پرویز پرستویی، بازیگر صاحب سبک سینمای ایران، با بیش از نیم قرن فعالیت هنری در نقش های متفاوت، رکوردار سیمرغ بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم فجر است. به گزارش شرق، به مناسبت روز ملی سینما و درخشش او در نقش میرعطا در سریال شکارگاه میزبان پرویز پرستویی بودیم و با او درباره سینما و مسائل اجتماعی به گفت وگو نشستیم. پرستویی که چند سالی خودخواسته سکوت کرد و از هیاهوی بازیگری و سینما فاصله گرفت، این بار با نقش میرعطا در سریال شکارگاه دیده شد. نقشی که یادآور قدرتی است که در نگاه و سکوتش نهفته است؛ سکوتی که در چشم های پرستویی جان می گیرد و به کلمه بدل می شود. پرستویی درباره نگاهش به سینمای حال حاضر ایران و دیدگاهش درباره شرایط اجتماعی با ما گفت وگو کرد. به عنوان اولین پرسش از شکارگاه صحبت کنیم. فکر می کنم تا پیش از این قرار بود در فیلم سرخپوست با نیما جاویدی همکاری کنید و این اتفاق نیفتاد تا رسید به سریال شکارگاه . سریالی که طرفداران زیادی هم داشت. درباره همکاری با نیما جاویدی و این سریال صحبت کنیم. قبل از سرخپوست قرار بود من و نیما جاویدی جنتلمن را با هم کار کنیم. جلسات زیادی هم برای این کار برگزار شد، اما متأسفانه به نتیجه نرسید و امکانات ساخت این اثر فراهم نشد. وقتی نیما فیلم سرخپوست را پیشنهاد کرد، ایده فیلم را خیلی دوست داشتم، ولی متأسفانه آن زمان درگیر کار بودم و علی رغم میل باطنی نتوانستم در این فیلم حضور داشته باشم. نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار هر دو بسیار تلاش کردند و زحمت کشیدند. اما قبل از آن با من صحبت کردند که در صورت موافقت برای بازی در این فیلم نقش روبه روی من را هدیه تهرانی بازی کند و وقتی این همکاری اتفاق نیفتاد، نیما جاویدی فیلم نامه را تغییر داد و سن شخصیت ها پایین تر در نظر گرفته شد. نوید محمدزاده عزیز و پریناز ایزدیار هر دو بسیار برای نقش ها زحمت کشیدند و بازی های خوبی داشتند. بعد هم نیما جاویدی سرگرم ساخت آکتور شد. وقتی هم شکارگاه را به من پیشنهاد کرد، اصلا سناریویی وجود نداشت. البته در ذهنش همه چیز ساخته و پرداخته شده بود، ولی فیلم نامه ای که تمام این 9 قسمت نوشته شده باشد وجود نداشت. از آن کارهایی بود که دوخطی قصه را برای من تعریف کرد. البته این را هم اضافه کنم که اساسا در انتخاب یک نقش حتی با خواندن فیلم نامه کامل هم نمی توان مطمئن بود که سرانجام کار دلخواه خواهد بود. زمانی هست که کارهای پیشین یک کارگردان را دیده ایم و از کیفیت کارش اطمینان داریم و وقتی خود کارگردان، خالق قصه هم هست و قبل از فیلم برداری قصه را تعریف می کند، این تجربه تا حدی وجود دارد که با همان گفت وگوها در مورد کیفیت اثر می توان قضاوتی داشت. مثلا منوچهر محمدی در مورد مارمولک فقط یک جمله به من گفت که طرحی است که می خواهد نوشته شود شما بازی می کنید یا خیر؟ و طرح هم این است که یک دزدی آخوند می شود و بلافاصله گفتم هستم. دقیقا زمانی که نه فیلم نامه ای نوشته شده بود و نه هنوز کارگردان مشخص بود و نه حتی بازیگران دیگر انتخاب شده بودند و من قبل از همه قرارداد بستم. چون متوجه بودم قرار است در فیلمی بازی کنم که تا حد زیادی می توانم تأثیرش روی مخاطب را متوجه شوم و بعد هم من مثل باقی آدم ها در جامعه ای زندگی می کنم که دزدهای زیادی دیده ام و برای من ناآشنا نبود. در سریال شکارگاه ، نیما جاویدی قصه ای کوتاه برای من تعریف کرد. اینکه قصه مربوط به یک مقطع تاریخی خاص است و سرهنگی با چنین مشخصاتی وجود دارد. الان که سریال تمام شده راحت تر می توان در موردش صحبت کرد. شاید هم هنوز یک سری سریال را ندیده باشند، اما با تعریف های ما از جذابیت سریال کم نمی شود و به نظرم شاید ترغیب شوند که سریال را ببینند. خدا را شکر بازخوردهایی که از سمت مخاطبان این سریال گرفتیم بسیار خوب بود. وقتی نیما از قصه شکارگاه برای من صحبت کرد برایم جالب بود که چقدر این قصه به حال و هوای جامعه امروز ما نزدیک است. تمام اتفاقاتی که در جامعه می بینم از مقابل چشمم گذشت. تا به اینجا رسیدیم این را هم اضافه کنم که من بسیار خوشحالم بعد از این دوری خودخواسته، شما دوباره به تصویر برگشتید با دو سریال در نمایش خانگی، شکارگاه و هزار یک شب که قرار است در آینده نزدیک پخش شود و من فکر می کنم پس از این دوری از تصویر که به هر حال خود شما برنامه ریزی برای آن داشتید و همان طور که اشاره کردم خودخواسته بود، باز این فرصت ایجاد شد که مقابل دوربین باشید و به نظرم این حضور دوباره خیلی قدرتمند و باشکوه اتفاق افتاد. این نظر لطف شماست. ولی من هیچ وقت از بازیگری کنار نمی روم که دوباره برگردم. بازیگری برای من شغل نیست. بازیگری جزء شرح وظایف من است. 70 سال از خداوند عمرگرفتم و 56 سال است فقط در این حرفه کار می کنم. اصلا از این حرفه برای زنده ماندن و زندگی کردن وام می گیرم؛ بنابراین هیچ وقت از بازیگری کناره گیری نمی کنم، مگر اینکه پارکینسون یا آلزایمر یا بیماری اتفاق بیفتد که دیگر از دست من کاری ساخته نباشد، ولی تا زمانی که چهار ستون بدنم سالم است و می توانم فکر کنم، راه بروم و حرف بزنم، بازیگری جزء شرح وظایفم است و در خلوت خودم نگران این هستم که نکند عمرم تمام شود و خیلی از کارهایی را که باید انجام می دادم، انجام نداده باشم. من کارکردن را دوست دارم، اصلا دوست دارم بلافاصله بعد از یک کار، کار بعدی را شروع کنم. اما اینکه چه کاری باشد برایم اهمیت دارد. برای من تأسف برانگیز است که چهار سال و نیم کار نکردم. زمانی هست که کار ندارم و خب این هم تأسف برانگیز است و شامل حال خیلی ها می شود. ولی زمانی هم هست که خودم دوست دارم کار نکنم، چون تعهدی به خودم