| فرارو- پل آر. پیلار، کارشناس حوزه امنیت ملی و سیاست خارجی و عضو سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا و پژوهشگر مرکز سیاست امنیتی اندیشکده بروکینگز به نقل از نشریه ریسپانسیبل استیت کرفت، حتی یک وقفهٔ کوتاه در رنج و عذاب مردم نوار غزه، پس از دو سال ویرانی و محاصره، رخدادی امیدبخش است. از همین رو، جای تعجب نیست که توافقی که در اوایل اکتبر حاصل شد، به اشتباه توافق صلح نام گرفت. اما واقعیت این است که این توافق چیزی بیش از تبادل اسرا و آتش بسی محدود نبود. علت شکل گیری این توافق آن بود که کشتار و قحطی در غزه به نقطه ای بحرانی رسیده بود؛ در چنین شرایطی، حماس ناگزیر شد اندک اهرم فشار باقی مانده اش یعنی گروگان های اسراییلی را واگذار کند. با آزادی این گروگان ها، بنیامین نتانیاهو توانست منبع اصلی مخالفت های داخلی با سیاست های خود را حذف کند و ارتش اسراییل نیز فرصتی کوتاه برای تجدید قوا و بازآرایی نظامی پیش از ازسرگیری عملیات پیدا کرد. در واقع، هیچ توافق واقعی در خصوص بندهای طرح صلح 20 ماده ای دونالد ترامپ وجود ندارد. بخش اعظم این طرح مبهم مانده و حتی توجهی به ریشه های واقعی خشونت چند دهه ای اسراییلی فلسطینی نشده است؛ ریشه هایی که در توسعه طلبی سرزمینی اسراییل و انکار حق تعیین سرنوشت فلسطینیان ریشه دارند. اکنون، کمتر از یک ماه پس از آغاز آتش بس، نشانه های فروپاشی آن به روشنی دیده می شود. این فروپاشی چندان غافلگیرکننده نیست، زیرا اسراییل هیچ نشانه ای از تغییر در اهداف خود نشان نداده است؛ اهدافی که مبتنی بر تداوم سلطه یا حذف فلسطینیان است و همچنان از طریق زور نظامی دنبال می شود. در دولت نتانیاهو، افراط گرایان راست گرا خواستار ادامهٔ جنگ اند و نفوذ آنان در تصمیم سازی امنیتی کاملاً محسوس است. به احتمال زیاد، نتانیاهو در خفا به آنان اطمینان داده است که آتش بس چندان دوام نخواهد آورد. اتهام و واقعیت؛ چرا تهدیدهای ترامپ علیه حماس بی پایه است در ماه مارس، اسراییل با پایان دادن یک جانبه به آتش بس، توافقی را که در ژانویه حاصل شده بود نقض کرد و عملاً اجرای کامل آن را ناممکن ساخت. با وجود این سابقه روشن، دونالد ترامپ همهٔ تهدیدهای خود را متوجه حماس کرده است. او هشدار داده که اگر نیروهای اسراییلی مورد حمله قرار گیرند، اسراییل باید ضربه متقابل وارد کند و اگر حماس رفتار درستی نداشته باشد ، نابود خواهد شد . این تهدیدها در عمل بی اساس و ناعادلانه اند، زیرا شواهد نشان می دهد که در بیشتر موارد، این اسراییل بوده که آتش بس ها را نقض کرده است. علاوه بر آن، انگیزه های سیاسی و میدانی دو طرف نیز روشن است: حماس از بازگشت به دور تازه ای از کشتار و قحطی در غزه هیچ سودی نمی برد، بلکه به شدت زیان می بیند؛ چراکه تداوم رنج مردم به تضعیف حمایت عمومی از این جنبش در داخل غزه می انجامد. یکی از محورهای اصلی اتهام اسراییل علیه حماس، بازنگرداندن پیکر گروگان های اسراییلی درگذشته است. اما با توجه به واقعیت میدانی یعنی ویرانی گستردهٔ مناطق مسکونی، فروریختن هزاران ساختمان و مدفون ماندن اجساد زیر آوار توضیح حماس مبنی بر دشواری یافتن و بیرون آوردن پیکرها بدون تجهیزات سنگین، توجیهی کاملاً قابل قبول و منطقی به نظر می رسد. به گفتهٔ ناظران، موافقت حماس با آخرین تبادل اسرا در واقع بازتاب ارزیابی واقع بینانه ای بود: این که گروگان های اسراییلی باقی مانده دیگر اهرم فشاری مؤثر برای جلوگیری از تهاجم مرگبار اسراییل نیستند. اگر گروگان های زنده نتوانستند مانع ادامهٔ حملات شوند، بدیهی است که پیکر مردگان نیز چنین توانی نخواهند داشت. اجرای آتش بس با بمباران؛ تثبیت اشغال زیر نقاب صلح در تازه ترین تحول، اسراییل با بزرگ ترین نقض آتش بس از زمان توافق اکتبر، موجی از حملات هوایی را در روز چهارشنبه انجام داد که در نتیجهٔ آن 104 فلسطینی از جمله 46 کودک کشته شدند. از آغاز اجرای آتش بس تاکنون، شمار قربانیان فلسطینی در غزه به حدود 200 نفر رسیده است. به گفتهٔ مقام های اسراییلی، این حملات در پاسخ به تیراندازی در رفح انجام شد که طی آن یک سرباز اسراییلی کشته شد. اما