| فرارو- سیاست خارجی رونالد ریگان، با شعار ماندگار صلح از مسیر قدرت ، سال هاست که در ادبیات سیاسی جمهوری خواهان آمریکا به عنوان الگویی طلایی و دست نیافتنی ستایش می شود. اما پرسش محوری امروز این است که در حزب جمهوری خواهِ کنونی، چه کسی واقعاً می تواند خود را وارث سیاسی گیپر بداند؟ حزبی که اکنون درگیر شکافی فزاینده میان هواداران سرسخت دکترین اول آمریکا به رهبری دونالد ترامپ و حلقه ای محدود از بین الملل گرایان است؛ شکافی که نه تنها ترمیم نشده، بلکه با گذر زمان عمیق تر و آشکارتر شده است. پایان رؤیای نظم لیبرال؛ ترامپ و هگست در ستایش حکمرانی زورمندان به نقل از نشریه اکونومیست، در ششم دسامبر، پیت هگست، وزیر جنگ آمریکا، در جمعی از چهره های برجسته حوزه دفاع و سیاست خارجی، با لحنی تند جهانی گرایان را هدف گرفت و گفت آنان جز فاجعه چیزی به بار نیاورده اند. او استدلال کرد که پیگیری هژمونی نظامی جهانی در نهایت آمریکا را به مسیری کشانده که حاصلش جنگ های بی سکان در خاورمیانه، جنگ زمینی در اروپا و خیزش اقتصادی چین بوده است. هگست در ادامه تلاش کرد این نقد را به یک ادعای سیاسی روشن پیوند بزند: از نگاه او، دونالد ترامپ وارث واقعی رونالد ریگان است. به روایت هگست، ترامپ نیز مانند ریگان هم زمان دو مسیر را پیش می برد؛ از یک سو در حال تقویت توان نظامی آمریکاست و از سوی دیگر، با دشمنانش وارد گفت وگو می شود. او همچنین تأکید کرد نیروی نظامی فقط زمانی باید به کار گرفته شود که به صورت متمرکز و قاطع به کار گرفته شود. این سخنرانی از منظر تاریخ نگاری بر پایه های محکمی استوار نبود. ریگان، برخلاف ترامپِ شیفته تعرفه ها، مدافع تجارت آزاد بود و به جای نسخه اخراج های گسترده، از عفو مهاجران غیرقانونی حمایت می کرد. مهم تر از همه، ریگان به قدرت آزادی برای درهم شکستن خودکامگی ایمان داشت؛ او اتحاد شوروی را امپراتوری شر می نامید و آشکارا از ملت های اسیر آن دفاع می کرد. در مقابل، ترامپ حتی پس از تهاجم روسیه به اوکراین نیز همچنان در پی جلب نظر مسکو باقی مانده است. با این همه، سخنرانی هگست و انتشار راهبرد امنیت ملی دونالد ترامپ، تا اینجا روشن ترین جمع بندی از سیاست خارجی اول آمریکا را پیش چشم می گذارد. پیام مشترک این دو متن، ترسیم تصویری تیره از جهان است؛ جهانی که در آن نظم لیبرال بین المللی عقب می نشیند و جای خود را به معامله گری زمخت و حکمرانی زورمندان می دهد. اگر راهبردهای رؤسای جمهور پیشین با وعده امن سازی جهان برای دموکراسی نوشته می شد، نسخه ترامپ بیش از آنکه به چنین افقی چشم بدوزد، به سمت امن سازی جهان برای ضدلیبرالیسم متمایل است. تحقیر متحدان، رضایت کرملین؛ چرخش اول آمریکا در آینه اروپا این چرخش شاید در اروپا از همه آشکارتر باشد؛ جایی که متحدان نه به عنوان شرکای راهبردی، بلکه به دلیل غیراروپایی تر شدن و آنچه محکوم کردن خود به محوشدن تمدنی از مسیر مهاجرت گسترده توصیف می شود، تحقیر می شوند. در این روایت، نه فقط تهدید بیرونی، بلکه خودِ سازوکار اروپایی نیز زیر سؤال می رود. در همین چارچوب، یکپارچگی اقتصادی و قواعد جمعی اتحادیه اروپا تهدیدی بزرگ تر از تهاجم روسیه به اوکراین و حتی شراکت رو به رشد مسکو با چین معرفی می شود. واکنش کرملین نیز کم ابهام نبود؛ دیمیتری پسکوف، سخنگوی ولادیمیر پوتین، با لحنی رضایت آمیز گفت: تعدیلاتی