| متن جامع خوانش صوتی: تفکر، سریع و آهسته (نسخه ی تفصیلی) (زمان تخمینی: 18 تا 20 دقیقه) مقدمه: معمای پارادوکسیکال ذهن تا به حال از خودتان پرسیده اید چرا باهوش ترین مدیران یا دقیق ترین پزشکان گاهی تصمیم هایی می گیرند که از یک کودک هم بعید است؟ یا چرا یک انسان می تواند در حل یک مسئله ریاضی نبوغ به خرج دهد، اما در یک خرید ساده ی اینترنتی فریب یک تخفیف غیرواقعی را بخورد؟ کتاب تفکر، سریع و آهسته (Thinking, Fast and Slow)، اثر سترگ دنیل کانمن ، روان شناس و تنها برنده ی جایزه نوبل اقتصاد که اقتصاددان نیست، پاسخی خیره کننده به این پرسش ها می دهد. کانمن حاصل دهه ها پژوهش خود و همکار فقیدش عاموس تورسکی را در این کتاب گرد آورده است. او پرده از رازی بزرگ برمی دارد: ذهن ما یک فرمانده ی واحد ندارد، بلکه صحنه ی نبرد و تعامل دائمی بین دو سیستم فکری کاملاً متفاوت است. در دقایق پیش رو، ما نه تنها با مکانیزم های پنهان ذهن آشنا می شویم، بلکه یاد می گیریم چطور با شناختن "باگ ها" و خطاهای سیستماتیک مغزمان، مچ خودمان را بگیریم و کیفیت تصمیم هایمان را در زندگی شخصی، شغلی و مالی به طرز چشمگیری ارتقا دهیم. فصل اول: درام دو بازیگر در صحنه ذهن (سیستم 1 و سیستم 2) کانمن برای ساده سازی پیچیدگی های مغز، دو شخصیت خیالی اما بسیار قدرتمند را معرفی می کند: سیستم 1 و سیستم 2 . بیایید دقیق تر نگاه کنیم: سیستم 1: قهرمان سرعت و احساس این سیستم به صورت خودکار، سریع، شهودی و تقریباً بدون هیچ تلاشی کار می کند. سیستم 1 دائماً روشن است و خاموش نمی شود. وقتی چهره ی دوستتان را می بینید و بلافاصله می فهمید ناراحت است. وقتی یک جسم به سمت صورتتان پرت می شود و ناخودآگاه جاخالی می دهید. وقتی جمله "نان و ..." را می شنوید و بی اختیار می گویید "پنیر". همه این ها کار سیستم 1 است. این سیستم استادِ "پریدن به نتیجه" است. او عاشق ساختن داستان های منسجم و ساده از اتفاقات پیچیده است و باوری عجیب به دیده هایش دارد: "هر چه می بینم، تمام چیزی است که وجود دارد." سیستم 2: مدیر دقیق اما تنبل در مقابل، سیستم 2 قرار دارد؛ بخش کُند، منطقی، محاسبه گر و به شدت انرژی برِ ذهن. وقتی می خواهید ماشین تان را در یک جای پارک خیلی تنگ پارک کنید. وقتی می خواهید حاصل ضرب 17 در 24 را محاسبه کنید. وقتی در یک رستوران شلوغ سعی می کنید فقط صدای یک نفر خاص را بشنوید. اینجا سیستم 2 وارد عمل می شود. این سیستم مسئول شک کردن، تحلیل کردن و کنترل کردنِ تکانه های سیستم 1 است. مشکل کجاست؟ ما دوست داریم فکر کنیم که قهرمان داستان زندگی مان، آن "منِ" منطقی و آگاه (سیستم 2) است. اما کانمن می گوید اشتباه می کنید! سیستم 2 ذاتا "تنبل" است. تا مجبور نشود، کار را به دست نمی گیرد. در اکثر مواقع، سیستم 2 مثل یک پادشاه تنبل روی تخت نشسته و پیشنهادها، احساسات و قضاوت های سریعی که سیستم 1 برایش می فرستد را بدون بررسی امضا و تایید می کند. اکثر خطاهای ما دقیقاً از همین جا ناشی می شوند: اعتمادِ بی جا و بررسی نشده ی سیستم 2 به شهودهای سیستم 1. فصل دوم: میان برهای ذهنی؛ وقتی مغز تقلب می کند دنیای ما پیچیده است و اگر بخواهیم برای هر تصمیم کوچک، کل اطلاعات را بررسی کنیم، فلج می شویم. پس ذهن از "هیوریستیک ها" یا میان برهای ذهنی استفاده می کند. این میان برها اغلب مفیدند، اما گاهی به خطاهای سیستماتیک تبدیل می شوند. بیایید سه غولِ این مرحله را با جزییات بشناسیم: 1. خطای دسترس پذیری (Availability Heuristic) ذهن ما یک ماشین جستجوی تنبل است. وقتی از ما می پرسند "چقدر احتمال دارد این اتفاق بیفتد؟"، مغز سوال را عوض می کند و می پرسد: "چقدر راحت می توانم نمونه هایی از این اتفاق را به یاد بیاورم؟". مثال: بعد از شنیدن خبر یک سقوط هواپیما، همه می ترسند پرواز کنند. چرا؟ چون تصویر آتش و لاشه هواپیما به شدت در ذهن "دسترس پذیر" است. اما آمار واقعی چه؟ احتمال مرگ در تصادف رانندگی در راه فرودگاه صدها برابر بیشتر از پرواز است، اما چون تصادفات معمولی "خبر داغ" نیستند و به راحتی به یاد نمی آیند، ما خطرشان را کمتر حس می کنیم. این خطا باعث می شود ما برای خطرات نادر ولی پر سروصدا بیش از حد هزینه کنیم، و خطرات رایج ولی خاموش (مثل قند خون) را نادیده بگیریم. 2. خطای نمایندگی (Representativeness) ما عاشق دسته بندی آدم ها بر اساس کلیشه ها هستیم. ما قضاوت می کنیم که یک نفر یا یک پدیده چقدر شبیه به "الگوی ذهنی" ماست و آمار و احتمالات را کلاً دور می ریزیم. مثال: کانمن مثال مشهوری دارد: "استیو" مردی خجالتی، منظم و عاشق جزییات است. به نظرتان استیو "کتابدار" است یا "کشاورز"؟اکثر مردم می گویند کتابدار، چون توصیف استیو شبیه کلیشه ذهنی ما از کتابدارهاست. اما اشتباه بزرگ اینجاست: آنها "نرخ پایه" آماری را فراموش می کنند. تعداد کشاورزان در جامعه ده ها برابر کتابدارهاست. پس احتمال اینکه یک کشاورزِ خجالتی و منظم داشته باشیم، بسیار بیشتر از یک کتابدار است. ما شباهت ظاهری را می بینیم، اما منطق آماری را کور می کنیم. 3. اثر لنگر (Anchoring Effect) این یکی از موذیانه ترین خطاهای ذهن است. ذهن ما روی اولین اطلاعاتی که دریافت می کند، مثل لنگر کشتی گیر می کند و نمی تواند خیلی از آن دور شود. مثال: اگر وارد یک مغازه شوید و ببینید قیمت یک ساعت مچی 10 میلیون تومان است ولی خط خورده و شده 5 میلیون تومان، احساس می کنید چه معامله ی فوق العاده ای! در حالی که اگر از اول قیمت 5 میلیون بود، شاید می گفتید گران است. آن 10 میلیون اولیه، "لنگر" بود. حتی تحقیقات نشان داده اگر قضات دادگاه قبل از صدور حکم، یک عدد تصادفی (مثلاً شماره تاس) را ببینند، آن عددِ کاملاً بی ربط می تواند روی میزان سال های زندانی که برای متهم می برند اثر بگذارد! سیستم 1 به هر عددی که می بیند می چسبد. فصل سوم: روان شناسی پول و ریسک (نظریه چشم انداز) اقتصاددان ها سال ها به ما دروغ گفتند! آن ها فرض می کردند انسان یک موجود کاملاً