فرارو- سومین فیلم از مجموعه ی ترون با تمرکز بر هوش مصنوعی و جلوه های نئونی، در حالی سرگرم کننده تر از قسمت دوم است که همچنان بیش از معنا و منطق، به زیبایی بصری و درخشش تکنولوژیک تکیه دارد. به نقل از نیویورک تایمز، در نخستین فیلم ترون که بیش از 43 سال پیش اکران شد، یکی از شخصیت ها با طعنه می گوید: کامپیوترها هنوز نمی توانند به تنهایی فکر کنند، اما به زودی خواهند توانست. چه اتفاق بزرگی! ماشین ها شروع می کنند به فکر کردن و مردم دست از فکر برمی دارند! اکنون، در جهانی که هوش مصنوعی به بخشی از واقعیت روزمره تبدیل شده است، سومین قسمت این مجموعه نیز بازگشته تا این ایده را دوباره بیازماید. فیلم جدید با عنوان ترون: آرس به کارگردانی یواخیم رونینگ و بر اساس فیلمنامه ای از جسی ویگوتو، سومین اثر از این مجموعه است و در حالی که برخلاف دو قسمت پیشین دیگر نامی از خود ترون در آن نمی آید، همچنان به موضوع آشنای هوش مصنوعی می پردازد. فیلم اصلی ترون در سال 1982 روایتگر داستان کوین فلین (با بازی جف بریجز) بود؛ نابغه ای در زمینه ی هک و طراحی بازی های رایانه ای که ناخواسته وارد دنیای دیجیتالی کامپیوتر خود می شود و در آن جا باید با برنامه ای شرور و خودآگاه به نام مستر کنترل پروگرم مبارزه کند تا بتواند از این جهان مجازی بگریزد. فیلم نخست، به دلیل جلوه های ویژه ی چشم گیر و خلق جهانی سایبرپانکی بی سابقه، به اثری کلاسیک و محبوب در میان دوستداران فناوری بدل شد و بعدها الهام بخش مجموعه ای از بازی ها و محصولات فرهنگی دیگر شد. دنباله ی این فیلم، ترون: آرس (2010) چندان ماندگار نبود و بسیاری از مخاطبان حتی به یاد نمی آورند که آن را دیده اند؛ از جمله نویسنده ی مقاله که در بازبینی اخیرش نیمه راه متوجه شد قبلاً فیلم را دیده است! ترون: آرس نیز عملاً این قسمت را نادیده می گیرد، پس تماشاگر هم می تواند چنین کند. تنها نکته ی مرتبط آن است که پسر کوین، سم فلین، برای یافتن پدر گمشده اش وارد شبکه شد و او را در هیبت یک استاد زِنِ دل زده در گوشه ای از جهان دیجیتال یافت؛ سپس سم به دنیای واقعی بازگشت تا اداره ی شرکت پدرش، انکام، را بر عهده گیرد. در زمان حال، شرکت انکام همچنان بازی های فلین را تولید می کند، اما سم مدت هاست از مدیریت کناره گرفته است. در آغاز فیلم، یک مونتاژ سریع خبری نشان می دهد که اکنون ریاست انکام به عهده ی ایو کیم (با بازی گرتا لی) است. او در کنار مدیریت شرکت، در جست وجوی چیزی به نام کُد ماندگاری است؛ کدی که باور دارد فلین آن را بر جای گذاشته و خواهر فقیدش، تس، نیز پیش از مرگ آن را یافته بود. در این میان، رقیب اصلی انکام، شرکت دیلینگر سیستمز، با مدیریت جولیان دیلینگر (ایوان پیترز)، نوه ی همان اد دیلینگر معروف، دشمن قدیمی خانواده ی فلین، وارد میدان می شود. جولیان به گونه ای ژنتیکی برای نقش منفی ساخته شده است و با وجود هشدارهای مکرر مادر خردمندش (گیلیان اندرسون)، نقشه ای خطرناک در سر دارد؛ نقشه ای که می تواند هم ثروت عظیمی برای شرکتش به ارمغان آورد و هم شاید سیاره ی زمین را نابود کند، به ویژه اگر او موفق شود به آن قطعه از کُد ماندگاری دست یابد. طرح او به گونه ای اغراق آمیز پیچیده است، اما به هرحال ما در جهان ترون هستیم. درون شبکه ی دیجیتال دیلینگر، جولیان مجموعه ای از برنامه های مبتنی بر هوش مصنوعی طراحی کرده که از یک سو نگهبانان امنیت شرکت هستند و از سوی دیگر می توانند به سربازانی ابرانسانی تبدیل شوند. او که همچون بسیاری از کارآفرینان وسواس گونه ی حوزه ی فناوری، شیفته ی تمدن های باستانی است، برای این برنامه ها نام هایی اسطوره