که می بینیم، از جهات بسیاری با دیدگاه ما هم خوان است. واکنش متحدان اروپایی و آسیایی آمریکا به طرزی قابل توجه سرد و محتاطانه بود. فریدریش مرتس، صدراعظم آلمان، ارزیابی خود را این گونه بیان کرد: بخشی از آن قابل فهم است، بخشی قابل درک و بخشی غیرقابل قبول. با این حال، بسیاری در پایتخت های متحدان تلاش می کنند میان سطرها به دنبال نشانه های امیدوارکننده بگردند: زیر لایه های خشنِ لفاظی، اولویت های هسته ای واشنگتن ظاهراً همچنان پابرجاست؛ آمریکا از ناتو خارج نشده، آمادگی خود برای دفاع از تایوان را تأیید کرده و از تداوم حفاظت هسته ای از متحدان سخن می گوید. در داخل آمریکا هم بحث بر سر این است که سندی را که در نیمه شب 4/5 دسامبر منتشر شده، تا چه اندازه باید جدی گرفت. گروهی آن را بیش از آنکه یک سیاست نامه اجرایی بدانند، جدل نامه ای سیاسی می خوانند؛ همان نگاه بدبینانه ای که در یک جمله خلاصه می شود: دو هفته دیگر فراموش می شود. اما گروهی دیگر با این خوش بینی مخالف اند. ربکا لیسنر پیش بینی می کند این متن به قطب نمای دولت تبدیل شود و بوروکرات ها و نظامیان مأمور اجرای آن شوند. این راهبرد هم زمان به منتقدان اروپا نیز قوت قلب داده است. زمانی که اتحادیه اروپا در 5 دسامبر پلتفرم ایکس را به دلیل نقض قواعد خدمات دیجیتال به پرداخت 120 میلیون یورو جریمه کرد، مقام های دولت آمریکا این اقدام را حمله به آمریکا توصیف کردند. در همین فضا، ایلان ماسک با لحنی تهاجمی نوشت: اتحادیه اروپا باید منحل شود و حاکمیت به کشورهای منفرد بازگردد. دیمیتری مدودف، رییس جمهور پیشین روسیه، نیز بلافاصله پاسخ داد: دقیقاً. قدرت شخصی رییس جمهور؛ افول نقش نهادها در سیاست خارجی سیاست های دولت، کمتر به متن مکتوب و بیشتر به رقابت های درون دربار ترامپ و نیز به نوسان های خلق وخوی او گره خورده است. بیش از دولت های پیشین، این خودِ رییس جمهور است که مسیر سیاست خارجی را تعیین می کند. از همین رو، راهبرد امنیت ملی تا حدی بهترین تلاش درباریان برای حدس زدن ذهن ترامپ به شمار می رود؛ متنی که هم زمان نشان می دهد جناح های رقیب چگونه تلاش می کنند آن را شکل دهند و به سود خود قالب بزنند. به گفته ربکا لیسنر، این سند نخستین راهبرد امنیت ملی ماگا است؛ راهبردی که ایدئولوژی های پیشین را آگاهانه کنار می گذارد، اما در تعریف یک ایدئولوژی تازه دست وپا می زند. خودِ متن تلاش می کند با بازی ظریف واژه ها، هم زمان مرزهایش را حفظ کند و از برچسب های پرهزینه بگریزد: می گوید عمل گراست اما پراگماتیست نیست؛ واقع گراست اما رئالیست نیست؛ خویشتن دار است اما اهل سازش نیست. جمع بندی ای که در نهایت برای خود می سازد، واقع گرایی انعطاف پذیر است. این سند را گروه کوچکی از دستیاران بارها و بارها بازنویسی کرده اند و محصول نهایی، به جای یک راهبرد یکپارچه، بیشتر به مجموعه ای آشفته و نامنسجم شبیه است؛ متنی که با حداقلِ مشورت های بوروکراتیکِ معمول برای هم ساز کردن دیدگاه وزارتخانه ها تدوین شده است. با این حال، راهبرد امنیت ملی برای تقریباً همه طیف های نزدیک به ترامپ چیزی در آستین دارد: از ایدئولوگ های تند ماگا مانند جی دی ونس، معاون رییس جمهور تا جمهوری خواهان سنتی چون مارکو روبیو، وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی؛ از پوپولیست های ضد مهاجرت مانند استیون میلر تا