| ساعت یک بعد از ظهر پنج شنبه، در این اخرین روزهای پاییز، باران ملایمی بر بقُعه ها و تکیه ها و سنگ قبرهای از یاد رفته می بارید. میانه دیوار و درختان کاج و چنار و بید و سردی هوا و خلوتیِ فضا، بوی مرگ و برگِ خزان تک و توکی آدما ذکری و وردی می خوانند و می روند. این جا تخت فولاد است؛ شهر مردگان! و شاید هم کتاب-دانش نامه ای از تاریخ گذشته از مغولان و صفویان تا پهلوی. سنگ قبرها و تابلوها و قاب های آویزان زیر سقف ها و گنبدها و سنگ های مرمرین از شیخ و عارف و فقیه و فیلسوف، از بیدآبادی و آقا جمال خوانساری، میرفندرسکی، جلال همایی تا حسن کسایی و مُشتاق علیشاه. چهار تا و یکی می کنم، انگشتی بر سنگ ها فاتحه ای نیم بند می خوانم و سراغ "بابا رکن الدین" می روم. بقعه ای با یک سر و گردن بالاتر از دیگران. شاید هم حسی استعلایی مرا همراهی می کرد تا که ادراک کنم فضایی را که نه زیارت گاه ، بلکه خلوت گاه ی برای آدم هایی است که دنبال جایی دنج و زیبا و معنوی می گردند. گشتی و چرخی می زنم و نوشته ها و یادگاری ها و دیوارنوشته ها را می خوانم و به ایوان زیر گنبدِ زیبا و درون ضریح با سطحی شیشه ای، نور سبز کم رنگ بابا رکن الدین می روم. گوشه ای می نشینم و نشانه ها و رنگ ها و سکوت ها و ذکرها را نظاره می کنم. بخشی از سوره یس را در کنار مقبره بابا(در ادبیات قدیم یعنی عارف)صاحب دل خواندم و دوباره روی یکی از سکوهای داخل ایوان نشستم. به تلفیق فکر و فرهنگ و عرفان و شهر اندیشیدم. که چطور می توان منِ علاف! و این آدما را دسته بندی کرد؟ چه می بینند؟، چه می خواهند؟ و چه می گویند؟ شاید بتوان با داده ها و نشانه ها و نوعی ذهن خوانی سه لایه از حس و حال بدنی و رفتاری را از هم تفکیک کرد: لایه عامیانه/آیینی کسانی که با حرکات بدنی، بوسه بر در و دیوار می زنند و احساس دینی شان را بیان می کنند. دوم لایه عرفانی، که نوعی بودن و حضور در فضای خلوت، "چله نشینی" و آرامش را تجربه می کنند و عمق خلوص و صفای گذشته را دنبال می کنند و سوم لایه تاریخی و یادبودی که لابه لای سطور و خطوط کتیبه ها و نوشته ها و میراث گذشته را مرور می کنند. این سه فضای خلوت گزینی نوعی "همزیستی مسالمت آمیز" را جمع کرده است. جایی که زائر عامی، عارف منشی و تاریخ دوستی را به هم می آمیزد و فرهنگ چند لایه را به شکل عرفانی، فرهنگی و تاریخی در آورده است. |