سعید نیاکوثری؛ اینجا غزه است، سرزمینی کوچک با مصیبت های بزرگ. آسمان این دیار دیگر آبی نیست بغض ،با دود آتش در آمیخته و زندگی رویایی است درغبار مه الود خاطرات بر جای مانده از دیروزهای دور از حیات تنها نبضی در رگها…. اینجا در این جغرافیای تفتیده از آتش جنگ جز اندوه چیز دیگری نمیروید . در این ساحلِ دور از آرامش ، تنها موج غم از کرانه های دریا بر می خیزد ویس ویرانه بر ویرانه…… مرگ، مرگ ، مرگ و دیگر هیچ جنازه دختری خردسال در آغوش مادری جوان قامت رنج بلند تر از نخلها و بار محنت سنگین تر از کوهها از سرشاخه ها؛ دیگر آوای مرغان برنمی خیزد. اما چکه چکه خون، پاره پاره پیکر، هجمه هجمه آتش و عفریت فقر برآمده از طوفان بلاخیز ذره ذره های زندگی را می بلعد. اینجا غزه شعله های جنگ هر روز افروخته تر و شعاع دایره حیات هر لحظه کوچکتر گویی مرز میان مرگ و زندگی جز شرارت نیست. جهان پر از شراره های جنایت صهیونی و امید تنها سودایی ،که حتی ره به خواب هم نمیبرد زمین زیر چکمه های ابلیس و گرگهای بر سریر قدرت نشسته و زمان زخمی از پنجه قابیل های خونریز غزه گاهواره ای میان دود و آتش، خاورمیانه ای سوخته در خباثت و قدرت های عاری از شرافت و انسانیت فربادکودکان بی پناهش آوای هیچستان به خاکستر نشسته در ستبر صخره های جبالیا ... تمدنی در میان زبانه های توحش. *غزه* قنداق خونین اطفال بی گناهت/ اشک شوربختی زنان آواره ات در ژرفای دره های مه آلودِ آوارگی در میان تل خاکستر و خاک و صدای زوزه ی گرگهای مست از قدرت و حریص خون ریختنِ بیشتر تاربخ؛ مبهوت و شرمسار از این همه وحشیگری و دد منشی ، قلم بر صفحه روزگار نهاده اما چگونه می توان این همه بیداد را تحریر نمود؟ چگونه می توان این همه آشفتگی را ترسیم کرد؟ دستهای کوچک دخترکی که دیگر نه درخواست مداد و کتاب آغاز سال تحصیل/ نه حسرت عروسکی/ نه تمنای لقمه ای نان/ پا برهنه در میان شعله ها آغوش مادر را طلب می کند و لبهای خشکیده از عطش. بی تاب جرعه ای آب....... *کودکی گریزان در میان شعله ها* *طفلی لرزان از صدای غرش جنگنده ها* و مرگ که می بارد و می بارد و می بارد و آسمانی که تلخ میگرید دژخیم اما سایه به سایه در همسایگی خیمه ها اینجا در اردوگاه بی پناهی *به جای قرص نان مرگ تفسیم می شود* اینجا شب به جای ستاره. بازمانده های زنده ی جان به در برده/ از حملات همان روز را می شمارند و صبح با چشمانی گریان و خیس پیکرهای بی جان کودکان را و چه بی رحم و ذلیل و خوار و کینه ورزانی که بضاعتشان از انسانیت هواپیمایی غول پیکر و بمبهای دهشتناک. مدال طلایشان بمباران آرزوها و امیدهای دخترکی خردسال که قنداق و عروسک و پستانک و مادرش را در دره اوارگی یکجا از دست داده آتش گدازان جنگ آنقدر شعله ور که پنداری جان به در برده گان این *جنایت وحشیانه تاریخ* در حسرت آنکه ایکاش بمیرند و از این مرگ تدریجی شکنجه وار رها شوند کجایند مدعیان دروغین مدافع حقوق بشر ؟ |