دارم و اصلا این حرفم شعار نیست و نسخه هم برای کسی نمی پیچم. ما برای نسلی هستیم که از بزرگانمان یاد گرفتیم که هنرمند باید دست نیافتنی باشد. نه به معنای اینکه خودش را استتار کند یا در جامعه دیده نشود. من صفر تا صد خرید خانه را خودم انجام می دهم و در ارتباط مستقیم با مردم هستم. آن طرف دنیا اگر بگویی طرف هنرپیشه است یعنی آرتیست است. اینجا اما تعبیر چیز دیگری است. خودم را مثال می زنم که هنرپیشه یعنی مرده شور. مرده شوری کار سختی است و شغل شریفی است و واقعا کار هرکسی نیست. از این جهت می گویم مرده شور که برای او فرقی نمی کند چه کسی را می شورد، شاه است یا گدا یا پزشک و… کارش را باید انجام بدهد و از کارش هم کم نمی گذارد. در عالم هنر هم به زعم من هنرپیشه یعنی مرده شور، پول به او بدهید تا بازی کند. اما من با پول خوب بازی نمی کنم، با کار خوب بازی می کنم. کار خوب را به پرکاری ترجیح می دهم و به نظر من احترام به مخاطب حرف اول را می زند. اینکه چند سالی که کار نکردم مربوط به همین چهار سال و نیم پیش نیست. از سال 62 تا از این فواصل که کار نکردم زیاد داشتم. برای من مهم است در چه کاری و با چه کسی کار می کنم. این شعار نیست ولی حقیقتا باید کار در خدمت مردم باشد و من به این معتقدم. وقتی طبق این اصول پیش می روم، هر روز دوست دارم کار کنم. این طور هم نیست که این چهار سال و نیم که بازیگری نکردم، هیچ کار دیگری هم نکرده باشم و همه این مدت در انزوا و افسردگی گذشته باشد؛ من اصلا نمی فهمم افسردگی چیست. تمام مدتی که کار نکردم، در مناطق محروم کار می کردم. مناطق محرومی که در آنجا مردم نان شب ندارند. آدم هایی که واقعا تابه حال پنیر نخوره اند یا ماست، خامه، کره و گوشت نخورده اند. در چنین شرایطی وقتی شکارگاه پیشنهاد می شود، می بینم اگر قرار است در نهایت نجات بخش دختران سرزمین مان باشیم، این سریال انتخاب درستی است. دخترانی که کف خیابان جان شان را از دست دادند. وقتی چنین قصه ای به من پیشنهاد می شود، مشخص است که با جان و دل می پذیرم و با وجود تمام سختی هایی که این سریال داشت همه در کنار هم ماندیم و کارکردیم. کمی از همین سختی ها صحبت می کنید؟ در ابتدا بگویم که به نظرم جا داشت شکارگاه در قسمت های بیشتری ساخته شود. چون ما هم می بینیم که سریال هایی تولید می شود که راحت برای خودشان کار می کنند و پول های زیادی هزینه می شود و در آرامش هم کار می کنند. شکارگاه به نظر من اگر دو ماه دیگر زمان اضافه داشتیم، قطعا نتیجه خیلی بهتر از چیزی که الان هست می شد. کل این سریال در چهار ماه فیلم برداری شد و ما دو ماه آخر را خیلی فشرده کار کردیم. به همه ما سر این فشار کاری سخت گذشت. فرض کنید بچه داستان هایی در قصه اصلی وجود داشت و آدم هایی به قصه اضافه شدند که به نظرم جا داشت به آن ها پرداخته شود و نیما جاویدی فرصت نداشت به آن ها بپردازد. کم هم نگذاشت ولی اما همان قصه را با ایجاز سعی کرد روایت کند و اگر زمان بهتری در اختیارش بود و شرایط اجازه می داد، می توانست با فراغ بال بیشتری کار کند. قرار بود در این سریال کلی تاخت وتاز با اسب و تعقیب و گریز داشته باشیم و نشد و همین سریال با همه محدودیت ها حق مطلب را ادا کرده است. هیچ کس نمی داند ما سکانس پایانی فیلم را که درواقع دختران آزاد می شوند، با چه عجله ای گرفتیم. اگر پشت صحنه سریال را ببینید حیرت می کنید که چه مشقتی کل گروه تحمل کرد تا سریال به سرانجام برسد. ولی باز خدا را شکر حق مطلب ادا شد. طبیعی است که همه کارها سختی های خاص خودش را دارد. اما شکارگاه در اوج زمستان فیلم برداری شد. فضای بیرون عمارت در زمستان گرم تر از داخل بود. شما تصور کنید گروه باید با چه فشاری کار می کرد. خیلی از بیننده هایی که سریال را دیده اند با من در مورد این عمارت صحبت می کنند که چقدر زیباست. این عمارت مخروبه بود. درواقع اصلا عمارتی وجود نداشت، یک بنای قدیمی بود و واقعا آیدین ظریف و خانم یزدان جو برای این سریال سنگ تمام گذاشتند که این فضا این قدر دلنشین شده است. همه ما ناخودآگاه اگر فیلمی را تماشا می کنیم، ابتدا بازی ها را می بینیم یا کارگردانی توجه ما را جلب می کند. به نظرم در شکارگاه براساس بازخورد مخاطبان این مجموعه، این طور بود که حتی تماشاچی عادی در مورد همه جزییات این سریال صحبت می کند. مثلا لباس ها یا گریم چقدر خوب بود یا صحنه جذاب بود. از فیلم برداری و کارگردانی صحبت می کنند. واقعا مردم روی نکاتی انگشت می گذارند و می بینند که بسیار جالب است. می توانم از بازخوردها متوجه شوم این سریال اقبال خوبی میان مخاطبانش پیدا کرده است. با وجود اینکه همه ما و نیما جاویدی می دانیم نقاط ضعف سریال چیست، اما آنچه اتفاق افتاده است شکارگاه جایگاه خوبی میان مردم پیدا کرده است. این را می توانم با فیلم های اجتماعی که این اواخر اکران شده است، قیاس کنم. در بین کمدی هایی که هر روز به تعدادشان اضافه می شود، اندک فیلم های اجتماعی اکران شده است که همین تعداد محدود هم هر روز به آن ها حمله می شود. این اتفاق پنهانی نیست که واقعا این سینما افت عجیبی پیدا کرده است و با همین میزان می توان نمایش خانگی را هم آنالیز کرد که در بین تعداد زیادی سریال، اندک کارهایی ساخته می شود که استانداردهایی را رعایت می کنند. البته قطعا توقع بیش از اینهاست. ضمن اینکه مخاطب هم توقع کارهای بهتری را دارد. واقعا یک نکته را فراموش کردیم؛ اینکه کنار فیلم یا سریالی که ساخته می شود، دستمزدی هم می گیریم و چند ماه گروه کنار هم کار می کنند، ولی واقعا در دنیای فعلی که مردم به قول معروف دیگر با سیلی هم نمی توانند صورت شان را سرخ نگه دارند، آیا شأن بیننده های ما این کارهای سینمایی یا نمایش خانگی است؟ من مطلق درباره همه کارها صحبت نمی کنم. ای کاش فضایی وجود داشت که می توانستیم رودررو کارهای همدیگر را نقد کنیم و بدانیم اشکال کار هرکدام ما کجاست؟ همچنان معتقدم که شکارگاه بی نقص نیست، اما تمام تلاشش را کرد که به مخاطبش احترام بگذارد. من از خود مردم وام می گیرم و به نظرات آن ها استناد می کنم. آقای پرستویی، بین شخصیت های سریال شکارگاه میرعطا ویژگی های جالبی دارد. این شخصیت با سکوتش حرف می زند. لحظات سکوت این شخصیت برای منِ مخاطب، معنی دارتر است و اینکه شما در تمام مدت با نگاه حرف می زدید؛ نفرت، خشم و عشق را با نگاه منتقل می کنید. چه تحلیلی درباره شخصیت میرعطا داشتید؟ چه صحبت هایی با نیما جاویدی داشتید که شخصیت به چیزی که می بینیم، تبدیل شد؟ نیما جاویدی به عنوان کارگردان نقش مؤثری برای ساختن این شخصیت داشت و درواقع هر دو ما بنای شخصیت میرعطا را از روز اول این طور قرار دادیم. نیما یک کار جذاب انجام داد؛ اینکه گوشه هایی از فیلم هایی را که من تا به امروز کار کرده بودم، کلاژ و تدوین کرده بود و با هم دیدیم. حرفش این نبود که در این لحظات بد بودید یا چیزی شبیه این، بلکه از من خواست کارهایی که قبلا در آن بازی ها کرده بودم، تکرار نکنم و درواقع میرعطا بازی زیادی نداشته باشد. ایست و راه رفتنش درست باشد و از بدن زیاد کمک نگیرد، مگر اینکه بخواهد شلیک کند. این نگاه نیما جاویدی به عنوان کارگردان این اثر بود و من هم از این نگاه خوشم آمد. به هر حال من در تمام نقش هایی که تا امروز بازی کردم، پرویز پرستویی بودم. اگرچه همیشه تلاش و حرف و اعتقادم بر این است و بارها اعلام کردم اگر بتوانم کاری کنم تماشاچی زمان دیدن فیلم یا سریال، من را فراموش کند، برنده شدم و بعد از دیدن فیلم یا سریال با خودش فکر کند پرویز پرستویی خوب بازی کرد یا بد؛ کمااینکه همه ما می دانیم نقاط ضعف مان کجاست و کجا انتخاب های خوبی نداشتیم. من هم در این مسیر گاهی اشتباه کردم و کارهایی را انتخاب کردم که برای من مناسب نبوده. قطعا برای انتخاب یک اثر متر و معیاری وجود دارد اما وارد کار شدم و متوجه شدم با تصورات من فاصله دارد. واقعا علم غیب ندارم که ذهن خالق اثر را بخوانم. با توجه به چیزی که نوشته شده، حدس می زنم می تواند اثر مقبولی باشد و البته به رزومه سازنده اثر هم استناد می کنم اما باز هم همه چیز حدس زدنی نیست که در نهایت حتما خروجی مقبولی ارائه می شود. درباره خودم می توانم با اطمینان بگویم که برای همه کارها به یک اندازه انرژی می گذارم و به اصطلاح کم فروشی نکرده ام، با این حال کارهای خوب و بد در کارنامه ام دارم. زمانی که شکارگاه را قبول کردم، با نیما جاویدی درباره ویژگی های سرهنگ زیاد صحبت کردیم. نیما می خواست نقش متفاوت تر از باقی نقش هایی که تا امروز بازی کردم، باشد. من هم چنین خواسته ای داشتم. قبل از شکارگاه سریال هزار و یک شب را بازی کردم که کاملا متفاوت از نقشم در شکارگاه است. این سریال حقیقتا در استاندارد جهانی ساخته شده و تولید مشترک ایران و ترکیه است و درواقع حرفم این است که خودم هم دنبال تکرار خودم نیستم و تمام تلاشم را کردم که نیما جاویدی به خواسته اش برسد و نقش متفاوتی خلق شود. بازی در شکارگاه آسان نبود که خواسته کارگردان را حفظ کنم و دغدغه خودم هم چنین چیزی بود. بازی من خلاصه شده بود در صورت و چشم. این سکوت ها که اشاره می کنید، خواسته کارگردان برای این نقش بود. اما باید این را بگویم که این سکوت هایی است که در طول این چند سال با خودم داشتم. لطفا درباره این موضوع بیشتر صحبت کنیم. خیلی وقت ها این را به من نسبت داده اند که در کنار مردم نیستم! این را که همیشه خودم را کنار مردم دیده ام، فقط با کارم می توانم نشان بدهم. اصلا علت حضور من در شکارگاه به این دلیل است که دغدغه مردم کشورم را دارم. اصلا همین چند سال کارنکردن هم دلیلش همین موضوع بود. سعی کردم در دنیای مجازی و حداقل در صفحه خودم، واکنشی به اتفاقات اجتماعی کشورم داشته باشم. رفاه، آزادی و آرامش مردم کشورم برایم اهمیت دارد. من جانم را برای مردم کشورم می دهم. حرف امروز هم نیست. موج سواری بلد نیستم. از کودکی یاد گرفتم با شادی دیگران شاد شوم و در غم شان شریک شوم. این نگاه من از کودکی تا امروز است. شاید به دلیل شرایطی بود که در آنجا زندگی کردم و بزرگ شدم و وادارت می کرد که فکر کنی. منطقه ای که در آن فقر بیداد می کرد، امنیتی وجود نداشت و در کنارش البته مرام و معرفت و ازخودگذشتگی و ناموس پرستی هم بود. حالا من باید از تمام اتفاقات اطرافم نکات مثبتش را در ذهنم ثبت می کردم. اولین باری که از من پرسیدند دغدغه شما چه بود که بازیگر شدید؟ برخلاف بسیاری که ممکن است جواب شان این باشد که عاشق مرلین مونرو یا آل پاچینو بودم و دیده شدن را دوست داشتم که بالاخره دیده شدن امری طبیعی است. آدم ها کار می کنند که دیده شوند و اشکالی هم ندارد. این دیده شدن صفت بدی نیست. اولین بار سال 1362 وقتی برای دیار عاشقان جایزه گرفتم، خبرنگاران درباره انگیزه من برای بازی در این فیلم صحبت می کردند. جواب من خیلی ساده بود. من در منطقه جنگی فیلم بازی کردم. درواقع بازی نمی کردم. آن زمان که به من جایزه دادند، اصلا شوکه شدم. به نظر خودم کاری نکرده بودم. اما اتفاق جالبش این بود که در دل جنگ کار می کردم. در تمام مسیر جنازه ها را می دیدم و کسی آن ها را برنمی داشت، چون منطقه مین گذاری شده بود. در منطقه ای کار کردیم که مین ضد تانک وجود داشت. برای جلوه های ویژه مین ضد تانک گذاشته بودند که بنده خدایی که این مین ها را کار گذاشته بود، شهید شد. به من می گفت برادر پرستویی 15 ثانیه فرصت داری که این چاشنی را باز کنم و در این فاصله باید به فاصله ای دورتر از این برسی. کدام بازیگر چنین ریسکی را قبول می کند؟ برای شهیدشدن من خون وجود نداشت، گریمور نداشتیم. من از خودم خون کشیدم، ریختم روی خودم سر پلان شهادت. ما در آن فیلم راکورد سکانس نداشتیم، چراکه رزمنده هایی که در فیلم بازی می کردند، وقتی از عملیات برمی گشتند و شامی می خوردند و نمازی می خواندند و باز عملیات دیگری شروع می شد، وقتی می خواستیم ادامه کار را فردا بگیریم، خیلی از این رزمنده ها به شهادت می رسیدند و دو نفر دیگر اضافه می شدند. راکورد اسلحه به هم می خورد و…. منظورم این است که من آنجا اصلا بازی نمی کردم. درد باعث شد که به سمت بازیگری بروم. آن زمان نمی دانستم این را چطور باید عنوان کنم. از همان زمانی که در مدرسه در فعالیت های فوق برنامه و بازی روی صحنه با نفس بازیگری آشنا شدم، متوجه شدم اینجا جایی است که می توانم حرف بزنم. دیدم بازیگری ابزار خوبی برای حرف زدن است. در این چهار سالی که بازی نکردم، پیشنهادهای بسیار خوبی داشتم. پیشنهاد داشتم و بازی نکردم. من به پرکارترین بازیگر بی کار معروفم. در این مدت که کار نکردم، اتفاقات زیادی در جامعه رخ داد. نمی توانستم با حال بد مردم پیشنهاد بازی در هر خزعبلی را که به اسم کمدی ساخته می شود، قبول کنم. من فیلم کمدی بازی کردم مثل لیلی با من است ، مرد عوضی ، مومیایی 3 ، مارمولک و چندین کار کمدی در تئاتر. درواقع تحولات یا تغییرات اجتماعی در احوالات شما تأثیر می گذارد. صد درصد من از احوالات جامعه ام تأثیر می گیرم. اگر کاری پیشنهاد شود که بیانگر مشکلات جامعه باشد و معضلاتی که وجود دارد، قطعا کار می کنم. من برای هیچ کسی در این حرفه نسخه نمی پیچم، فقط می توانم درباره خودم صحبت کنم. نامهربانی و بی عدالتی با مردم حالم را بد می کند. چند روز پیش پستی در صفحه شخصی ام گذاشتم که چه رفتار زشتی با مردی که با وانت میوه می فروخت، انجام دادند. چرا باید چنین برخوردهایی را در سطح شهر ببینیم؟ چرا کتک می زنی؟ یک آدم برای روزی زن و بچه اش تلاش می کند. به او مغازه بده و اجاره بگیر، طوری که بتواند پرداخت بکند. اگر کار نکرد، بعد حرف بزن. چند نفر سر یک نفر می ریزید و با چوب می زنید؟ در شرایطی که به اصطلاح هیچ چیز سر جایش نیست و فکر کنید که ما فقط 12 روز جنگ داشتیم، هنوز نمی دانیم چه اتفاقی رخ خواهد داد. آیا این جنگ ادامه پیدا می کند؟ زندگی را جمع وجور بکنیم یا نه؟ همین الان قصد داریم کار کنیم، ولی دست روی دست گذاشته ایم که چه می شود، در چنین شرایطی چرا باید با مردم رفتار نامناسب داشت؟ قدرت چیز خوبی است. از قدرت مان استفاده کنیم، مقابل کسی که ظلم می کند. مسئولیت چیز خوبی است. من هم دوست دارم مسئولیت مهمی داشته باشم و مو را از ماست بیرون بکشم. نمی گذارم بی عدالتی اتفاق بیفتد، اختلاس شود یا گرانی بیداد کند و حق کسی ضایع شود. نه اینکه با چوب به سر و تن مردم بزنم. بر سر بنده خدایی که چهار کیلو انگور و خربزه برای فروش گذاشته است. من اینها را می بینم. من آدمم، چدن که نیستم. وقتی اینها را می بینم، دیگر دل و دماغ کارکردن ندارم. آدم ضعیف النفسی هم نیستم. این قدر پوست کلفتم که حد ندارد، اما با خودم می گویم نمی توانم هر روز بلند شوم قیام کنم. من مسئولیت دیگری دارم. باید در کاری که انتخاب می کنم و در آن تجربه و تبحر دارم، فکر کنم که می توانم گره کوری را باز کنم؟ قرار نیست جهان را تغییر بدهیم. یک اثر هنری قرار نیست دنیا را دگرگون کند. اصلا اگر دگرگون کند، چه اشکالی دارد؟ اما همین که تأثیر بگذاریم، کافی است. اگر از بحث سیاسی آن فاصله بگیریم، همین که بتوانیم حال مردم را در این شرایط خوب کنیم، کافی است. مردمی که این قدر دل مرده شده اند که انگار گرد مرگ در جامعه پاشیده شده که آدم نمی داند شب و روزش را چطور بگذراند و شرمنده زن و بچه اش نباشد. ما هم باید در این شرایط زمینه ای را فراهم کنیم که ذره ای حال آدم ها را خوب کنیم و از فضای دل مرده اطرافش بیرون بیاید. حالا که بحث به اینجا رسید، با تنوعی که همیشه در کارنامه شما بوده و هست، اینکه کمدی بازی کردید و در کنارش فیلم های جدی درخشانی هم در کارنامه دارید، اگر قرار باشد ارزیابی داشته باشیم و ببینیم چه اتفاقی در سینما رخ می دهد و سینما به چه سمت و سویی حرکت می کند، ارزیابی شما در حال حاضر از این فضا خصوصا حیطه ساخت فیلم کمدی چیست؟ اصلا جذاب نیست. من اولین کسی بودم که به راحتی از هنرمندان قدیمی در شرایطی که اصلا نمی شد اسم برد، نام می بردم؛ از بهروز وثوقی اسم بردم، از فردین، بیک ایمانوردی، سوسن و…. این درد است. یک سری از هنرمندان گذشته ما در شرایط نامناسبی به سر می برند. خانم شهرزاد را دیدیم؛ چقدر زیبا حرف می زد که ما او را به عنوان رقصنده می شناختیم، ولی کتاب شعر داشت، فیلم ساخته بود و خانم پوری بنایی در آن بازی کرده بود. بعد صحبت هایش را در مورد قیصر شنیدید که چه تحلیل زیبایی از این فیلم داشت. کدام یکی از ما می توانیم چنین تحلیلی داشته باشیم؟ از دهه 60، سینما به سمت و سوی دیگری رفت. یک عده که شروع کردند فیلم جنگی ساختند و بعد کارهای دیگری پیش می بردند. تا آن زمان سینمای قبل از انقلاب را لعنت می کردیم؛ اینکه فیلمفارسی است و فیلم های مستهجن و…. آیا ما الان همان کارها را نمی کنیم؟ همان سینما تکرار می شود، فقط تجاوز در آن نیست، ولی حرفش هست. حرفش را می زنیم ولی نمی توانیم نشان بدهیم. کافه نشان نمی دهیم، ولی عرق خوری را نشان می دهیم. الان می گویم گلی به جمال فیلم های گذشته. البته فیلم های خوب و بد هم داشت. همان زمان فیلم های خوبی هم ساخته می شد؛ مثل آثار خسرو هریتاش تا فیلم های آقای فرمان آرا، مهرجویی و خاچیکیان. مگر فیلم های بدی می ساختند؟ چیزهایی در آن فیلم ها بود که در جامعه تأثیرگذار بود؛ مرام، معرفت، گذشت، جوانمردی، لوطی گری، ناموس پرستی. الان که در فیلم های ما چنین چیزهایی نیست. اینها را از خودم نمی گویم که حرف خود من هم هست. کافی است از مردم بپرسیم وجدانا فیلم هایی که امروز می بینید، فیلم های شماست؟ اینها که عینا کپی برداری از همان فیلم هاست. بیلبورد بعضی از فیلم ها را می بینم واقعا حالم بد می شود. اگر 500 میلیارد تومان به من بدهید حاضر نیستم در یک پلان از این فیلم ها کار کنم. ما فیلم های کمدی خوبی مثل اجاره نشین ها داشتیم؛ کمدی هایی که هم می خنداند و هم مخاطب را به فکر وادار می کرد. الان که سطح کمدی ها بالا نیست و اغلب با رکوردشکنی تاریخ سینما خبرسازی می کنند. کدام تاریخ سینما؟ مگر می شود رکورد جدایی نادر از سیمین را زد؟ این فیلم جزء چند فیلم برتر دنیاست. فیلم های ما تا شهرستان هم نمی رود. باید واقعیت ها را دید. من راحت نظرم را می گویم و از ممنوع الکاری هم ترسی ندارم یا اینکه به خاطر زدن این حرف ها عده ای از دستم ناراحت شوند و بی کار بمانم. من بلدم کار نکنم. زمانی هم که کار نمی کنم، وقتم به بطالت نمی گذرد. در جایی حضور پیدا می کنم که حرفش را در کارهایم می زنم. از فقر می گوییم، از معضلات اجتماعی، از مشکلات اقتصادی و سیاسی. من با مردمی که در مناطق محروم زندگی می کنند در ارتباطم و شرایط زندگی آن ها را می بینم. من از چیزهایی فاصله گرفتم. مدت هاست نه اکران خصوصی می روم و نه جشنواره. از این جور مراسم لذت نمی برم. یک عده هم همیشه به من معترض هستند که من دولتی ام و با خیلی چیزها ازجمله رهایی خانم ها مشکل دارم. این طور نیست. من دوست دارم همه آدم هایی که در این مملکت زندگی می کنند، با هر عقیده، مرام و اعتقادی راحت زندگی کنند. ولی رسالت هنرمند چیز دیگری است. من با این بخش سروکار دارم. اصلا همه از من کناره گیری کنند، من خودم را ممنوع الکار می کنم و می توانم سال ها کار نکنم. به آدمی که از من انتقاد می کند که در کنار مردم نیستی هم احترام می گذارم. او نمی داند که من جانم را برای او هم می دهم. حرفم این است که باید به مخاطب احترام بگذاریم. الان بیشترین مسئولیتی که به عنوان هنرمند روی دوش خودتان احساس می کنید، چیست؟ آن چیزی که به اصطلاح مسئولیت من است، به نظرم این است که در حوزه مسئولیت خودم باید با مردم همدل و همراه باشم. آنچه را در توان و بضاعتم هست انجام بدهم. الان با مؤسسه خیریه حامی قلب های کوچک به مردم خدمت می کنم. کمی درباره فعالیت های این مرکز خیریه صحبت کنیم؟ این مورد هم باز نشئت گرفته از همان مسئولیت اجتماعی من است. شش سال من در کنار آقای خادم بودم و در مؤسسه خیریه حضرت علی بن ابی طالب به مردم خدمت کردیم و الان با مؤسسه ای همکاری می کنم به نام خیریه حامی قلب های کوچک که برای کودکان زیر 18 سال قلبی، چشمی، ارتوپد، ستون فقرات، زنان خودسرپرست و بی سرپرست مددکارانی داریم که شناسایی می کنند و حدود 300 پزشک با این مؤسسه همکاری می کنند که بدون دریافت وجهی ابتدا شناسایی می شوند و هزینه ایاب و ذهاب و اسکان آن ها داده می شود از طرف مؤسسه و با کمک نیکوکاران جراحی می شوند و صحیح و سالم دوباره به خانه برمی گردند. جان بخشیدن و نفس دادن به این آدم ها، چشم دادن به آن ها، نگاه کردن به راه رفتن دوباره آن ها لذت بخش است. اما یک نکته وجود دارد که فقط این عمل کردن نیست. دکتر وحید شاهی، پزشکی که در این مؤسسه کار می کند و همین چند روز پیش به مناسبت هفته پزشک صحبت می کرد، می گفت این بیماران شناسایی می شوند، قلب شان عمل می شود، بعد چه؟ آن ها اصلا غذا نمی خورند. بعد از جراحی باز به منطقه محروم خودش برمی گردد و باید تغذیه درستی داشته باشد. این همان معضلی است که در جامعه وجود دارد. آنجاست که حتی وقتی یک اثر هنری ساخته می شود، یک نماینده مجلس که اصلا نمی داند سینما چطور نوشته می شود، مثلا راجع به فیلم پیرپسر صحبت می کند که این فیلم باعث طلاق شده است. شما بیایید من به شما آمار بدهم بر حسب سال هایی که در دادگستری کار کردم که دو سال از آن را دادگاه خانواده بودم. به شما آمار می دهم که طلاق آن زمان چقدر بود. آن زمان که پیرپسری وجود نداشت. ما چه کردیم با این مردم که اکثر روابط به جدایی ختم می شود. مردم با مشکلات عدیده مالی دست وپنجه نرم می کنند. خانم مرجان شیخ الاسلامی پول زیادی از مملکت خارج کرد و الان خارج از ایران زندگی اش را می کند. پولی که او از کشور خارج کرد، معادل قیمت یک کشتی تایتانیک است. بگذریم از اینکه تا چه حد خاوری ها و امثال او از این کشور پول خارج کردند. مسئولیت داشتن در این مملکت این نیست که با چوب به سر میوه فروش کنار خیابان بزنی. مسئولیت داشتن این است که نگذاریم حق این مردم از کشور خارج شود. بنده اگر قصد کنم با الاغ از این کشور خارج شوم، جلوی من را می گیرند، چطور این پول ها خارج شده است؟ کمترین توقع این است که از سرمایه ملی مراقبت کنیم که از دست نرود. شکارگاه این مسئله را مطرح کرد. آن عمارت، ایران و وطن است و آن گنج، ثروت ملی ماست و آن ثروت برای دختران مملکت خرج می شود. چه مانیفستی قوی تر از این. هرکسی می تواند نقدی هم به سریال داشته باشد، ولی در مجموع خودم تحلیلی درباره سریال دارم که بارها در موردش با نیما جاویدی صحبت کردم. من هم شهروند این کشور هستم، با این حال گردنم را هم بزنید از وطنم پایم را بیرون نمی گذارم. ما حوادث زیادی را در این کشور پشت سر گذاشتیم، انقلاب را تجربه کردیم و بعد جنگ هشت ساله. زمان جنگ از این صحنه ها زیاد دیدیم که پیرزنی تخم مرغ های خانه اش را برای بچه هایی که در جبهه بودند، فرستاده بود. ما هنوز به تعداد آدم های مملکت مان مین در برخی مناطق داریم و همچنان عده ای جان خود را در این کشور با مین هایی که از آن دوره مانده است، از دست می دهند. در همین جنگ 12روزه دیدید که چقدر مردم همدیگر را حمایت کردند و همدلی زیبایی بین مردم شکل گرفت. ما در دوره کرونا هم وطنان و هنرمندان زیادی را از دست دادیم، اما در همان مقطع هم کنار هم بودیم. مردم همیشه برای وطن شان دل می سوزانند. ولی باید جلوی آدم های بی معرفت و بی مسئولیتی را که در جامعه وجود دارند و پول از این مملکت خارج می کنند و آن ور دنیا به ریش ما می خندند، گرفت. به خدا ما مملکت ثروتمندی هستیم و مردم در این جنگ 12روزه ثابت کردند که ما یک وجب از خاک مان را به کسی نمی دهیم. باید قدر این مردم را بدانیم. وقتی به هم وطنانم نگاه می کنم و احوالات شان را می بینم، چطور در این فیلم های کمدی که پیشنهاد می شود بازی کنم؟ یا چطور خودم را راضی کنم در بسیاری از سریال هایی که کمترین کیفیت را لحاظ نمی کنند، بازی کنم؟ همه می دانیم که پول خوبی هم هزینه می شود. هیچ کسی هم از پول بدش نمی آید. اتفاقا من از بچگی هم دوست داشتم ثروتمند باشم. من در فقر زندگی کردم. با افتخار این را می گویم. فقر چیزی نیست که آدم به آن افتخار کند، به ناچار در فقر زندگی می کردم. سختی زیاد کشیدم، اما نه جنایتکار شدم، نه قاچاق فروش و نه تروریست. و تجربه زیسته همیشه به کمک شما آمده است. بله و الان هم به کمک می آید. من هم دوست دارم آدم ثروتمندی باشم و خوب هم بلدم خرج کنم. آن قدر بلدم به قول لات های جنوب شهر کاری کنم جیب آدم ها صدا کند. اصلا تنهاخوری بلد نیستم. من با شادی دیگران شاد می شوم. هیچ وقت فرصت نکردم برای خودم زندگی کنم و نخواستم و نشد. هیچ وقت از این موضوع احساس دریغ نداشتید؟ اتفاقا لذت می برم. من حسادت، بخل، کینه، گرسنگی، تشنگی و زیاده خواهی را در خودم کشتم. می دانم چیست ولی آن ها را نمی فهمم. یک آمار بگیرید سر صحنه چه کسی دیده پرستویی غذا بخورد؟ این پزدادن نیست. وقتی بازی می کنم نه گرسنه می شوم و نه تشنه. در روزمرگی هم پیش آمده که ساعتی در روز گرسنه یا تشنه می شویم ولی من اصلا این طور نیستم. نه اینکه آدم ویژه ای باشم، من این طور راحتم. با بدن خودم هم ناسازگاری ندارم، بدنم را هم دوست دارم، بدنم را نوازش می کنم و با آن حرف می زنم و بقا را دوست دارم. زنده بودن و سالم بودن را هم دوست دارم. ولی به اقتضای کار شاید پیش بیاید که برای یک نقش مثلا از صبح تا شب پرخوری کنم، آن قدر خوب بلدم غذا بخورم که همه از دیدن غذاخوردن من گشنه شوند. اما می توانم خودم را کنترل کنم. بعضی از مواردی شبیه به این را در طول زندگی حذف کردم و بزرگ ترین سرمایه من نه گفتن است. هیچ کسی به اندازه من نمی تواند به راحتی نه بگوید. ما برای نه گفتن هزار اما و اگر می آوریم. در سینما معروف است که می گویند یک کار را انجام بده تا کار بعدی هم پیشنهاد شود. من سمت چنین چیزهایی نمی روم. برای من مهم است که حال خودم خوب باشد و بعد بتوانم با مخاطب ارتباط برقرار کنم. من کارکردن را دوست دارم، اما نه به هر قیمتی. درباره کیفیت فیلم ها صحبت کردیم، دوست دارم اینجا این سؤال را مطرح کنم وقتی کار بازیگران جوان را نگاه می کنید، به عنوان یک مخاطب، یک بزرگ تر، یک پیش کسوت و یک مدرس، نسل جوان بازیگری را چطور می بینید؟ این سؤال زیاد از من پرسیده می شود. من شش سال مدیر آموزش کارنامه بودم. الان اسمی از من نیست. اصلا براساس نام من آنجا دایر شد. به خروجی های ما نگاه کنید؛ هومن سیدی، ساره بیات، رعنا آزادی ور، فرزین محدث، صابر ابر و محسن کیایی که الان ما با هم هم بازی هستیم. هنرجوی کارنامه بود. نمی گویم من آن ها را پرورش دادم، مقصودم این است دورانی که من مدیر آموزش بودم، فضایی را به وجود آوردم که فکر می کردم 30 نفر بیشتر نباید هنرجو بگیریم و پول نمی گیرم تا کاری را که دلم می خواهد انجام بدهم و البته خیلی دوستانه هم از آنجا جدا شدم. فکر می کردم نباید یک سری آدم افسرده از اینجا بیرون بروند. من خدا نیستم که کسی از در وارد می شود بگویم این بازیگر می شود یا خیر. نه به زیبایی است و نه به زشتی، اما پارامترهایی وجود دارد. در دنیای حرفه ای کار می کنیم و می بینیم فردی براساس زیستگاه، موقعیت، سن و خانواده آیا پتانسیلی برای بازیگرشدن دارد یا خیر؟ گاهی در برخورد با هنرجویان نیازی نبود اتود بزنم. اولا که کسی که بازیگر است، نمی آید آموزش ببیند. آن هایی را که برای آموزش بازیگری می آمدند، ارزیابی می کردیم که کدام یک مستعدتر است. خاطرم هست روزی که صابر ابر را دیدم، چند دقیقه ای با هم حرف زدیم. می دانستم مجری برنامه های کودک و نوجوان است و از او پرسیدم شرایطش را دارد که دیگر اجرا نکند؟ به برخی می گفتم بلند شوند و حرکت کنند؛ چراکه می خواستم ببینم آیا از حرکاتش می توان متوجه شد چقدر پتانسیل بازیگری دارد؟ درباره ساره بیات، صابر ابر و هومن سیدی تکلیف روشن بود؛ می دانستم خمیرمایه بازیگرشدن را دارند و باید کمک شان کنیم. در عوض به عده ای هم می گفتم تشریف ببرید. اما حرف اصلی ما در مؤسسه کارنامه این بود که یک سری آدم افسرده و مریض به جامعه تحویل ندهیم. شعاری در کارنامه داشتیم و می گفتیم قرار است که رانندگی به شما یاد بدهیم، ماشین برای شما نمی خریم. ولی کار که تمام می شد، می گفتیم حالا می خواهیم به شما وام بدهیم ماشین بخرید. هرجا برای بازیگری از شماها دعوت کردند، با ما مشورت کنید. الان یک سری جوان که سودای بازیگری دارند، جای من را هم تنگ نکرده اند. هیچ کسی جای کسی را نمی گیرد. اما بازیگران جوان ما مشاوره می خواهند؛ کسی که به اصطلاح راه و چاه را به آن ها نشان بدهد. خیلی از جوان های بازیگر ما اصلا تجربه ای ندارند و من به واسطه سابقه 56 سال بازیگری می توانم تجربیاتم را انتقال بدهم. این همه سال تجربه بازیگری که اگر ملاک جایزه است، سیمرغ هم گرفته ام، به تعداد زیاد هم گرفتم و این پز نیست و به من داده شده و ظیفه من است این تجربه ها را انتقال بدهم. باید اتاق بازیگران شکارگاه را می دیدید؛ دیگر یک خانواده شده بودیم و ارتباط خوبی با هم داشتیم. یک چیزی برای من وجود داشت، من سرهنگ بودم نه اینکه خدای نکرده بر حسب این نقش با کسی بدرفتاری کرده باشم ولی به اقتضای ارتباط با بچه ها در قصه، در پشت صحنه رفتار می کردم. مثلا با یکی خیلی صمیمی بودم و با برخی دیگر خیر. همه برای من خیلی عزیز بودند، اما دوست داشتم بین صحنه و پشت صحنه هم توازنی برقرار شود. اصلا و ابدا بی حرمتی به کسی نشود. خانم پاوه نژاد مگر کم کار کرده یا مثلا الهام نامی که اصلا تئاتر خوانده و کلی جایزه گرفته است. اما ما واقعا یک خانواده بودیم و ما را به اسم خانواده سرهنگ می شناختند و حرمت همدیگر را حفظ می کردیم و من از آن ها چیزهای زیادی یاد گرفتم. نمی دانم آن ها هم از من یاد گرفتند یا خیر. واقعا دلم برای یک سری از جوان ها می سوزد که مرعوب فضای بازیگری شدند و انگار برای آن ها همه چیز تمام شده است و مطلق خودشان را بازیگر می دانند. بنده به عنوان پرویز پرستویی با 56 سال سابقه هنوز بازیگر نشده ام، اگر بدانم بازیگر کاملی شده ام، دیگر بازی نمی کنم؛ چون حس می کنم دیگر چیزی نیست که بخواهم یاد بگیرم و از نظر من همچنان مسیر طولانی ای پیش رو هست و نقش ها تمام نمی شوند. آدم ها با خلق وخوها و تفکرات شان تمام نمی شوند که من تمام شوم و با خودم بگویم بازیگر شدم. نه بازیگر نشدم. من در عمرم سرهنگ نبودم ولی نقش میرعطا دنیای جدیدی پیش رویم گذاشت. در سریال هزارویک شب مصطفی کیایی که به زودی خواهید دید نیز نقش بسیار متفاوتی بازی کردم و اصلا چنین نقشی را تا به حال بازی نکرده بودم. خدا کند بعد از دیدن این سریال مردم در خیابان یقه من را نگیرند. من این تجربه کردن ها را دوست دارم. ممنونم از مصطفی کیایی و نیما جاویدی که چنین فضاهایی را ایجاد کردند. من خستگی ناپذیرم و از این بازیگران هم نیستم که بعد از هر نقش دو ماه سفر بروم تا از ذهنم بیرون برود. چرا بیرون برود؟ می توانم بلافاصله در یک اثر دیگر با نقشی کاملا متفاوت حضور پیدا کنم. فکر می کنم رابطه شما با کارگردان های جوان بهتر است. با آن ها تجربه های متعددی داشتید و نتایج خوبی هم حاصل شده است. طبیعتا با یک سری از کارگردان ها راحت ترم و با یک سری هم که اصلا کار نمی کنم. نه اینکه آدم های بدی باشند، من دنبال تجربه کردن هستم. در این حرفه آدم خوب زیاد داریم ولی آیا این آدم خوب، کارگردان خوبی هم هست؟ همه برای من قابل احترام هستند. من باید تکلیفم را با خودم مشخص کنم. من تافته جدابافته نیستم. اصلا و ابدا شعار هم نمی دهم. من دنبال تجربه کردن هستم. هنوز دنبال کسی هستم که به من یاد بدهد؛ مهم نیست سنش از من پایین تر باشد یا بالاتر. مصطفی کیایی سنش از من پایین تر است یا نیما جاویدی همین طور، ولی آدم های بزرگی هستند و من واقعا از آن ها یاد می گیرم. خیلی وقت ها با کارگردان هایی کار کردم که نام بزرگی هم داشتند و با یک برداشت راضی شدند، ولی من همچنان می دانم که می تواند بهتر از این باشد، گاهی کمی پافشاری می کنم و می گویم به خاطر من دوباره تکرار کنیم و می گوید من را قبول نداری؟ نمی توانم به او بگویم نه در این مورد قبول ندارم، می تواند بهتر باشد. گاهی اوقات می گویم برای اینکه دور هم باشیم، یک بار دیگر بگیریم؟ حالا یا خوب می شود یا نمی شود. جوان هایی را که به عرصه بازیگری می آیند، دوست دارم. در بازیگری با انجام چند کار تجربه به دست می آوریم، ولی آن ها بازیگر را کامل نمی کند؛ مهم این است که در کنارش رفتار، منش و اخلاق حرفه ای هم باشد. من کاری در کارنامه انجام دادم و دوست دارم درموردش صحبت کنم. این را هم اضافه کنم که من اصلا در کارنامه تدریس نمی کردم، اصلا تدریس بلد نیستم؛ چراکه تدریس و آموزش شیوه ای دارد که مثلا حبیب رضایی آن را خوب بلد است و مدرس خوبی است و شیوه آموزش را بلد است. من در آنجا مثل مدیر مدرسه بودم که مثلا برف آمده و معلم دیر رسیده است و من جای معلم سر کلاس حاضر می شدم. برای اینکه کلاس دایر باشد، سر کلاس می رفتم. فرض کنید دو ساعت کلاس بود و چهار ساعت طول می کشید. بچه ها گاهی خواهش می کردند این کلاس ها ادامه داشته باشد و درواقع من تجربیاتم را به بچه ها منتقل می کردم. بحث من این است که مدت ها است آموزشگاه های بازیگری سر هر کوچه ای هست و حتی شنیدم در 20 جلسه فشرده می توان بازیگر شد! پس ما این همه سال اشتباه کردیم؟ چقدر انرژی گذاشتیم و اگر بازیگرشدن در 20 جلسه ممکن است، دیگر قرار نیست این قدر انرژی بگذاریم. من اگر قرار باشد در بازیگری درصد جانبازی بگیرم، در بازیگری 50 درصد جانبازم. تمام بدنم تکه و پاره است و همه جوره صدمه دیده ام و آن زمان که سر صحنه برایم اتفاقی می افتد، متوجه نمی شوم. در مؤسسه کارنامه به بچه ها گوشزد می کردم که علاوه بر آموزشی که از استادان می گیرند، به این موضوع نیز توجه کنند که ارتباط بازیگر اساسا با چه کسانی است؛ ارتباط بازیگر با فیلم بردار، مطبوعات، کارگردان، تهیه کننده، تدوین و…. برای هرکدام از حرفه هایی که نام بردم، استادان مربوط به آن حرفه را دعوت کردیم. آقای کلاری را به عنوان فیلم بردار دعوت کردیم که از تجربیات خودش با هنرجویان صحبت کند. اینکه بازیگر فکر نکند با فیلم بردار ارتباط ندارد؛ دقیقا برعکس باید به قول معروف شش دانگ حواس بازیگر به فیلم بردار باشد و همین طور کارگردان. ارتباط بازیگر با تدوینگر هم مهم است. برای