ای برگزیده است:کایوس (کمرون موناگان)، آتنا (جودی ترنر-اسمیت) و البته آرس(جرد لتو). پس از خلق این موجودات دیجیتالی در درون شبکه، جولیان از طریق رابطی شبیه صفحه ی فرمان با آن ها ارتباط می گیرد؛ اما در دید آن ها، چهره ای عظیم و افسونگر چون جادوگر اُز ظاهر می شود. سپس آن ها را با پرتو لیزر به دنیای واقعی پرتاب می کند تا در قالب های مادی بازسازی شوند؛ دنیایی که او و همفکرانش آن را میت اسپیس می نامند. البته در این طرح نقاط ضعف بسیاری وجود دارد. برای مثال، تمام موجودات منتقل شده تنها 29 دقیقه دوام می آورند و پس از آن متلاشی می شوند. هرچند قابل بازسازی اند، که برای سربازان ایده ی بدی نیست، اما به نظر می رسد تعدادشان بسیار محدود است و ارتشی از آن ها ساخته نمی شود. از سوی دیگر، این رفت و برگشت مداوم میان دو جهان، با وجود فناوری هایی چون چاپگرهای سه بعدی یا تراشه های برنامه پذیر، بیش از حد پیچیده به نظر می رسد. اما در نهایت چه اهمیتی دارد؟ آوردن منطق به فیلمی از مجموعه ی ترون مانند بردن قاشق چای خوری به میدان تیراندازی است. داستان از همین جا اوج می گیرد و به نوعی بازتابی از مسئله ی همیشگی هوش مصنوعی و پرسش بنیادین آن است: چه چیزی انسان را انسانی می کند؟ بیشتر فیلم هایی که به هوش مصنوعی می پردازند سرانجام به همین پرسش می رسند، و پاسخ ها معمولاً در مفاهیمی چون عشق، فناپذیری، خطاپذیری یا خلاقیت خلاصه می شوند؛ ارزش هایی انسانی که یادآوری شان همواره خوشایند است. فیلم جدید نیز با همان زیبایی شناسی تکنو-صنعتی و آینده گرایانه ی آثار پیشین ساخته شده است. موسیقی متن آن توسط گروه ناین اینچ نیلز (ترنت رزنر و آتیکوس راس، که در میان تهیه کنندگان اجرایی نیز حضور دارند) ساخته شده و صحنه های اکشن در فضایی تاریک با خطوط نئون درخشان به تصویر کشیده می شوند. افزون بر این، اشاره هایی دلپذیر به فضای دهه ی 1980 در آن به چشم می خورد که یادآور فیلم نخست است. درحالی که جرد لتو همچنان سطحی از کاریزما نزدیک به صفر را ارائه می دهد،ایوان پیترز با انرژی متعادل و ترکیبی از شر مطلق و غرور جوانی، در نقش خود درخشان ظاهر می شود. در مقایسه با دو فیلم قبلی، این قسمت هرچند جذابیت ساده و نوجوان پسند نسخه ی 1982 را ندارد، اما از لگسی سرگرم کننده تر و از همه مهم تر قابل فهم تر است. نگاهی به مجموعه ی ترون در طول چهار دهه ی گذشته، تصویری جالب از تحول نگاه هالیوود به هوش مصنوعی ارائه می دهد. همان جمله ی ابتدایی فیلم نخست شاید بهترین خلاصه ی این نگرش باشد: افزایش ماشین های فکرکننده سبب می شود انسان ها به تدریج قدرت تفکر انتقادی خود را کنار بگذارند. بااین حال، خود فیلم چندان به این بُعد نپرداخت و دنباله های بعدی نیز علاقه ای به آن نشان ندادند. مانند بسیاری از آثار علمی تخیلی دیگر تهدید اصلی در این آثار، برنامه هایی هستند که صرفاً دستور می گیرند و خطرشان در استفاده ی نظامی یا خشونت آمیز از آن هاست. بی تردید چنین کاربردهایی از هوش مصنوعی، چه در جهان واقعی و چه در سینما، ترسناک و نگران کننده اند. اما نکته ی جالب این است که هنوز هیچ فیلمی به درستی سراغ نوعی از هوش مصنوعی که ما امروز با آن سروکار داریم، نرفته است: مدل های زبانی بزرگ مانند چت جی پی تی که در واقع نه می اندیشند، نه می خوانند و نه درک می کنند، بلکه صرفاً به نیاز انسان پاسخ می دهند. مرگ های ناشی از استفاده ی نادرست از این ابزارها نه از خشونت آن ها، بلکه از ماهیت خدمتکارانه و فریبنده شان سرچشمه می گیرد. خطر اصلی هوش مصنوعی در عصر حاضر، در اغواگری آن برای بی نیاز کردن ما از فکر کردن نهفته است. |