| فرارو- اثری بی هدف و کم جان که با وجود بازی خوب ال فانینگ، نشان می دهد سری فیلم غارتگر دیگر چیزی برای گفتن ندارد. به نقل از گاردین، در تازه ترین تلاش برای احیای مجموعه علمی تخیلی غارتگر (Predator)، فیلمی با عنوان Predator: Badlands ساخته شده است؛ اثری که بیش از آن که دنباله ای تازه باشد، نشانه ای از فرسودگی یک سری فیلم است که به نظر می رسد دیگر نمی داند چه می خواهد بگوید. منتقدان آن را نمونه ای از فیلمی می دانند که در تلاش برای انسانی تر نشان دادن هیولای خود، در واقع روح اصلی مجموعه را از بین برده است. در این قسمت جدید، برخلاف تصور برخی، خبری از بازسازی کلاسیک بدلندز (Badlands) ساخته ترنس مالیک نیست؛ همان فیلم شاعرانه و تأمل برانگیزی که در دهه 1970 با بازی مارتین شین و سیسی اسپیسک ساخته شد. در عوض، با تکرار دیگری از جهان غارتگر روبه رو هستیم، مجموعه ای که از سال 1987 و با حضور آرنولد شوارتزنگر آغاز شد و از آن زمان تا امروز، با وجود افت های پیاپی، همچنان به حیات خود ادامه داده است. اما مشکل اصلی در بدلندز جدید این است که فیلم ساز تصمیم گرفته هیولای دندان تیز و مرموز این مجموعه را انسانی کند. غارتگر دیگر آن موجود بی رحم و بی چهره ای نیست که در جنگل های آمریکای مرکزی از سایه ها شکار می کرد. این بار، او موجودی آسیب پذیر و حتی تا حدی مهربان است. درست در همین نقطه، همان طور که منتقد اشاره می کند، غارتگر دیگر غارتگر نیست. وقتی هیولا به موجودی قابل درک و همدلانه تبدیل می شود، مفهوم ترس، شکوه و هویت اصلی فرنچایز فرو می پاشد و ناگزیر، فیلم باید جایگزینی برای آن بیابد؛ جایگزینی که در این فیلم کار نمی کند. داستان درباره یکی از اعضای جوان قبیله غارتگران است به نام دک (با بازی دیمیتریوس شوستر-کولواماتانگی، بازیگر نیوزیلندی که زیر لایه ای از گریم سنگین پنهان شده است). دک به دلیل ضعف و نرمی اش در آستانه مرگ به دست پدر سخت گیر خود قرار دارد، اما می گریزد تا در سفری خطرناک، شرافت از دست رفته خود را بازگرداند. او مأمور می شود هیولایی افسانه ای و ترسناک به نام کالیسک را شکار کند؛ موجودی که حتی پدرش نیز از آن در هراس است. در این مسیر، دک با دو دوقلوی ربات انسان (اصطلاحاً سینث ) روبه رو می شود که هر دو را ال فانینگ بازی می کند. یکی از آن ها، تیا ، شخصیتی شوخ طبع، کودکانه و پرانرژی دارد. شبیه همان تیپ معروف دختر خیال پرداز شاد در سینمای مدرن، اما این بار در قالب یک اندروید. تیا رابطه ای دوستانه و عجیب با دک برقرار می کند. دوقلوی دیگر اما نسخه ای بی رحم، بی احساس و مرگ بار از اوست؛ شبیه یک نینجای مکانیکی که هدفش تنها نابودی است. در نهایت، این نسخه دوم به شکارچی واقعی تبدیل می شود و با قدرتش، عملاً فلسفه وجودی فرنچایز غارتگر را بی معنا می کند. با وجود حضور ال فانینگ، که همواره با جذابیت ذاتی خود می تواند حتی فیلم های ضعیف را تا حدی نجات دهد، Predator: Badlands در نهایت از فروپاشی کامل نجات نمی یابد. تلاش او برای بخشیدن عمق عاطفی به نقش های دوگانه اش چشمگیر است، اما فیلمنامه ای که از درون تهی است، هیچ گاه به او فرصت نمی دهد شخصیت هایش را به طور واقعی شکل دهد. فیلم از لحاظ بصری نیز چیزی برای عرضه ندارد. نه صحنه های اکشن آن هیجان انگیز هستند، نه جلوه های ویژه اش چشم گیر. حتی طراحی هیولا، که در نسخه های پیشین همواره یکی از عناصر نمادین مجموعه بود، این بار بیشتر به یک تقلید بی جان از خودش شباهت دارد. در نتیجه، تماشاگر با اثری مواجه می شود که نه ترسناک است، نه هیجان انگیز، و نه حتی سرگرم کننده. در سطحی عمیق تر، Predator: Badlands نشانه ای است از بحرانی بزرگ تر در هالیوود: میل بی پایان استودیوها به تکرار فیلم های قدیمی بدون داشتن ایده ای تازه. هر بار، فیلم سازان تلاش می کنند با بازتعریف شخصیت ها و افزودن عناصر انسانی، مجموعه ای فرسوده را احیا کنند، اما نتیجه اغلب برعکس است. وقتی هیولا دیگر هیولا نباشد، وقتی شکارچی به قربانی بدل شود، همه چیز فرو می ریزد. در پایان، تنها چیزی که از این فیلم باقی می ماند، پرسشی است درباره چرایی ادامه چنین فرنچایزهایی. آیا واقعاً کسی هنوز به دیدن نسخه دیگری از غارتگر نیاز دارد؟ یا شاید زمان آن رسیده که این هیولا، که از بس زنده شده حالا خودش را می بلعد، بالاخره در صلح بمیرد؟ |