علیرضا پیروزان در ایران نوشت: فیلم باشو، غریبه کوچک (سال ساخت1364، نمایش در 1368) اثر بهرام بیضایی یکی از نقاط عطف تاریخ سینمای ایران است. این فیلم نه تنها از حیث فرم سینمایی و روایت داستانی، بلکه بویژه در سطح بازنمایی های فرهنگی، اجتماعی و هویتی جایگاهی یگانه دارد. روایت پسربچه ای جنگ زده که از جنوب به شمال ایران می آید و در بستر فرهنگی اجتماعی متفاوتی قرار می گیرد، به مثابه میکروکازم یا جامعه کوچک ایران عمل می کند: کشوری متکثر، چندفرهنگی، و درگیر یک بحران تاریخی. مسلم است که باشو، غریبه کوچک ، فراتر از روایت یک داستان انسانی، به سطحی فرهنگی و نمادین ارتقا یافته است. فیلم بیضایی از خلال سرگذشت پسربچه ای جنگ زده، به پرسش هایی بنیادین درباره هویت، جنسیت، حافظه و امکان همزیستی اقوام یک ملت در ایران می پردازد. بیضایی نه صرفاً به بازنمایی جنگ یا بحران اجتماعی حاصل از آن پرداخته، بلکه پروژه ای فرهنگی را پیش چشم مخاطب نهاده است: بازاندیشی در مفهوم ایران به مثابه خانه ای مشترک برای مردمانی با هویت ها، رنگ ها و رسوم گوناگون. فیلم به ما می آموزد که تفاوت ها اگرچه در ابتدا مرز می کشند، اما با پذیرش و همدلی می توانند به پلی برای پیوند بدل شوند. باشو در پایان دیگر غریبه نیست؛ او به بخشی از خانه، زمین و خانواده بدل شده است. و این شاید مهم ترین پیام فرهنگی فیلم باشد: امکانِ زیستنِ مشترک در دل تفاوت ها. جنگ و مهاجرت درونی باشو، کودک جنوبی است که خانه اش در آتش جنگ ویران می شود. او تنها بازمانده خانواده اش است و به تنهایی به سفری پرمخاطره، بی آن که بداند مقصدش کجاست، دست می زند. سفر باشو از جنوب به شمال را می توان استعاره ای از مهاجرت درونی در ایران دانست؛ حرکتی از حاشیه به مرکز، از ویرانی به جایی دیگر که امید به بقا در آن هست. اما این حرکت با دشواری های عظیم فرهنگی و اجتماعی همراه است؛ چرا که مهاجرت صرفاً یک جابه جایی مکانی نیست، بلکه همواره با چالش های هویتی و فرهنگی پیوند می خورد. باشو در شمال نه تنها باید بر ترومای جنگ غلبه کند، بلکه باید به زبان، رسوم، غذا و حتی رنگ پوست متفاوت خود در مقایسه با دیگران پاسخ دهد. این امر تصویری عمیق از وضعیت اقلیت ها و مهاجرین در درون یک کشور متشکل از اقوام گوناگون را ارائه می دهد. قومیت، زبان و بدنِ غریبه یکی از مهم ترین ابعاد فرهنگی فیلم، مسأله زبان است. باشو به عربی سخن می گوید و اطرافیانش در آغاز او را نمی فهمند. زبان، نه تنها ابزار ارتباط، بلکه ابزار هویت یابی و قدرت است و این عدم فهم، هم نشانگر فاصله زبانی است و هم بازنمایی فاصله فرهنگی. بیضایی با هوشمندی نشان می دهد که زبان می تواند هم مرز بکشد و هم پل بزند. نایی (زن شمالی که باشو نزد او پناه می گیرد) در ابتدا باشو را درک نمی کند، اما به مرور از طریق زبان بدن، نگاه، و نهایتاً تلاش برای یادگیری و تطبیق، ارتباطی فراتر از زبان کلامی بین آن دو شکل می گیرد. در اینجا بدن باشو سیاهپوست و متفاوت از بدن سفیدپوست و روشن مردمان شمال نیز به نشانه ای از دیگری بدل می شود. دیگران با نگاهی حاکی از بیگانه هراسی به باشو