قادر باستانی تبریزی در روزنامه هم میهن نوشت: دل مشغولی مردم درباره سرنوشت کشور، فضای سنگینی را بر جامعه گسترانیده است. مردم از بازگشت تحریم ها به واسطه فعال شدن مکانیزم ماشه نگران اند. آن ها بیش از هرچیز نیاز دارند احساس کنند که شنیده می شوند، که صدایشان پژواکی دارد، اما دریغ که در رسانه های دولتی مخصوصاً رسانه ملی، صدای حاکمیت طنین انداز است و صدای مردم کمتر مجالی برای بروز می یابد. این نادیده انگاری، اعتماد اجتماعی را تا حدی فرسوده کرده است. واقعیت این است که حرف درمانی و سخنان مقامات حتی آنان که به ظاهر قدرت دارند دیگر مرهمی بر زخم مردم نیست. وقتی آنان که قدرت اصلی را در دست دارند، گویی در جهانی دیگر زندگی می کنند، طبیعی است که جامعه احساس بی پناهی کند. امروز بیش از هر زمان، نیازمند کسانی هستیم که در کنار مردم بایستند، با آنان گفت وگو کنند، چشم اندازی روشن نشان دهند و مرهمی بر اضطراب شان باشند. ریلکه، شاعر اتریشی، روزی پرسید: اگر من غریو سر دهم، آیا کسی از میان طبقات آسمان، صدای مرا خواهد شنید؟ این پرسش شاعرانه، حکایت حال مردم سرزمین ماست. مردمانی که فریادشان شنیده نمی شود و رفته رفته احساس می کنند داستان زندگی شان در سکوت و بی توجهی محو می شود. الیف شافاک در کتاب فرزانگی در عصر تفرقه می نویسد: وقتی صدای کسی گرفته شود، انگار از زندگی محروم می شود. حقیقت همین است. ما انسان ها از داستان ساخته شده ایم. روایت های ما از گذشته، تجربه های اکنون و رویاهای آینده، همه با داستان پیوند می خورند. اگر کسی نتواند داستان خود را بازگو کند، گویی بخش مهمی از انسان بودنش از او دریغ شده است. این روایت های خاموش شده از بین نمی روند، بلکه به شکل خشم، سرخوردگی یا بی تفاوتی بازمی گردند. این همان تپش خاموشی است که در چهره جوانان امروز جامعه مان پیداست. مایا آنجلو، شاعر آمریکایی، گفته است: هیچ عذابی بالاتر از آن نیست که انسانی داستان ناگفته ای در دل داشته باشد. انسان بی داستان، انسانی ازخودبیگانه است. جامعه ای که داستان های مردم اش شنیده نمی شود، دیر یا زود به چرخه ای از خشونت و بی تفاوتی گرفتار می شود. بی تفاوتی شاید در ظاهر آرام باشد، اما درحقیقت، مخرب ترین احساس انسانی است. پوسته ای است که روی دردها کشیده می شود، اما آن زیر، اضطراب، یأس و خشم جریان دارد. جامعه ای که به این مرحله برسد، در ضعیف ترین موقعیت تاریخی خود قرار می گیرد. راه برون رفت روشن است، باید تکثر را به رسمیت شناخت. تکثر یک اسم نیست، یک فعل است و اقدامی برای پذیرش واقعیت های متنوع جامعه. فرهنگ نه در بخشنامه ها و نه در اتاق های بسته شکل می گیرد. فرهنگ در عرصه عمومی زنده است، در جایی که هرکس سهمی از روایت دارد. وقتی این صداها کنار هم قرار بگیرند، همچون نورون های مغز، شبکه ای زنده می سازند که فرهنگ را پیش می برد و سرزمین را نیرومند می کند. آنتونیو گرامشی، نظریه پرداز ایتالیایی، در دفترهای زندان از بدبینی عقل و خوش بینی اراده سخن می گوید. او تأکید می کند که واقع بینانه باید وضعیت موجود را دید، اما همزمان با قدرت اراده، باید از افتادن به ورطه ناامیدی پرهیز کرد. در بحران ها، اخبار و اطلاعات تنها کافی نیستند؛ آن ها بدبینی عقل را تقویت می کنند. ما نیازمند سطحی بالاتر هستیم که دانش و خرد است. دانش به ما عمق می دهد و خرد، ترکیب عقل بدبین با اراده خوش بین است؛ همان چیزی که به جامعه امکان می دهد از بحران عبور کند. امروز مردم ما بیش از هر زمان دیگر نیازمند شنیده شدن اند. آنان به دنبال کسی نیستند که برایشان تصمیم بگیرد یا از بالا نصیحت شان کند. آنان می خواهند روایت شان شنیده شود و جایگاه شان در حیات ملی به رسمیت شناخته شود. در چنین فضایی است که می توان امید را بازسازی کرد. یکدست سازی، تک صدایی و حذف صداهای متفاوت، تنها به پژمردگی می انجامد. برعکس، هم آوایی صداهای متنوع است که یک سرزمین را نیرومند می کند. ما وقتی بپذیریم که جامعه سرشار از روایت ها و تجربه های گوناگون است، تازه می توانیم وحدت حقیقی را بسازیم؛ وحدتی بر پایه بر پایه هم افزایی. فرهنگ یک ملت، قوی ترین سلاح آن است. اگر جلوی داستان های مردم را بگیریم، در برابر حرکت فرهنگ ایستاده ایم. اما اگر اجازه دهیم صداها شنیده شوند، فرهنگ بالنده می شود، خود را با تغییرات هماهنگ می کند و نیرویی می شود برای عبور از بحران ها. این سرزمین برای بقا و بالندگی، بیش از هرچیز به شنیدن صداهای مردم نیاز دارد. شنیدن، نه به عنوان امتیازی از بالا، بلکه به مثابه حقی بنیادین؛ حقی که هم جامعه را سرزنده می کند و هم حاکمیت را از تنهایی و بی اعتمادی نجات می دهد. امروز بیش از هر زمان دیگر باید شنوا باشیم. |