شاهین های ضد چین چون البریج کلبی؛ و در نهایت معامله گران، از جمله اسکات بسنت و نیز فرستادگان شخصی و خانوادگی رییس جمهور یعنی استیو ویتکاف و جرد کوشنر. افول دموکراسی ؛ چیرگی اقتصاد و اقتصادمحوری در متن جدید راهبرد امنیت ملی دوره نخست ترامپ، نقطه تمرکز واشنگتن را از جنگ های کوچک علیه جهادی ها به سمت رقابت قدرت های بزرگ با چین و روسیه چرخاند؛ چرخشی که ردّ آن در راهبرد امنیت ملی دولت بایدن در سال 2022 نیز دیده می شود. اما ترامپِ دوم از همان اجماع فاصله می گیرد و از آن می گسلد. سند جدید، جهانی داروینی تر را ترسیم می کند؛ جهانی که در آن هدف آمریکا دیگر صرفاً مدیریت بحران ها نیست، بلکه در پی تعریف موازنه قوا به نفع خود است. مقایسه سه متن یعنی دو سند ترامپ و سند بایدن نشان می دهد در نسخه جدید، زبان احساسی و ملی گرایانه پررنگ تر شده است. واژه دموکراسی کمتر به چشم می خورد، در حالی که اقتصاد و اقتصادی به مراتب بیشتر تکرار می شوند. زبان همکاری با شرکا عقب می نشیند و جای خود را به زبان خواسته های آمریکا می دهد. چین بیشتر ذکر می شود، اما به جای قالب ژئوپلیتیک، عمدتاً در چارچوب اقتصادی مطرح می شود. در سال 2017، چین و روسیه در ادبیات رسمی آمریکا تجدیدنظرطلب توصیف می شدند. اما در متن 2025، چین بیشتر به ولدمورت شباهت دارد؛ رقیبی که حضورش همه جا احساس می شود، اما نامش به صراحت به زبان نمی آید. راهبردهای امنیت ملی آمریکا همواره دفاع از سرزمین را مهم شمرده اند، اما این نسخه آن را از یک اولویت پایدار به محور سیاست خارجی ارتقا می دهد: مرزهای سخت، مقابله با مهاجرت انبوه و ساخت سامانه پدافندی گنبد طلایی . با این حال، سند به همین هم بسنده نمی کند و دامنه حفاظت از آمریکا را به چیزی فراتر از خاک کشور تا حد تسلط بر کل نیم کره غربی گسترش می دهد. نیم کره غربی به مثابه میدان نبرد؛ از مادورو تا کانال پاناما فشار برای کنار زدن نیکلاس مادورو و نیز ایده بمباران قایق های مظنون به قاچاق مواد مخدر، از جلوه های آشکار این دکترین است. بسیاری این خط را به مارکو روبیو نسبت می دهند؛ چهره ای که امید دارد دیپلماسی ناوگانی در نهایت به سقوط مادورو و تضعیف دیگر دولت های چپ به ویژه کوبا منجر شود. در جنوب فلوریدا نیز تبعیدیان ونزوئلایی از همین حالا برای روز سقوط مادورو برنامه می ریزند. اما این فقط پروژه روبیو نیست. فراتر از او، نخبگان ماگا درباره برتری در نیم کره غربی هم نظرند. جی دی ونس و استیون میلر این جغرافیا را میدان نبردی برای مهار مهاجرت و مواد مخدر می بینند. پیت هگست نیز تأکید کرد پنتاگون دسترسی نظامی و تجاری آمریکا به زمین های کلیدی از کانال پاناما و کاراییب گرفته تا خلیج مکزیک (یا خلیج آمریکا)، قطب شمال و گرینلند ـ را تضمین خواهد کرد و اگر همسایگان همکاری نکنند، به گفته او پنتاگون آماده است . در قبال آسیا، جهان مدنظر ترامپ شکاف خورده تر به نظر می رسد. یک سوی ماجرا، معامله گران به رهبری اسکات بسنت قرار دارند؛ کسانی که می خواهند پیش از دیدار آوریلِ دونالد ترامپ و شی جین پینگ، هیچ عامل تازه ای روابط با چین را برهم نزند، به امید آنکه مسیر برای یک توافق بزرگ تجاری هموار بماند. سوی دیگر، جمهوری خواهان سنتی مانند مارکو روبیو و نیز استراتژیست های پنتاگون به رهبری البریج کلبی ایستاده اند؛ گروهی که چین را بزرگ ترین تهدید