فرارو- حافظ را باید نقطه تلاقی همه مردم ایران با هر عقیده و بینشی دانست. بیهوده نیست که بهاالدین خرمشاهی معتقد است که: حافظ، حافظه ماست. حافظ نماد بی بدیلی از فرهنگ ایران است که نه تنها در ایران، که در جهان نیز همانندی ندارد. به گزارش فرارو، باوجود اینکه نمی توان تفکرات حافظ را به معنی دقیق کلمه یک دستگاه فکری و فلسفی دانست، اما اندیشه او ورای هر عنوان و عنوان بندی ای مسیر خودش را در جای جای جهان پیدا کرده است. مریدان حافظ تنها مختص ایران نیستند، او مریدان بسیاری را در سراسر جهان به اندیشه و جهان بینی عمیقش جذب کرده است؛ از کوته و شیلر گرفته تا نیچه و بسیاری دیگر از سرمدان فرهنگ و مردم معمولی در دیگر کشورهای جهان. جبر و اختیار در نگاه حافظ ایهام و تقیضه، دو تا از اساسی ترین فنونی هستند که حافظ از آن ها در دیوان اشعارش استفاده کرده است. درواقع یکی از دلایلی که ایرانیان را مجاب می کند که به دیوان خواجه تفال بزنند، همین چندگانگی معنا در اشعار اوست. نگاه متناقض نمای حافظ باعث شده است که انتساب او به یک نحله خاص بسیار دشوار باشد. او از طرفی یک جبرگرا است و از سویی به اختیار اعتقاد دارد. رندانگی حافظ باعث می شود که مخاطب اشعار او در نهایت در یک شرایط متناقض و پیچیده اسیر شده و برای برون رفت از این تضاد بیشتر از هر زمان دیگری بیندیشد. نقیضه در اشعار حافظ تنها در یک مفهوم خلاصه نمی شود، نگاه حافظ به بسیاری از مسائل نگاهی متناقض نماست و به سختی می توان او را در یک قالب مشخص قرار داد. حافظ در جایی می فرماید: رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشاده ست با خواندن همین بیت احتمالا این فرض مطرح می شود که حافظ به اختیار اعتقاد نداشته و جبرگراست. این در حالی است که خود خواجه در بخش دیگری می فرماید: چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک اوج هنرنمایی خواجه در مورد جبر و اختیار به بیتی برمی گردد که گویی حافظ در آن با هنرنمایی رندانه ای تصمیم نهایی را بر عهده عقل و هوش خواننده گذاشته است: بگیر طره مه چهره ای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است با دقت در این بیت، می توانیم ببینیم که خواجه هردو مفهوم جبر و اختیار را لحاظ کرده و این بستگی به ما دارد که کدام یک را انتخاب کنیم. در یک معنی می توان گفت که منظور حافظ این است که عشق بازی ات را بکن و بیهوده در مورد کار و بار جهان قصه نگو، چرا که خوشبختی و بدبختی را زهره و زحل (تقدیر) رقم می زنند . در معنی دیگر تنها با تغییر لحن می توان منظور خواجه را اینگونه برداشت کرد که عشق بازی ات را بکن و در این مورد که خوشبختی و بدبختی انسان وابسته به تقدیر است افسانه پردازی نکن . به هرحال معانی متفاوتی در اشعار حافظ وجود دارد و رندانگی او در بسیاری از مواقع از اخذ یک تعبیر مشخص جلوگیری می کند. این دقیقا همان قدرتی است که باعث می شود که فردی مانند نیچه نیز خودش را مرید حافظ بداند؛ چرا که خود نیچه هم متفکری نقیضه گو و رند است که در بسیاری از مواقع می توان از نوشته هایش تعابیر متفاوتی را استخراج کرد. رندانگی حافظ باعث شده است که در تصیح دیوان او نیز تفاوت های فاحشی وجود داشته باشد. تفاوت هایی که اگر چه در بعضی از موارد کوچک به نظر می رسند اما ماهیت کلی شعر او را دستخوش تغییر قرار می دهند. به عنوان مثال در دیوان حافظ به تصحیح قاسم غنی و محمد قزوینی، بیت زیر به این حالت ضبط شده است که: عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت این در حالی است که هوشنگ ابتهاج همین بیت را به این صورت تصحیح کرده است که: عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت در تصحیح قزوینی و غنی این معنی به ذهن متبادر می شود که اگر قرآن را مانند حافظ به چهارده روایت خوانده باشی، عشق به فریاد تو خواهد رسید . این در حالی است که در تصحیح ابتهاج می توان این برداشت را کرد که حتی اگر قرآن را مانند حافظ به چهارده روایت هم خوانده باشی، باز هم این عشق است که در نهایت به فریاد تو خواهد رسید . روی هم رفته باید گفت که حافظ گذشته از هرچیزی یک رند به تمام معناست. او را نه می توان مطلقا اشعری دانست و نه مطلقا معتزلی. نه می شود جبرگرا خطابش کرد و نه اختیارگرا. حافظ، حافظ است. حافظ، حافظه ماست. |