حماس هرگونه دست داشتن در این حادثه را رد کرده است. حتی اگر روایت اسراییل را بپذیریم، نسبت تلفات میان دو رویداد بیش از یک به صد است؛ رقمی که خود گویای ماهیت واقعی اجرای آتش بس از نگاه تل آویو است. این وضعیت، یعنی تداوم کشتار در دل یک توافق صلح ادعایی، فصل تازه ای در تاریخ طولانی سیاست اسراییل است؛ سیاستی که در آن تل آویو همواره منافع فوری خود را تثبیت کرده، در حالی که فلسطینیان از صلح، حاکمیت و حقوق انسانی بی بهره مانده اند. چنین الگویی مسبوق به سابقه است: در توافق کمپ دیوید (1978)، اسراییل به پیمان صلح مطلوب خود با مصر دست یافت، اما بخش مربوط به حق تعیین سرنوشت فلسطینیان هرگز اجرا نشد. در توافق اسلو (1993) نیز، اسراییل از سازمان آزادی بخش فلسطین مشروعیت بین المللی گرفت، اما تشکیلات خودگردان فلسطین که قرار بود مقدمه ای بر تشکیل دولت مستقل باشد، به تدریج به بازوی اجرایی ارتش اسراییل در ادارهٔ اشغال کرانهٔ باختری تبدیل شد. اکنون نیز، تاریخ همان الگو را تکرار می کند: اسراییل گروگان های خود را بازپس گرفته بی آن که هیچ امتیاز واقعی دربارهٔ حقوق فلسطینیان بدهد، از حملات نظامی در غزه بازبماند یا از این نوار محصور عقب نشینی کند. در این شرایط، آنچه از یک ترتیب موقت به وضعیتی دائمی تبدیل می شود، خط زرد است؛ خطی که اسراییل نیروهای خود را در پشت آن مستقر کرده و با وجود این، بیش از نیمی از نوار غزه را در اشغال خود نگه داشته است. تحلیل گران هشدار می دهند که این خط احتمالاً در ماه های آینده به مرزی جدید و مهم تر از خط سبز تبدیل خواهد شد؛ همان خطی که پیش از جنگ 1967 مرز رسمی اسراییل بود و با گسترش تدریجی اشغال در کرانهٔ باختری عملاً محو شد. در حال حاضر، نیروهای اسراییلی در امتداد خط زرد سنگر می سازند، استحکامات برپا می کنند و زیرساخت هایی ایجاد می کنند که هیچ کارکردی برای مردم غزه ندارد؛ مردمی که در سوی دیگر این خط محصور مانده اند. غزه دوپاره؛ طرح مشترک تل آویو و واشنگتن برای تثبیت اشغال زیر نام بازسازی در کنفرانس خبری اخیر جی دی ونس، معاون رییس جمهور آمریکا، و جِرد کوشنر، داماد دونالد ترامپ، در اسراییل، خطوط اصلی طرح تازه ای آشکار شد که هدف آن تقسیم نوار غزه به دو بخش مجزا است. بر اساس این طرح، بازسازی تنها در بخشی از غزه انجام خواهد شد که در کنترل اسراییل و در سوی خط زرد قرار دارد؛ در حالی که اکثریت بازماندگان فلسطینی در بخش دیگر رها می شوند تا در فقر، تنگنا و ناامیدی روزافزون به سر برند. این الگو در واقع ادامه ی همان روایت دیرینه ای است که اسراییل سال هاست تکرار می کند: این که مشکلات غزه پس از خروج شهرک نشینان اسراییلی در سال 2005 آغاز شد و هر منطقه ای که حماس در آن نقش حکومتی داشته باشد، به ناگزیر به ویرانی و فلاکت منتهی می شود. به ظاهر، تقسیم کنونی موقتی است تا زمانی که حماس خلع سلاح شده و از نقش حکومتی کنار رود. اما در عمل، چون هیچ انگیزه ای برای حماس وجود ندارد که به طور داوطلبانه قدرت را ترک کند یا خود را از میان ببرد، این وضعیت موقتی به احتمال زیاد به نظامی نیمه دائم تبدیل خواهد شد؛ شکلی از محاصره و کنترل تدریجی که پایان روشنی برای آن متصور نیست. در این میان، دولت ترامپ در اجرای بخش امنیتی طرح 20 ماده ای خود نیز با دشواری فزاینده مواجه شده است. کشورهای عربی از مشارکت در نیروی بین المللی ثبات ساز که قرار است امنیت غزه را تضمین کند، به شدت اکراه دارند؛ زیرا نمی خواهند درگیر منازعه ای شوند که ممکن است آنان را در موقعیتی قرار دهد که عملاً در کنار اسراییل و در برابر فلسطینیان بجنگند. در غیاب چنین نیرویی، پیش بینی می شود که اسراییل خود به اقدامات نظامی یک جانبه بیشتری دست زند. در نتیجه، آیندهٔ غزه در افق نزدیک تیره و تار به نظر می رسد. اکثریت ساکنان آن همچنان در زندان روبازی خواهند زیست که این بار به کمتر از نیمی از اندازهٔ پیشینش کاهش یافته است. در این چشم انداز، بازسازی وعده داده شده به پوششی برای استمرار اشغال تبدیل می شود، و صلح واقعی میان اسراییلی ها و فلسطینیان همچنان به افقی دوردست و مبهم تبعید می گردد. |