برای قدرت آمریکا می دانند و دفاع از تایوان را امری ضروری می شمرند. این شکاف به روشنی در متن راهبرد امنیت ملی نیز بازتاب یافته است. ظاهراً انتشار سند به اصرار بسنت، برای تعدیل یا حذف لحن ضدچینی، به تأخیر افتاد و او دست کم تا حدی به هدف خود رسید. بسیاری از بندهای سند، مجموعه ای از شکایت ها با همان مختصاتِ توصیف چین را فهرست می کنند: از سرقت مالکیت فکری و یارانه های دولتی گرفته تا نفوذ خارجی و کنترل عناصر نادر خاکی؛ اما نام چین را، به طور عمدی، بر زبان نمی آورند. حتی در جایی که سند از تعهد به دفاع از تایوان و تضمین برتری نظامی سخن می گوید، باز هم از نام بردن صریح از جمهوری خلق چین طفره می رود. در این روایت، اهمیت تایوان نه با زبان دفاع از یک دموکراسی تحت فشار، بلکه با واژگان اقتصاد و ژئوپلیتیک توضیح داده می شود: آمریکا باید نه فقط صنعت پیشرفته نیمه هادی تایوان را حفظ کند، بلکه زنجیره نخست جزایر را نیز که از ژاپن تا مالزی امتداد دارد در اختیار داشته باشد؛ زنجیره ای که مأموریتش محافظت از زنجیره دوم جزایر است؛ جایی که پایگاه های بزرگ نظامی آمریکا در گوام قرار دارد و همچنین تضمین می کند مسیرهای کشتیرانی در دریای چین جنوبی باز بماند. این زاویه دید، حتی از تردید همیشگی ترامپ نسبت به تایوان نیز فراتر می رود. از مادورو تا تایوان؛ جغرافیای جدید قدرت آمریکا بعید است در حلقه ترامپ یک برنده واحد و پایدار سر برآورد؛ محتمل تر آن است که جدال دائمی میان جناح های رقیب ادامه یابد و جابه جایی افراد به بخشی از ریتم معمول قدرت تبدیل شود. مارکو روبیو بیش از انتظار بسیاری دوام آورده است؛ عمدتاً به این دلیل که وفاداری بی چون وچرا به ترامپ نشان داده است. با این حال، برخی گمان می کنند او پیش از پایان دوره یا به دلیل اختلافات سیاسی یا برای آماده سازی رقابت انتخاباتی 2028، کنار برود. پیت هگست نیز که به سبب فشارهای ناشی از حملات بالقوه غیرقانونی به قایق های حامل مواد مخدر زیر ذره بین قرار گرفته، ممکن است حتی زودتر صحنه را ترک کند. ترکیب چهره های نزدیک به ترامپ احتمالاً موتور سیاست را بیش از پیش در حاشیه ها جابه جا می کند؛ اما روایت غالب در نهایت همان است که به نقل از یکی از مقام های کاخ سفید از بالا دیکته می شود: همه چیز از بالا می آید. دیگر در عصر بوروکرات های گمنامی که سیاست خارجی را دیکته می کردند نیستیم. با این همه، اگر قرار باشد نیرویی بزرگ تر از آرایش اطرافیان، دامنه تصمیم ها را محدود کند، شاید افکار عمومی باشد. نظرسنجی مؤسسه ریگان از حمایت قابل توجه از جهانی گراییِ سخت گیرانه پرده برمی دارد: 64 درصد از آمریکایی ها می خواهند کشورشان در امور بین المللی پیشتاز باشد؛ 68 درصد نگاه مثبتی به ناتو دارند؛ رقمی که از آغاز این نظرسنجی در 2018 بالاترین میزان ثبت شده است؛ 62 درصد خواهان پیروزی اوکراین در جنگ با روسیه اند؛ و 60 درصد نیز از تعهد نیروهای آمریکایی برای دفاع از تایوان حمایت می کنند. در همین چارچوب می توان گفت روح ریگان هنوز هم زنده است. در پایان کنفرانس سیمی ولی، راجر زاکهایم از مؤسسه ریگان به حامیان ماگا یادآوری کرد که صلح از مسیر قدرت صرفاً یک پروژه برای سلطه نیست؛ هدفی فراتر از آن دارد. همان طور که گیپر در سال 1986 توضیح داد: قدرت آمریکا بار دیگر بازویی پناه دهنده برای آزادی در جهانی خطرناک است. |