| امیر جدیدی در هم میهن نوشت: دیروز روز عجیبی بود. اول ماجرا گمان کردیم بعد از مدت ها دلگیری و دلتنگی و اخم و تَخم بالاخره نوبت ما شد؛ نوبت مردمان این شهر تلخ خاکستری که لب شان به خنده ای باز شود و برای دمی هم که شده نیش شان را به قاعده بناگوش باز کنند و ریسه بروند. به خودمان آمدیم دیدیم کف شهر نشسته ایم و می خندیم. از آن طرف بارانکی خرد می بارید و زمین ترگونه می شد. انگار کن که ابر و باد و مه و خورشید و پلیس دست به دست هم داده بودند بلکه یک روز شاد را به مردمان دلتنگ شهر هدیه کنند. قبلاً خوانده بودیم که این شب تیره اگر صبح قیامت باشد/ آخرالامر به هر حال سحر خواهد شد اما هرگز در تصورمان نمی گنجید که این آخرالامر به دست سردار رادان و بر و بچه های فراجا انجام شود. شاید همه ندانند، اما اهالی تهران حتماً و حکما عرائضم را تصدیق می کنند… دیروز روز عجیبی بود. اول ماجرا گمان کردیم بعد از مدت ها دلگیری و دلتنگی و اخم و تَخم بالاخره نوبت ما شد اما هر چه از ظهر گذشت قضیه ابعاد پیچیده تری پیدا کرد. هر چه به طرف شمال شهر می رفتی از تعداد مردمان خوش خنده و مهربان پایین شهر که بیخود و بی جهت به روی هم می خندیدند کمتر و کمتر می شد. از یک جایی به بعد مردمان پایین شهر هم دچار افسردگی بعد از سر خوشی شدند. ساعت 7 شب دوشنبه 26 آبان ماه 1404 دوباره تهران همان تهران و مردمانش همان مردمان. حالا دوباره توی خیابان، پیاده رو، صف نان، تاکسی، اتوبوس، مترو و… می توانی مردمان بی اعصاب را ببینی که به ریل عادی روزگار برگشته اند. دوباره روز از نو و روزی از نو. باید با روابط عمومی فراجا تماس بگیرم و بفهمم دور بعد امحا چه تاریخی است. چون آنطور که عکس نشان می دهد وضعیت نزدیک میدان، وضعیت شیرین تری بوده است. |