در سال های دهه هشتاد بسیاری از روزنامه ها و هفته نامه ها با عکس هایی از شهلا جاهد تیراژ بالایی پیدا کردند و این ماجرا ذهن مردم را به کلی تسخیر کرده بود. بعدتر حتی هومن سیدی هم بر اساس این ماجرا فیلمی ساخت. حالا، امروز در سالروز به قتل رسیدن لاله سحرخیزان، نگاهی کردیم به یکی از مصاحبه های مربوط به سال 93 با ناصر محمدخانی و چند فراز از آن را انتخاب کردیم. به گزارش برترین ها، به یاد لاله سحرخیزان که زندگی اش دفن شد، به یاد شهلا جاهد که تا ابد نماد معشوقه آتشین را به دوش می کشد و به یاد ناصر محمدخانی که زنده ماند، اما زنده نماند. یک دختر دبیرستانی 15ساله در تعقیب ناصر اولین بار ایشان 14 - 15 سالش بود و نمی دانم در دوره راهنمایی بود یا دبیرستان اما فکر می کنم که اول دبیرستان بود و با روپوش مدرسه به بازار آمده بود. برادرم در مغازه آدرس منزل را به او داده بود، من بعدا با برادرم دعوا کردم که چرا آدرس منزل و مکان زندگی ما را به او داده است. وقتی که او به در منزل ما آمد، بچه ها گفتند که خانمی در مقابل منزل با من کار دارد! من به شدت جا خوردم. گفتم که یک خانم اینجا با من چه کار دارد؟ در را باز کردم و دیدم که ایشان بود و با روپوش مدرسه آمده بود. من هم که در آن زمان در منزل حضور داشتم، ایشان را سوار ماشین کردم و در نزدیکی منزل شان پیاده کردم، از او خواهش کردم که دیگر به در منزل نیاید چرا که آنجا محل زندگی ماست و همگی من را می شناسند.  یک روز تلفنم زنگ خورد. صدایش برایم آشنا بود، می پرسید که او را می شناسم یا نه؟ با خودم گفتم صدایش چقدر آشناست اما در نهایت خودش را معرفی کرد، به شدت جا خوردم و بعد هم که با من صحبت کرد و از مشکلاتش گفت و اینکه چه زندگی داشته و هم اکنون دیپلمش را گرفته و در بیمارستان ها پرستاری می کند، یک فردی هم نه اینکه با او زندگی کند بلکه گویا او را اذیت می کرده و پولش را خورده بود، من دلم برایش سوخت و گفتم که کمکش کنم اما نمی دانستم که او برای زندگی من نقشه کشیده است. نمازهای لاله 45دقیقه طول می کشید نه، هیچ وقت فراموش نکرده ام. همیشه در ذهنم این مسئله وجود دارد. در ابتدا که همیشه راه می رفتم و شب تا صبح اصلا خواب نداشتم. خدا شاهد است که همین الان هم همین گونه ام. نمی خواهم از زنم تعریف کنم اما به علی قسم زنم واقعا تک بود. اذان که می گفت سجاده اش را انداخته بود و شروع به نماز خواندن می کرد. حتی همواره بین نمازهایش قرآن می خواند و هرگز این گونه نبود که بلافاصله بعد از تمام شدن یک نماز، نماز دیگرش را شروع کند. نمازش همواره 45 دقیقه طول می کشید. او در کشوری عربی این گونه بار آمده بود.  روز مرگ لاله؛ در ابتدا گفتند که پای لاله شکسته است به من نگفتند که همسرم چنین اتفاقی برایش افتاده است. گفتند که تصادف کرده است، در آن لحظه نگران همسر و فرزندانم بودم. خدا بیامرز همسرم رانندگی اش بسیار خوب بود. من خودم به او رانندگی یاد داده بودم (می خندد). من بارها به او گفته بودم که آهسته رانندگی کند اما او می گفت که تو خودت به من رانندگی یاد داده ای. همواره زمانی که دوستان در ماشینی که همسرم راننده بود می نشستند، دستگیره بالای در را دست می گرفتند. رانندگی اش همانند مردها خوب بود. من حدس می زدم که او در اتوبان مشغول رانندگی بوده و اتفاقی برای او و فرزندانم افتاده است اما نمی خواهند من از این قضیه مطلع شوم و تنها به من گفتند که پای همسرم شکسته و باید به ایران بازگردم اما من اطمینان پیدا کرده بودم که اتفاقی برای خانواده ام افتاده است. |