می نگرند. این وضعیت یادآور مباحث ادوارد سعید در شرق شناسی است: دیگری سازی از طریق زبان و بدن. باشو، در ابتدا نه به عنوان یک کودک، بلکه به عنوان دیگری تعریف می شود. تنها نایی است که با نادیده گرفتن این مرزها، امکان همزیستی را رقم می زند. نقش نایی و بازتعریف هویت و جنسیت در سطحی دیگر، فیلم بیضایی خوانشی فرهنگی از نقش جنسیت ارائه می دهد. نایی، زنی شمالی است که همسرش به جبهه رفته و او ناچار است بار زندگی، کشاورزی و فرزندداری را به تنهایی بر دوش کشد. در بافت فرهنگی سنتی، زن معمولاً در غیاب مرد در موقعیتی فرودست قرار می گیرد. اما نایی نه تنها زندگی را سرپا نگه می دارد، بلکه با پذیرش باشو، نقش مادری فراگیر و مقاومتی فرهنگی ایفا می کند. این به ما امکان می دهد تا نایی را به عنوان بازنمایی از زن ایرانی در دل جنگ و بحران بخوانیم: زنی که هم از مرزهای قومیت عبور می کند و هم در برابر سنت ها می ایستد. او با تصمیم گیری مستقل برای پذیرش باشو، نه تنها مرزهای خانوادگی و قومی، بلکه مرزهای جنسیتی را نیز جابه جا می کند. طبیعت، زمین و خانه یکی از مؤلفه های تکرارشونده در سینمای بیضایی، پیوند انسان با زمین و طبیعت است. در باشو، غریبه کوچک نیز زمین شمال، شالیزارها، باران و مه حضور پررنگ دارند. این طبیعت نه تنها بستر زندگی نایی و خانواده اش است، بلکه بستری برای همزیستی فرهنگی است. در تضاد با ویرانی و خشکی جنوب جنگ زده، شمال به مثابه فضایی بارور و زایا تصویر می شود. اما این باروری تنها در صورتی معنا دارد که دیگری نیز در آن پذیرفته شود. زمین در اینجا استعاره ای از ایران است: سرزمینی که می تواند مهاجر و بیگانه را در خود جای دهد، اگر از مرزهای تعصب عبور شود. حافظه، رنج و تروما باشو همواره با خاطره ویرانی و مرگ خانواده اش دست وپنجه نرم می کند. تصاویر ذهنی او از بمباران و آتش، بارها در فیلم تکرار می شود. این بازگشت خاطرات تروماگونه را می توان با نظریه های فرهنگی روانکاوانه درباره حافظه جمعی و تروما مورد بازخوانی قرار داد. جنگ هشت ساله نه تنها رویدادی سیاسی و نظامی، بلکه زخمی بر حافظه جمعی ایرانیان بود. باشو، حامل این زخم است. او بدن و زبان دیگری است که با خود حافظه ویرانی و خشونت را حمل می کند. پذیرش او در خانواده نایی، به نوعی پذیرش این حافظه جمعی و امکان آشتی با آن است. باشو به مثابه استعاره ایران چندفرهنگی یکی از مهم ترین خوانش های فرهنگی از فیلم، بازنمایی ایران به عنوان کشوری متشکل از اقوام گوناگون است. باشو نماد جنوب و عرب زبان هاست؛ نایی و خانواده اش نماد شمال و گیلک ها هستند. در آغاز، فاصله زبانی، قومی و فرهنگی آن ها را از هم جدا می کند. اما در نهایت، پیوند انسانی بر همه این مرزها غلبه می کند. از این منظر، فیلم بیضایی تصویری اتوپیایی از ایران چندفرهنگی ارائه می دهد: سرزمینی که با وجود تنوع قومی و زبانی، به سبب پیوندهای ناگسستنی تاریخی، فرهنگی و اجتماعی امکان همزیستی دارد. این تصویر البته پیش از آنکه به منزله یک واقعیت اجتماعی بازنمایی شود، نوعی امید فرهنگی است که بیضایی از خلال هنر سینما مطرح می کند. |