| علیرضا غریب دوست در هم میهن نوشت: تلخی تصاویر منتشرشده از پایان فعالیت خانه اندیشمندان علوم انسانی در ساختمان نبش پارک ورشو، دولتمردان را برآن داشته که از شهردار تهران پاسخ بخواهند و ایشان هم به موجب نامه رسمی، گزارشی مبسوط و به زعم خودشان قانعکننده به رییس جمهور ارائه کرده است. این دانش آموز حقوق، نظر شهردار تهران، اعضای شورای شهر، مسئولان و مقامات دولتی و حتی مسئولان قضایی کشور را به این تحلیل فلسفی جلب می نماید. اگر بخواهیم مسئله خانه اندیشمندان علوم انسانی و تلخی ها و نامهربانی هایی که شهردار تهران بر آن روا داشت را از منظر پدیدارشناسی در فلسفه مورد بررسی قرار دهیم، بایسته است بدواً پیش داوری سیاسی، ارزشی، اخلاقی و هرگونه سوگیری را کنار گذاشته و پدیده خانه اندیشمندان را همان طور که تجربه شده است توصیف و تحلیل نماییم. در اینجا، پدیده یک نهاد مدنی است که به دست استادان دانشگاه و کنشگران علمی به صورت داوطلبانه، غیرسیاسی، غیرانتفاعی و در حوزه تخصصی علوم انسانی ایجاد شده است، 12سال به صورت مستمر به فعالیت پرداخته و به نحوی به مرجع علوم انسانی در ایران تبدیل گردیده، صاحبان آراء و اندیشه های متکثر، در طول مدت فعالیت، بدون نگرانی از عواقب تبیین صریح پژوهش ها و مطالعات خود برخلاف محدودیت هایی که در دانشگاه ها و نهادهای رسمی متداول است - خانه ای امن برای ارائه افکار و تجربیات علمی خود ایجاد کرده بودند، خردورزی ناشی از گفت وگو و هم اندیشی در این خانه گسترش یافته بود و به الگویی برای دیگر نهادهای علمی بدل شده بود به نحوی که گزارش عملکرد بی نظیر این نهاد، بیش از مجموع فعالیت های مشابه همه دانشگاه های کشور در حوزه علوم انسانی در بازه زمانی مشابه است. با وجود این همه دستاورد و اعتبار علمی، اما در نهایت خانه امن اندیشه ورزی آنان، توسط نهادی صاحب قدرت و به حکم قانون ، تعطیل و فعالیت در آن مکان، متوقف می شود. پدیدار تجربه شده، نوعی فروپاشی در افق مفهومی و معنایی گنشگران علمی است که به صورت یک گسست در زیست جهان علمی توسط آنانی که به پدیده معنا و مشروعیت بخشیده بودند، تجربه شده است. برای استادان علوم انسانی و هزاران نفر از اندیشمندانی که در طول دوازده سال فعالیت، تجربیات زیستی خردورزانه در آن مکان داشتند، پایان فعالیت این نهاد علمی که در توسعه خردگرایی پیشگام بود، نه صرفاً تعطیلی یک سازمان و موسسه خصوصی، بلکه نابودی جهانی از معنا است که آن ها در این سالیان بلند برساخته بودند. وقتی این نهاد علمی که مرجعیت خودانگیخته داشته، توسط قدرت رسمی و به حکم قانون متوقف و بی اعتبار می شود، برای کنشگرانی که بناکنندگان آن زیست بوم معنایی بودند، احساس و ادراک ناامنی معرفتی و نهادی را تداعی می کند؛ گویی کنشگری آزاد از ساحت امکان ، به پرتگاه امتناع افتاده است. کنشگرانی که علم و خردورزی را مبنای مشروعیت می دانستند، با ساختاری مواجه شدند که مبنای مشروعیتش را نه از دانش و خرد، که از قدرت به دست آورده است و آنان با ذره ذره وجودشان، بی قدرتی و ناتوانی خویش را در برابر قدرت زیسته اند. چراکه جهان معنایی علمی آن ها در مواجهه با جهان مفهومی قدرت ، ناکام، ناتوان و نافرجام بوده و نتوانستند قدرت را قانع کنند که از تسلط