محمد ملاکی در اعتماد نوشت: جامعه امروزی با تمام پیچیدگی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اش، با یک پدیده خاموش، اما مهلک دست و پنجه نرم می کند: واقع گرایی فرساینده. این یک بدبینی ساده نیست؛ بلکه حالتی از پذیرش تلخ و خسته کننده این باور است که سختی ها، نه یک مانع گذرا، بلکه بافت دایمی زندگی روزمره ما هستند. این واقع گرایی، نه در دادگاه ها یا پارلمان ها، بلکه در سکوت آشپزخانه ها، در صف های طولانی انتظار و در نگاه های خالی مردم شکل می گیرد. وقتی هر روز با اخباری مواجه می شویم که نشان می دهد تلاش های مضاعف، لزوما به پیشرفت منجر نمی شود، انرژی درونی فرد برای مبارزه به تدریج تحلیل می رود. انگار نیرویی نامریی، نیروی محرکه امید را می مکد و جای آن را با یک منطق سرد و بی روح جایگزین می کند: همین است که هست. این چرخه یأس، در سطوح عمیق تر جامعه، به یک تهدید جدی تر تبدیل می شود: زمینه ساز تضاد و درگیری های بالقوه. این واقع گرایی که ریشه در نابرابری های ساختاری دارد، به سرعت به چندپارگی های اجتماعی دامن می زند. زمانی که بخش های مختلف جامعه احساس می کنند نه تنها به اهداف مشترک نمی رسند، بلکه نفع جمعی در گروی راضی نگه داشتن لایه های خاصی از قدرت است، ایده پروژه ملی یا موفقیت جمعی رنگ می بازد. همین چندپارگی ها، بزرگ ترین مانع بر سر راه هر گونه تلاش دولت برای اجرای اصلاحات بلندمدت و ریشه ای بوده است. دولت ها، به جای تخصیص حداکثر توان و انرژی خود به رفع چالش های زیربنایی چون تورم، تولید و توسعه پایدار، ناگزیر می شوند بخش اعظم وقت و منابع خود را صرف مدیریت انتظارات و جلب رضایت دایمی جریان های ذی نفوذ در قدرت، به ویژه نهادهای مذهبی و گروه های صاحب نفوذ سیاسی کنند. این تمرکز بر حفظ تعادل های داخلیِ قدرت، به قیمت نادیده گرفتن مطالبات اکثریت مردم و سرکوب صدای عقلانیت عمومی تمام می شود. نتیجه این است که تلاش های روزمره مردم، هر قدر هم که صادقانه باشد. به دلیل عدم وجود یک بستر شفاف و عادلانه، محکوم به شکست می ماند و این شکست، به طور مستقیم تقویت کننده همان واقع گرایی فرساینده است. این چرخه معیوب، به طور خاص در محیط آموزش منعکس می شود. آموزش و پرورش که قرار بود موتور محرک بلوغ فکری و امید به آینده باشد، گاه خود به یکی از حاملان این واقع گرایی تبدیل می شود. کتب درسی که اغلب از جهان واقعی و سرعت تحولات عقب مانده اند، دانش آموزان را با مفاهیمی تغذیه می کنند که با بلوغ فکری و نیازهای واقعی آن ها همخوانی ندارد. این عدم تطابق، به دانش آموزان این پیام را می دهد که آنچه یاد می گیری در دنیای واقعی کارساز نخواهد بود. این امر، خود نوعی سرکوب نیروی سازندگی و تقویت حس بی اثر بودن در برابر ساختارهای موجود است. واقع گرایی فرساینده در تضاد با خوش بینی کورکورانه است، اما خطرناک تر از آن است، زیرا ریشه در شواهد عینی دارد. این همان فرسایش تدریجی انتظار برای فردایی بهتر است که دیوارهای درونی جامعه را تضعیف کرده و اعتماد به سیستم و یکدیگر را از بین می برد. نگاهی به چهره های خسته این روزها بیندازید، چهره هایی که زیر سنگینی این واقعیت خم شده اند؛ این چروک ها، نشان از نگرانی های مالی، ناامیدی های شغلی و حس ناتوانی در تغییر مسیر امور است. این نه یک لحظه بحران، بلکه سایه سنگین یک عادت است. سوال اصلی اینجاست: یک جامعه تا چه زمانی می تواند به حیات خود ادامه بدهد وقتی که اکثریت قریب به اتفاق شهروندان، با وجود تلاش، خود را در یک چرخه معیوب یافته اند؟ چطور می توان بار سنگین این واقع گرایی را از روی دوش نسل های آینده برداشت؟ پاسخ در بازتعریف امید نیست، بلکه در ایجاد ساختارهایی است که تلاش صادقانه را دوباره به نتیجه ملموس پیوند بزند؛ از اصلاحات ساختاری گرفته تا تجهیز آموزش به ابزارهای واقعی برای مواجهه با آینده. در غیر این صورت، این فرسایش به زودی کل پیکره جامعه را خواهد بلعید. |