فرارو- در دنیایی که ارتباطات روزبه روز آسان تر می شود، بسیاری از انسان ها از نوعی تنهایی درونی رنج می برند؛ تنهایی ای که نه از نبود دیگران، بلکه از ناتوانی در یافتن هم فکری برای گفت وگو درباره ی آنچه برایشان معنا دارد سرچشمه می گیرد. به نقل از سایکولوژی تودی، آیا تا به حال در مهمانی ای احساس کرده اید که جایی در میان جمع ندارید، یا از سوی همکار، دوست یا شریک عاطفی خود عمیقاً درک نشده اید؟ کارل یونگ، روان کاو نام آور زمانی گفت: تنهایی از نبودن دیگران در اطرافتان نمی آید، بلکه از ناتوانی در بیان چیزهایی ناشی می شود که برایتان اهمیت دارد. این جمله کوتاه، در واقع تصویری عمیق از نوعی از تنهایی است که امروز بیش از گذشته در میان انسان های اجتماعی دیده می شود؛ نوعی تنهایی که حتی در حضور دیگران نیز احساس می شود. این پدیده ممکن است به کم رویی، ضعف در مهارت های ارتباطی یا اجتماعی نسبت داده شود، اما گاهی فردی که توانایی گفت وگو و ارتباط بالایی دارد نیز نمی تواند تبادل فکری معناداری را تجربه کند؛ چراکه در اطرافش کسی وجود ندارد که مایل یا قادر به گفت وگویی واقعی باشد. روان شناسان به این وضعیت تنهایی شناختی یا Epistemic Loneliness می گویند؛ احساسی از جدایی درونی در میان روابط و محیط هایی که فرد در آن حضور دارد. دو تمایز مهم در مفهوم تنهایی نخست، باید دانست که انزوای اجتماعی الزاماً به معنای تنهایی نیست. تنهایی با تنها بودن تفاوت دارد. بسیاری از افراد در خلوت خود آرامش می یابند بدون آن که احساس کمبود کنند. نبود دیگران به خودی خود دلیلی برای احساس تنهایی نیست. در گذشته، مفهوم تنهایی بیشتر با افسردگی، درون گرایی یا ضعف مهارت های اجتماعی پیوند داده می شد، اما تحقیقات تازه تر نشان داده اند که این برداشت ها کامل یا دقیق نیستند. دوم، انسان های اجتماعی نیز ممکن است در میان جمع احساس تنهایی کنند. پژوهش های جان و استفانی کاچیپو در سال 2018 نشان می دهد که حتی افراد فعال در روابط اجتماعی، گاه از فقدان ارتباط واقعی رنج می برند. در روان شناسی، همچنان تأکید بر جنبه اجتماعی تنهایی پررنگ است، در حالی که نوع خاصی از تنهایی، همان تنهایی شناختی، ریشه در ذهن و تجربه درونی انسان دارد، نه در نبود ارتباط ظاهری. تنهایی شناختی چیست؟ به گفته ی آلوارادو ، تنهایی شناختی نوعی انزوای ذهنی است؛ حالتی که در آن فرد نمی تواند جنبه های عمیق و غنی زندگی ذهنی خود را با دیگران در میان بگذارد. او می گوید این نوع تنهایی به طور مستقیم با توانایی های شناختی و فعالیت های فکری ما در ارتباط است. اما این مفهوم فراتر از آن است: میل به بازی با ایده ها و گفت وگو درباره ی خلاقیت، فلسفه، یا تجربه های فکری نیز بخشی از آن است. فرض کنید موسیقیدانی باشید که مشتاق گفت وگو درباره ی تئوری موسیقی است، یا استادی که می خواهد درباره ی فلسفه تدریس بحث کند، یا پژوهشگری که از یافته های تازه پروژه اش هیجان زده است، اما هیچ کس در اطراف شما علاقه ای به شنیدن ندارد. در چنین شرایطی، ذهن فعال شما بدون هم صحبت می ماند. برای مثال، نویسنده ی این مقاله به گفت وگویی طولانی و عمیق با یکی از استادان ادبیات انگلیسی اشاره می کند؛ گفت وگویی که از نظر ذهنی و احساسی بسیار پربار بوده است. هر دو درباره ی این سخن گفتند که چگونه می توان مفاهیم پیچیده را برای دانشجویان یا خوانندگان به زبانی ساده تر ترجمه کرد. هر دو در موسیقی و آموزش تجربه داشتند و این زمینه مشترک سبب شد ارتباطی واقعی و بدون احساس تنهایی شکل گیرد. آن شب، به تعبیر نویسنده، انزوای شناختی جایی در میان ما نداشت . چرا یافتن هم فکر اهمیت دارد؟ البته ارتباط شناختی تنها راه درمان این نوع تنهایی نیست. هر انسانی اندیشه ها، خاطرات و داستان هایی دارد که می خواهد آن ها را با دیگران در میان بگذارد. اما همه ی اطرافیان ما نه مایل و نه توانمند در پاسخ گویی به این نیاز هستند. از همین رو، داشتن فردی هم فکر، کسی که بتواند حرف های ما را بفهمد و در همان سطح فکری یا احساسی پاسخ دهد، نقشی کلیدی در رهایی از این احساس ایفا می کند. چنین افرادی، خواه دوست، همکار یا شریک زندگی باشند، همان دیگری آگاه هستند که شنیدن شان، تنهایی را از میان برمی دارد. در جست وجوی گفت وگویی که معنا می بخشد یونگ باور داشت زمانی که بتوانید درباره ی چیزهایی که برایتان اهمیت دارد سخن بگویید، دیگر تنها نیستید؛ زیرا در آن لحظه دیده و شناخته می شوید. ارتباط، صرفاً تبادل کلمات نیست، بلکه نوعی رقص در گفت وگو است؛ تعاملی که در آن دو ذهن برای درک متقابل حرکت می کنند. برای غلبه بر تنهایی شناختی، نیاز است تا کسی را بیابیم که مایل است در میانه ی راه به ما بپیوندد، ایده های مان را بشنود و شاید چند گام تازه در این رقص یاد بگیرد. در چنین همراهی ای است که انسان می تواند از انزوای درونی رها شود و بار دیگر پیوند واقعی با جهان را احساس کند. در نهایت، شاید مهم ترین درس این نوع از تنهایی آن باشد که ارتباط حقیقی، نه در تعداد اطرافیان، بلکه در کیفیت هم فکری و درک متقابل معنا می یابد. انسان ها به شنیده شدن نیاز دارند؛ و وقتی این نیاز برآورده شود، سکوت درون جای خود را به گفت وگویی زنده و معنا دار می دهد؛ گفت وگویی که می تواند حتی در پرجمعیت ترین اتاق ها، عمیق ترین احساس تنهایی را از میان ببرد. |