عباس کاظمی در هم میهن نوشت: عروسک لبوبو با بدنی گرد و پُرزدار، چشمانی بزرگ، گوش های نوک تیز، لبخندی شیطنت آمیز و دندان هایی تیز همزمان عناصری از معصومیت کودکانه و عناصری شیطانی و تهدیدآمیز را با خود حمل می کند. این عروسک درعین حال که وجوهی مبهم و مرموز را درون خود پنهان دارد، یادآور معصومیت گذشته یا عنصری نوستالژیک در شکل جعبه های شانسی دوران کودکی است. ازاین رو توانسته توجه بیشتری را به خود جلب کند. لبخند تهدیدآمیز این عروسک گویا خاطره ای مخوف را در پوششی کودکانه نمایان می کند که در عین آشنایی می تواند آزاردهنده و در عین معصومیت می تواند خشن جلوه کند. مفهوم امر غریب (the uncanny) به معنای فرویدی آن شاید برای فهم زیبایی شناسی این عروسک مهم باشد؛ چراکه درواقع همزمان امر آشنا و امن (کودکی) و امر اضطراب آور و هراس آور را تداعی می کند. همین ابهام و در مرزبودگی بازیگوشانه است که این عروسک را نزد برخی، ترسناک و در نظر نسل نوجوان، دوست داشتنی جلوه داده است. بااین حال فراگیر شدن آن در جهان امروز با سیه بختی در حال گسترش در زمانه ما بی تناسب نیست. سیه بختی که هم در سطح جهانی و هم در ایران پساجنگ خود را از توجه به نیازهای ضروری، مصرفی و اولیه چون نان، بنزین و… به سمت چیزی کاملاً مبادله ای نشان داده است. اگرچه فروش سریع و گردش وسیع چرخه ی مالی آن بخشی از بازی سرمایه دارانه است، اما معانی نهفته و پنهان آن، نشانه ی معصومیتی است که زیر بار وقایع تلخ فجایع جهانی (جنگ های ویرانگر و ازدست رفتن احساسات معمولی انسانی نمونه فجایع غزه و…) مدفون شده است. لبخند آزاردهنده اش گویی تصویری از سوگواری در پس زمینه ای از تجارب انسانی دارد. لبوبو فراتر از یک اسباب بازی، تصویری نمادین از وضعیت ناخوشایند معاصر را به نمایش می گذارد؛ ترکیبی از شور زندگی و سایه خشونت که در زبان نشانه ها و زیبایی شناسی پنهان به مخاطب ابراز می شود. شما می توانید به کل آن را بخشی از بازی احمقانه مصرف گرایی و مدگرایی تعبیر کنید، اما نمی توانید تلخی مدفون در معنای مصرف نسل جوان را در پس و پشت واقعیت فراگیرشدن آن نادیده بگیرید. گفته شده این عروسک تاکنون بیش از یک میلیون فروش در ایران داشته و هنوز از میزان فروش محصولات فیک اش اطلاعی در دست نیست. پرسش این است ماده مرده ی زشتی، چگونه در چرخه ی سرمایه داری به جریان می افتد و اقبال می یابد. نیک می دانیم که در عصر مصرف، داشتن ایده های خلاقانه درباره فروش زیبایی ها هنر نیست، هنر، فروش زشتی است. اما فروش زشتی خود امری جدید نیست. یکی از قدیمی ترین دریافت های خلاقانه در باب فروش زشتی و کالایی شدن زشتی به امیل زولا برمی گردد. زولا در داستانی با عنوان Rentafoil در 1866، دنیایی از پاریس را ترسیم می کند که برای نشان دادن بیشتر زیبایی ها، بدون دستکاری بدن با استفاده کردن از دختران زشت، روی زیبا را دوبرابر نشان می دهد. در اینجا زولا از فروش زشتی به مثابه کالا یاد می کند. داستان بر ایجاد آژانسی متشکل از زنان زشت متمرکز است که اساساً به عنوان وسیله ای اجاره داده می شوند تا زنان جامعه ثروتمند را در مقایسه با زنان زشت، جذاب تر نشان دهند. تاجری به نام دوراندو درمی یابد که زنان زشت می توانند منبع و موضوعی برای تجارت باشند. زولا نیز می نویسد: اینکه ما زیبایی را می فروشیم، می فهمم؛ اینکه حتی زیبایی تقلبی را هم بفروشیم کاملاً طبیعی است، اما اینکه دوراندو با گردش آوردن یک ماده مرده اقتصاد جدید ایجاد می کند، مایه شگفتی است و نشان دهنده روح سیری ناپذیر سرمایه داری است. اما در مورد عروسک لبوبو ما با ماده ای کاملاً زشت روبه رو نیستیم بلکه این عروسک میان زشتی و بانمک بودن در نوسان است. شاید بانمک بودن و کیوت بودن، رمز مهم جذابیت این عروسک برای گردش سرمایه حول آن باشد. مفهوم کیوت، تاریخی پیچیده دارد که از هم نشینی زیست شناسی، مدرنیته، مصرف گرایی و تغییرات فرهنگیِ جهانی سربرآورده است. یکی از مهمترین ریشه های این مفهوم در تاریخ مفهوم کَوایی kawaii ژاپنی قابل جست وجوست که نشانه هایی از جوانی، بی گناهی، همچنین مقاومت سبک زندگی را با خود حمل می کند. بعدها مفهوم کیوت در شکل های ایموجی و آواتارها به بخشی از تجاری سازی احساسات تبدیل شد. اما جدای از این روایت پیچیده تاریخ مفهوم، چهره بانمک (زشت اما بامزه) ugly-cute می تواند آرامش دهنده و تسکین دهنده باشد و در مواقع بحران، راهی برای پناه بردن به تصاویر معصومانه تلقی شود. زمانه ای که به تعبیر آدرنو دیگر، زندگی، زندگی نمی کند این توجه به عناصر کوچک و ناچیز در حیات روزمره ما می تواند بخشی از فهم ناخوشنودی های فرهنگی تلقی شود. مارکس یکی، دو دهه پیش از زولا در باب نقش پول در جامعه بورژوایی می نویسد و در آن بر خصلت واژگون ساز و دگرگون کننده کیفیات انسانی و طبیعی به واسطه پول، انگشت می نهد. بدین معنا این عروسک نیست که واجد خصایص خاصی است. اگرچه بسیاری کوشیدند به این عروسک خصوصیات جادویی و افسانه ای ببخشند اما درواقع این شکل تعاملات انسانی، اقتصادی و منطق مبادله است که به چنین پدیده ای خصایص الوهی و فوق انسانی بخشیده است. گویا که این عروسک خود نیمه شب برمی خیزد و اندام جادویی خود را برای افسون کردن جوانان به کار می اندازد و درنهایت موجی از توجه ها را به سمت خود بر می انگیزاند. این نقش بت واره که مارکس در کتاب سرمایه بدان اشاره می کند، روحی جدید در این عروسک دمیده و از طریق اعطای خصایص عجیب در کالبدش، آن را چیزی بیش از عروسک ساده جلوه داده است. مصرف کنندگان که در رویای قدرت جادویی و اسرارآمیز عروسک، شب را سر می کنند، درواقع دارند چیزی را که خود از آن بی بهره هستند، فرامی خوانند. چنانکه مارکس می گوید، ارزش الوهی کالا بر فقدان های ما مبتنی است و باید دید در این زمانه ی عسرت، این قبیل کالاها چه چیزی را به زندگی نامطلوب ما می افزایند. |