بر آنجا صرف نظر کند؛ آزموده ای که دوقطبی، میان دانش و قدرت را به نحوی شفاف در تجربه تلخ زیسته آنان تشدید کرده است. در حقیقت ساخت معنایی پدیده، منازعه میان عقلانیت در دو نظام معنایی متضاد است؛ عقلانیت علمی ارتباطی از یکسو و عقلانیت ابزاری از سوی دیگر. توقف فعالیت های خانه اندیشمندان در ساختمان ورشو و لحظه فروریختن و نابودی تلخ و دردناک تابلوی مشهور آن، نمایانگر تلاقی دو افق متفاوت از عقلانیت است. هدف عقلانی و علمی اعضای خانه اندیشمندان، کسب مشروعیت معرفتی، ناشی از تفاهم و همفکری بود که به دور از انتظار آنان، در تقابل با عقلانیت ابزاری صاحبان قدرتی قرار گرفت که تنها به پیروزی و سلطه می اندیشیدند. امروز، اعضای خانه اندیشمندان در تجربه خود، به وضوح تضاد میان رویکرد عقلانی خویش که همواره از طریق گفت وگو، نقد، همفکری و داوری به حقیقت و معنا دست می یافتند و مشروعیت را از دلایل منطقی و شفافیت در گفتمان علمی به دست می آوردند، با رویکرد عقل ابزاری صاحبان قدرت و قانون که متمرکز بر کنترل، تسلط و دستیابی به نتیجه با هر هزینه ای است را به چشمان خویش دیده و این تجربه از خردورزی ناکام خویش را زیسته اند. در حقیقت این ادراک، تجربه زیسته اهالی خانه اندیشمندان علوم انسانی است. پدیده در اینجا نه یک رویداد بوروکراتیک صرف مبنی بر توقف فعالیت موسسه ، بلکه رخدادی معنایی است که نشان می دهد منطق قدرت بر منطق معنا برتری و چیرگی دارد. به بیان دیگر در سطح وجودی، تعطیلی خانه تجربه تلخ هیچ بودن معنا و نامشروع بودن خردورزی و استقرار وضعیت امتناع در گفت وگوی خردمندانه را به کنشگر دانشگاهی گوشزد می نماید؛ تجربه ای که قطعاً به انزوا و سکوت این کنشگران در حوزه علوم انسانی و کناره گیری از کنش علمی و انصراف از بازآفرینی معنا در قالب های جدید و غیررسمی می انجامد. اگرچه ممکن است این وضعیت در بلندمدت، به دلیل خصلت وجودی کنشگران و نیاز آنان به تولید مناسبات تولیدی علمی دگرگون شود، اما تا آن زمان، زیان های جبران ناپذیری نصیب جامعه خواهد شد. با نگاه پدیدارشناسانه، تعطیلی خانه اندیشمندان، نماد بحرانی شدن زیست بوم علمی در جامعه امروز ایران است که تقابل میان دانش به مثابه نظام معنا با قدرت به مثابه نظام کنترل کننده و سلطه جو را فریاد می زند. به دیگر سخن، فرجام خانه، نشانه آشکاری است از شکاف عمیق و گسست میان جامعه نخبگان فرهنگی و دانشگاهی با اصحاب قدرت. بدین توصیف، هرگونه توجیه شهردار تهران، اعضای شورای شهر، رییس جمهور و مسئولان و مقامات دولتی و حتی مقامات قضایی، در تبیین چرایی وقوع این ناکامی و نقش آنان در این فاجعه، بی ثمر و بی غایت است. چراکه نخبگان و دانشگاهیان مبتنی بر تجربه زیسته خود، در پی این بی مهری آشکار که به ادراک ناامنی نهادی منجر شده است، نه تنها زین پس در بزنگاه های بحرانی پیش روی جامعه، کُنشگری نخواهند کرد، بلکه ناتوانی صاحبان قدرت را در حل مسائل فزاینده و بحرانی ، به نظاره خواهند نشست. حالا باید قدرت به این بیاندیشد که چگونه می تواند در غیاب نخبگان، ظرفیت حل مسئله و توانایی عبور از بحران های ویرانگر آتی را در خود تقویت کند. آیا می تواند با عقل ابزاری سلطه جو، در حل اَبَرمسائل بحرانی جامعه توفیق یابد؟ سلمنا… |