شهرت جهانی کراسناهورکایی از 40 سال پیش آغاز شد. زمانی که رمان تانگوی شیطان را منتشر کرد. 13 سال پیش این رمان به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. گرچه پیش از آن و در سال 1994 بلاتار، فیلمساز مجارستانی، فیلمی بیش از هفت ساعته با اقتباس از این رمان ساخت. به گزارش روزنامه اعتماد، آنچه می خوانید، گفت وگوی هاری کونزرو با لاسلو کراسناهورکایی است. کونزرو، رمان نویس و روزنامه نگار شهیر بریتانیایی و نویسنده هفت رمان است که با نشریات ادبی و بخش ادبی مجلات مختلف انگلیسی زبان، عمدتا در امریکا همکاری دارد. از گفت وگوی او با کراسناهورکایی کمتر از یک سال می گذرد؛ از فوریه 2025 که هیچ کس نمی دانست نوبل بعدی ادبیات از آن این نویسنده مجارستانی خواهد بود. آخرین باری که لاسلو کراسناهورکایی را دیدم، بسیار با اشتیاق با من روبه رو شد. در یک گالری هنری در مقابل تماشاگران صحبت می کردیم و او داشت در مورد سبک نثرش حرف می زد و آشکارا و بی کم وکاست آن را نثر منحصر به فرد می دانست. نکته بلاغی را بیان می کرد و وقت حرف زدن، حس خوبی داشت. کراسناهورکایی، نویسنده داستان های خارق العاده ای است و این، او را به یکی از برجسته ترین نویسندگان مجارستان تبدیل کرده است. از سالیانی پیش تر تاکنون (فوریه 2025) از او به عنوان یکی از بخت های دریافت جایزه نوبل ادبیات نام می برند. همکاری های او با بلاتار، فیلمساز مجارستانی، فضای اندوه بار و هستی شناسانه و کاوشگرانه آثار اولیه او را به مخاطبان سینما در سراسر جهان منتقل کرد. جملات بلند و تودرتویی که به نظر می رسد انعطاف پذیری بی حد و حصری دارند، از ویژگی های نثر و روایت کراسناهورکایی است. نثری در پیوند با درون مایه آثار او که دامنه ای به وسعت و پیچیدگی تفکرات فلسفی او دارند و گاه به بیانی همراه با طنزی به قاعده زمینی تغییر جهت می دهند. به نظر کراسناهورکایی، تجربیاتی مانند عشق را -به ویژه عشقی که بیان آن مستلزم صرف زمان و به خرج دادن شجاعت است- نمی توان در عبارات کوتاه گنجاند. او جایی گفته است که نقطه پایان متعلق به خداست و [در عین حال] جریان نوشته های او انسان گرایی عمیقی دارد. این درون بودگی تکه تکه شده را نباید با پای جریان سیال ذهن به آن معنای متعارفش که در مدرنیسم ادبی درک کرده ایم، بگذاریم. این تکه تکه شدگی به هیچ رو قدیمی نیست، بلکه نوعی کنجکاوی فراگیر است درباره جهان که خواننده را با جریان خود همراه می کند. کراسناهورکایی در سال 1954 در مجارستان متولد شد. اوایل دوران حرفه ای او با ناتوانی اش در سفر مشخص می شد و رمان هایش، مانند تانگوی شیطان و مالیخولیای مقاومت حس خفگی تقریبا تحمل ناپدیری را منتقل می کنند. پس از سقوط پرده آهنین، او سبکی یافت که خود را در آثاری مانند سیوبو، آنجا در پایین بیان کرد که عمیقا با هنر و فلسفه آسیایی، به ویژه بودیسم، درگیر می شود. رمان دیگر او هرشت 07769 باخ را در مقابل نئونازیسم آلمانی قرار می دهد. داستانی که او به تازگی در ییل ریویو با عنوان فرشته ای برفراز ما گذشت منتشر کرده است، سنگرهای گل آلود جنگ در اوکراین را با وعده های وهم آلود جهانی شدن فناوری در تضاد قرار می دهد. چند ماه پیش، در همان هفته ای که مراسم تحلیف دونالد ترامپ برگزار شد، با لاسلو کراسناهورکایی گفت وگو کردم. گفت وگویی که از طریق پست الکترونیک میسر شد و حالا ویرایش جدید و طولانی تری از آن را می خوانید. داستان شما فرشته ای برفراز ما گذشت در اوکراین اتفاق می افتد. جنگ در اوکراین برای شما چه معنایی دارد؟ شنیدن دیدگاه شما در مورد این درگیری، به عنوان یک اروپایی، یک مجارستانی و کسی که مدت ها در آلمان زندگی کرده، برای ما جالب و خواندنی خواهد بود. اینکه جنگ جهانی اول دارد تکرار می شود؟ نظر من چیست؟ راستش این وضع مرا وحشت زده می کند. مجارستان همسایه اوکراین است و رژیم ویکتور اوربان، موضعی بی سابقه در ارتباط با مساله [جنگ اوکراین] در این دوره اتخاذ کرده است. طوری که می توان گفت [چنین موضعی] تقریبا در تاریخ مجارستان بی نظیر است. بخشی به این دلیل که تاکنون همیشه ما بودیم که مورد حمله قرار می گرفتیم و بازنده می شدیم. دلیل دیگر این است که این واکنش [از سوی دولت مجارستان] غیر منتظره بوده، چون هرگز نمی توانستم تصور کنم که رهبری سیاسی مجارستان در این مورد از به اصطلاح بی طرفی حرف بزند! چطور؟ یعنی فکر می کردید مجارستان موضع گیری شفافی داشته باشد؟ آخر یک کشور چطور می تواند بی طرف باشد وقتی روس ها به همسایه اش حمله می کنند؟ و مگر نمی بینیم که نزدیک به سه سال است دارند اوکراینی ها را می کشند؟ یعنی چه که این یک مساله داخلی اسلاوهاست ؟! این را نخست وزیر مجارستان می گوید. کشته شدن آدم ها در همسایگی یک کشور چطور می تواند تنها یک مساله داخلی همان کشور باشد وقتی که می بینیم انسان ها دارند کشته می شوند؟ و عجیب تر اینکه این را نه هر کسی که مقامی در سطح نخست وزیر یک کشور می گوید! کدام کشور؟ مجارستان. کشوری که در طول تاریخ مدام مورد حمله قرار گرفته است. از جمله، توسط روس ها و این روس ها، همان روس های سابق هستند. چرا؟ فکر می کنید چرا مجارستان ترجیح داده در این مورد اعلام بی طرفی کند؟ موضع گیری رژیم مجارستان را باید به عنوان یک مورد روانپزشکی دید. یک محاسبه غیرانسانی پشت آن وجود دارد. محاسبه ای با این استدلال که مثلا اگرچه آنها دخترم را کشته اند، اما ترجیح می دهم با کشته شدن او کنار بیایم تا به مادرم آسیب نزنند. در حالی که روشن است آنها به مادر او هم آسیب خواهند زد. او را هم خواهند کشت. درک این موضوع چندان سخت نیست. فرشته ای بر فرازما گذشت موقعیت دو مرد در حال مرگ را در یک سنگر روایت می کند که یکی از آنها دارد یک جور افسانه را درباره شگفتی های جهانی شدن برای دیگری تعریف می کند. این افسانه در آن موقعیت که دو مرد در حال مرگ هستند، با واقعیتِ پیش روی آ نها تقابلی می سازد که در نوع خود بسیار تند و تیز است. به نظر می رسد این تقابل، کارکرد مهمی دارد و آن، این است که لحنِ خوشبینانه و برآمده از درونمایه تکنولوژیک داستان درباره دنیای شتابان را خنثی می کند. دوست دارم درباره این تقابل بیشتر توضیح بدهید و بگویید که چرا این دو عنصر را در کنار هم قرار دادید؟ یک جنگ فرساینده در برابر چشمانم جریان دارد. جنگی که با همه کثیفی اش دنیا دارد به آن عادت می کند. من نمی توانم به آن عادت کنم. من از پذیرش اینکه انسان ها، انسان های دیگر را می کشند، ناتوانم. شاید من یک مورد روانپزشکی باشم. همه اینها در حالی اتفاق می افتد که در فضای دیجیتال، چشم اندازی از آینده وعده می دهد که پیشرفت تکنولوژی، همین پیشرفت سریع و ترسناک، به زودی دنیای جدید و زیبایی برای ما خواهد آورد. این یک دیوانگی کامل است. در حالی که یک جنگ اساسا مربوط به قرن بیست و یکم در جریان است، یک نفر دارد از این حرف می زند که ما به زودی به مریخ خواهیم رفت. امیدوارم پوتین و هوادارانش اولین مسافران آن باشند. راوی داستان شما اصرار دارد بگوید او یک تحلیلگر آینده نبود، بلکه یک تحلیلگر روندها، داده ها و واقعیت ها بود. او با سطح کیهانی و سطح روانشناختی فردی راحت نیست و سطح اجتماعی را ترجیح می دهد. آیا شناخت آینده چیزی روحانی یا متافیزیکی است و فراتر از این نوع شناخت تجربی و مبتنی بر داده ؟ این یک سوال ناراحت کننده است. در این اثر، رویدادها در یک زمینه کلی خود را آشکار نمی کنند؛ بلکه یک مرد زخمی سعی دارد مرد دیگری را که به طور مرگباری زخمی شده، در یک سنگر با صحبت کردن درباره امید، درباره یک دنیای جدید و زیبا که در آن همه چیز متفاوت و فوق العاده خواهد بود، زنده نگه دارد. یک غریزه اساسی انسانی او را وادار می کند تا به دیگری تسلی بدهد. آنها هیچ امید دیگری ندارند و حتی کسی هم که داستان جهان دیجیتال آینده را تعریف می کند، می داند که فقط برای کش دادن زمان است که دارد صحبت می کند، به این امید که شاید هم رده هایشان برای نجات آنها برگردند. حتی با اینکه می داند، همان طور که آن دیگری نیز می داند که در وضعیت کنونی آنها این امر غیرممکن است. پس نه، این سخنرانی بُعد روحانی یا متافیزیکی ندارد؛ در واقع، به شدت کاربردی است: زنده نگه داشتن مرد شدیدتر زخمی شده از طریق القای امید، امیدی حتی بیهوده. این فضاسازی - ساختن خط مقدم و سنگرها و... در یک جنگ بی رحم- به نحوی در نوشته های شما آشناست. می دانم که توصیف سانتاگ از شما به عنوان استاد آخرالزمان همچنان دنبالتان می کند، اما اگر نوشته های شما درباره تجربه آخرالزمان است، به نظر نمی رسد که یک رویداد ناگهانی باشد، بلکه چیزی کند و فرسایشی است. رابطه ما با آینده چیست؟ آیا اینها نشانه های پایان است؟ یا اینکه ما داریم در دوره پس از یک رویداد آخرالزمانی زندگی می کنیم؟ آخرالزمان یک رویداد واحد نیست، همان طور که پیشگویی عهد جدید ما را از داوری نهایی باز می دارد. آخرالزمان یک فرآیند است که برای مدتی بسیار طولانی در جریان بوده و برای مدتی بسیار طولانی ادامه خواهد داشت. آخرالزمان اکنون است. آخرالزمان یک داوری مستمر است. ما فقط می توانیم خودمان را با آینده فریب دهیم؛ امید همیشه به آینده تعلق دارد و آینده هرگز نمی رسد. همیشه در شرف آمدن است. فقط آنچه اکنون وجود دارد، هست. ما چیزی درباره گذشته نمی دانیم، زیرا آنچه به عنوان گذشته در نظر می گیریم، فقط یک داستان درباره گذشته است. در واقعیت، حال نیز فقط یک داستان است. این داستان هم گذشته و هم آینده ای را که هرگز نخواهد آمد، در خود دارد، اما دست کم آنچه ما به عنوان زمان حال در آن زندگی می کنیم، وجود دارد و فقط همان است که وجود دارد. جهنم و بهشت هر دو روی زمین و اکنون اینجا هستند. ما مجبور نیستیم منتظر آنها بمانیم. با این حال، ما این کار را می کنیم و با نمره ای که از امید می گیریم، به خودمان تسلی می دهیم. شما درباره هنر زیاد نوشته اید. به ویژه در سیبو آن پایین این درون مایه بیشتر مشهود است. نقش هنر در آینده چیست؟ در تصور کردن آن یا به وجود آوردنش؟ آیا چیزی رهایی بخش یا نجات دهنده در مورد هنر وجود دارد؟ هنر پاسخ فوق العاده بشریت به حس گمگشتگی است که سرنوشت ماست. زیبایی وجود دارد اما آن سوی مرزی که ما ناگزیریم این طرفش توقف کنیم. ما نمی توانیم از آن مرز فراتر برویم تا زیبایی را درک یا لمسش کنیم. فقط می توانیم از این مرز به آن خیره شویم و تایید کنیم که بله، واقعا چیزی آن بیرون در دوردست ها وجود دارد که زیبایی است. زیبایی یک ساختار است، یک آفرینش پیچیده است از امید و نظمی برتر. قبلا در گفت وگویی دیگر، در مورد نحوه به وجود آمدن شخصیت های داستانی که از سوی نویسندگان به متن احضار و ماندگار می شوند، صحبت کردید. در یک گفت وگو با پاریس ریویو گفتید : هر شخصیت در به اصطلاح داستان جاودان، از طریق انسان های معمولی آمده است. این یک روند پنهان است و من به تمامی اطمینان دارم که درست است. ممکن است در این باره بیشتر توضیح بدهید؟ فقط انسان معمولی وجود دارد و او مقدس است. |