منطقی (Econ) است که فقط به دنبال حداکثر کردن سود نهایی است. کانمن با نظریه چشم انداز این فرض را در هم شکست. او سه اصل حیاتی را مطرح کرد: الف) همه چیز نسبی است (نقطه مرجع): شما سود و زیان را بر اساس عدد نهایی حساب نمی کنید، بلکه نسبت به جایی که الان هستید (نقطه مرجع) می سنجید. دریافت 100 هزار تومان پاداش برای کسی که انتظار هیچ پاداشی نداشته، خوشحال کننده تر از دریافت همان مبلغ برای کسی است که انتظار 200 هزار تومان داشته است. ب) اصل بیزاری از باخت (Loss Aversion): این مهم ترین درس کانمن است: دردِ باختن، دو برابر قوی تر از لذتِ بردن است. از نظر تکاملی، موجودی که تهدیدها و خطرها را جدی تر می گرفت، بیشتر زنده می ماند. امروز این غریزه باعث می شود ما رفتارهای غیرمنطقی در بازار داشته باشیم. مثال: سرمایه گذاران بورس، سهامی را که در ضرر است نمی فروشند. چرا؟ چون فروش آن یعنی "پذیرش قطعی درد باخت". آن ها صبر می کنند و ریسک بیشتر را به جان می خرند تا شاید ضرر جبران شود و مجبور نباشند با آن درد روبرو شوند. اما وقتی سهام شان در سود است، سریع می فروشند تا "لذت بردن" را قطعی کنند، حتی اگر آن سهم جای رشد بیشتری داشته باشد. ج) اثر مالکیت (Endowment Effect): ما وقتی صاحب چیزی می شویم، ارزش آن در ذهنمان بالا می رود. اگر یک ماگِ ساده هدیه بگیرید، حاضر نیستید آن را به قیمتی که خودتان حاضرید برایش در مغازه بپردازید، بفروشید. فروش آن برای شما حکم "از دست دادن" دارد و چون از باخت متنفرید، قیمت بالاتری طلب می کنید. فصل چهارم: جادوی قاب بندی و مهندسی انتخاب ها آیا واقعیت عینی وجود دارد؟ کانمن می گوید شاید، اما واکنش ما به واقعیت بستگی به "بسته بندی" آن دارد. این همان اثر چارچوب بندی (Framing) است. مثال پزشکی: اگر بخواهید واکسن بزنید و بگویند "این واکسن 0.01 درصد خطر فلج شدن دارد"، وحشت می کنید. اما اگر بگویند "این واکسن 99.99 درصد کاملاً امن است"، با خیال راحت تزریق می کنید. اطلاعات یکی است، اما "قاب" متفاوت، احساس متفاوتی در سیستم 1 بیدار می کند. این مفهوم ما را به معماری انتخاب می رساند. کسانی که گزینه ها را جلوی ما می چینند (دولت ها، طراحان سایت، مدیران)، می توانند بدون اینکه آزادی ما را بگیرند، ما را به سمت خاصی هُل بدهند (Nudge). مثال: در کشورهایی که برای اهدای عضو باید "تیک بزنید تا عضو شوید"، آمار اهدا پایین است. در کشورهایی که "عضو هستید مگر اینکه تیک بزنید تا انصراف دهید" (گزینه پیش فرض)، آمار اهدا نزدیک به 100 درصد است. تنبلی سیستم 2 باعث می شود ما معمولاً گزینه ی پیش فرض را تغییر ندهیم. فصل پنجم: جنگ دو من در درون ما شاید عمیق ترین بخش فلسفی کتاب همین جا باشد. کانمن ما را با دو خودِ متفاوت در درون مان آشنا می کند: 1. خودِ تجربه گر (Experiencing Self): آن کسی که در لحظه ی حال زندگی می کند. همین الان که این صدا را می شنوید، اگر راحت نشسته باشید یا گرسنه باشید، خودِ تجربه گر شما حسش می کند. 2. خودِ به یادآور (Remembering Self): آن کسی که بعداً به عقب نگاه می کند، خاطرات را نگه می دارد و داستان زندگی شما را می سازد. این "من" است که تصمیم می گیرد دوباره به آن رستوران بروید یا نه. تضاد کجاست؟ خودِ به یادآور، دیکتاتور است! او کل تجربه را ضبط نمی کند. او فقط دو نقطه را نگه می دارد: شدیدترین لحظه (اوج) و لحظه آخر (پایان). به این می گویند قانون اوج-پایان . مدت زمان تجربه (Duration Neglect) برای حافظه ما اهمیتی ندارد. مثال: فرض کنید دو نفر دستشان را در آب یخ می کنند. نفر اول 60 ثانیه درد شدید می کشد و تمام. نفر دوم 60 ثانیه درد شدید می کشد و بعد 30 ثانیه درد ملایم تر. نفر دوم "دردِ کلی" بیشتری کشیده (90 ثانیه)، اما چون پایانش ملایم تر بوده، خودِ به یادآورِ او خاطره ی بهتری از این ماجرا دارد و حاضر است دوباره آن را تکرار کند! ما اغلب کیفیت زندگی لحظه ای مان را فدای ساختن خاطرات جذاب برای آینده می کنیم. فصل ششم: توهم دانایی و اعتمادبه نفس پوچ در پایان، کانمن پتک را بر سر غرور ما می کوبد. ما فکر می کنیم دنیا را می فهمیم، اما در واقع ما فقط داریم برای اتفاقات تصادفی، دلیل می تراشیم. سیستم 1 تشنه ی "داستان های منسجم" است و از ابهام متنفر است. این منجر به اعتمادبه نفس کاذب و خطای برنامه ریزی می شود. مثال: وقتی می خواهیم آشپزخانه را بازسازی کنیم، فقط سناریویی را می بینیم که کارگرها سروقت می آیند و مصالح ارزان است. ما موانع، بیماری ها و تأخیرها را نمی بینیم. نتیجه؟ پروژه ای که قرار بود 10 میلیونی و یک هفته ای باشد، 50 میلیون هزینه و یک ماه زمان می برد. ما همیشه "دید داخلی" داریم و از "دید بیرونی" (آمار پروژه های مشابه دیگران) غافلیم. همچنین ما دچار توهم کنترل هستیم. مدیران و سهام داران فکر می کنند موفقیت شرکت فقط حاصل نبوغ آنهاست و شانس و شرایط بازار را نادیده می گیرند. این توهم باعث می شود ریسک های خطرناکی بکنند که گاهی به فاجعه ختم می شود جمع بندی: چگونه بهتر فکر کنیم؟ کتاب تفکر، سریع و آهسته آینه ای است که در برابر ذهن مان قرار می گیرد. پیام کانمن ناامیدی نیست؛ بلکه هوشیاری است. ما نمی توانیم سیستم 1 را حذف کنیم؛ او منبع خلاقیت، عشق و بقای ماست. اما می توانیم یاد بگیریم که در موقعیت های حساس (تصمیمات مالی بزرگ، استخدام، تشخیص پزشکی)، دکمه ی "مکث" را بزنیم. می توانیم از خودمان بپرسیم: "آیا الان دارم گرفتار خطای لنگر می شوم؟"، "آیا دارم فقط به اطلاعات در دسترس تکیه می کنم؟"، "آیا این تصمیم برای خودِ تجربه گر من خوب است یا فقط برای خاطره سازی؟" با مسلح شدن به این واژگان و مفاهیم، ما دیگر قربانیان بی دفاعِ ذهن خود نیستیم؛ بلکه ناظرانی آگاهیم که می توانیم افسارِ تفکرِ کُند را در دست بگیریم و سریع تر به حقیقت نزدیک شویم. این بود روایتی جامع از سفر به دنیای شگفت انگیز ذهن با راهنمایی دنیل کانمن. امیدواریم این آگاهی، چراغ راه تصمیم های بهتر شما باشد. |