این موضوع از بهرام دهقانی خواهش کردیم ساعتی را با هنرجویان بازیگری بگذراند. خدا رحمت کند عزت الله انتظامی را. روزی از او خواستم با بچه ها صحبت کند. خودم او را از خانه به مؤسسه کارنامه آوردم. همراهش یک کارتن سناریو آوردم. سناریو معمولا شکل مشخصی دارد و دارای تعداد صفحات مشخصی است. اما سناریوهای آقای انتظامی سنگین تر بود و صفحات سناریو تغییر شکل داده بود، در تمام صفحات برای خودش نکته هایی نوشته بود. این را مقایسه کنید با بازیگرانی که اصلا سناریو نمی خوانند. من با بازیگرانی کار کردم که در چشم من نگاه می کرده و منتظر بوده تا دیالوگ من تمام شود. این را دقیقا در چشمش می دیدم که سر و ته دیالوگ من را برای خودش گرفته، برعکس من که تمام دیالوگ های او را حفظ بودم، ولی حفظ هم نبودم. به خدا بازیگری فقط این نیست که یاد تلخ ترین خاطره زندگی بیفتی و اشک بریزی یا با شیرین ترین خاطره زندگی بخندی. به خدا آقای انتظامی در همان سناریوهایی که در دست داشت، برای خودش می نوشت که در این دیالوگ باید در صحنه به کدام سمت حرکت کند. شاید نظر او برخلاف نظر کارگردان بوده و دکوپاژ کارگردان اصلا این نبوده. اما برای خودش این وظیفه را قائل بود که به نقشش فکر کند و آن را تحلیل کند. آن انضباط بازیگری را حفظ می کرد و او اسوه بازیگری بود. من این افتخار را داشتم که با پنج تن سینمای ایران هم بازی شوم. اصلا این پنج تن هم اسم ابداعی خودم بود و آخرین بازی که در برج میلاد سیمرغ گرفتم، آن را تقدیم به پنج تن سینمای ایران کردم. خیلی ها به این عنوانی که من به آن ها دادم، خرده گرفتند که لابد قصد توهین به موضوعات مذهبی را دارم. درصورتی که قصد من به هیچ وجه چنین چیزی نبود و اعتقاداتم هم سر جای خودش است. من با آقای رشیدی، مشایخی، انتظامی و نصیریان کار کردم و فقط افتخار همکاری با آقای کشاورز را نداشتم، اما با او معاشرت داشتم و روح همه آن هایی که دیگر در جمع ما نیستند، شاد و فقط استاد نصیریان را داریم. وقتی نسل بازیگری گذشته را با امروز مقایسه می کنم، می بینیم نسل جدید اکثرا سعی می کنند نو بمانند و انرژی زیادی نمی گذارند و تمیز بازی می کنند. در فیلم دیوانه ای از قفس پرید وقتی با آقای انتظامی و آقای نصیریان کار می کردم، جرئت نمی کردم پایم را روی پای دیگرم بیندازم. از آقای تخت کشیان خواهش کردم در تیتراژ اسم من را اول نزنند. درصورتی که من قهرمان قصه بودم اما خواهش کردم به ترتیب ورود اسامی نوشته شود. من خجالت می کشیدم اسمم جلوتر از اسم آقای انتظامی یا نصیریان بیاید. درصورتی که برای بسیاری از بازیگران این موضوع حیاتی است. من معتقدم اگر کارمان را بلد باشیم، تماشاچی اسم ما را بالای به نام خدا می گذارد. ما خودمان برای خودمان جایگاه تعریف می کنیم. ما فقط باید کارمان را درست و دقیق انجام بدهیم. مهم این است که به خودمان غره نشویم. در بازیگری اتفاق های دیگری هم ملاک است. باید سلامت مان را حفظ کنیم و رفتار حرفه ای درستی داشته باشیم. برخی معتقدند هنر با زندگی متفاوت است. من درباره خودم می توانم بگویم این طور نیست. من از حرفه ام در بازیگری وام می گیرم و هزینه می کنم. دوست ندارید بار دیگر به صحنه تئاتر برگردید؟ صددرصد دوست دارم. مطمئنم اگر قرار باشد روزی دیگر کار نکنم، حتما آخرین کارم تئاتر خواهد بود، چراکه تئاتر برای من قداست دیگری دارد و همیشه از همان قداست تئاتر وام می گیرم و به تصویر می آورم. قطعا دوست دارم تئاتر کار کنم. پیشنهادی هم در این مدت بوده؟ بله، بوده، ولی زمان هایی این پیشنهادها مطرح شده که من تعهد کاری داشتم و فرصتش را نداشتم. من همیشه این احساس را داشتم که وقتی رخوت، تنم را می گیرد، به تئاتر پناه می برم، درصورتی که می دانید عمده نقش هایی که تا به امروز بازی کردم، تماما بیگاری بوده است. هیچ وقت نقشی نبوده که مثلا زندگی لاکچری و شیک داشته باشم و سیگار برگ بکشم. و از من انرژی زیادی گرفته است و اصلا پشیمان هم نیستم، اما جایی احساس می کردم تخلیه نشده ام و باید از تئاتر انرژی بگیرم، چون واقعا دنیای دیگری است. آن هایی که برای صحنه تئاتر حرمت قائل هستند، می دانند که من درباره چه چیزی صحبت می کنم. من واقعا دلم برای صحنه تئاتر تنگ می شود. نفس به نفس تماشاچی بودن چیزی دیگری است. از اینکه در صحنه تئاتر با مخاطب روبه رو شوم، تمام بدنم می لرزد. همین الان هم وقتی می خواهم یک پلان بازی کنم یا روی صحنه بروم، تمام بدنم می لرزد. هنوز از دوربین می ترسم و هنوز ترس از روی صحنه رفتن در من از بین نرفته است. همین موارد باعث می شود که بیشتر انرژی بگذارم تا این ترس را پس بزند. اگر نکته پایانی هست، بفرمایید. امیدوارم که این صحبت ها تکراری نباشد. دوست داشتم بعد از سریال شکارگاه صحبت کنیم و واقعا ادا درنیاوردم و در دل کار انرژی را برای نقش می گذارم و از این جهت فکر کردم بعد از پخش سریال زمان مناسب تری است، ولی فقط حرف پایانی من این است و آرزو می کنم سینمای ما موفق باشد و متأسفانه الان دیگر تلویزیونی وجود ندارد. خیلی سال شد که شما دیگر با تلویزیون کار ندارید. دعوا هم ندارم. دیگر لذت نمی برم و ضرب المثلی هست که می گوید مرغ یک پا دارد. مرغ یک پا ندارد، دو پا دارد ولی خیلی جاها برای من یک پا دارد. بخش زیادی از بهترین کارهای شما در تلویزیون رقم خورد. بله، بی تردید. من بهترین کارها را در تلویزیون انجام دادم. من به تنهایی نه. مقصودم کارهایی است که با کارگردان های خوبی کار کردم. سریال رعنا، امام علی (ع)، زیر تیغ، آشپزباشی، آپارتمان، آوای فاخته و کارهایی بوده که همان زمان هم مخاطب ابراز رضایت کرده است. خیلی متأسفم بابت اینکه نمی توانم در تلویزیون کار کنم، چون جایی دیگر وجود ندارد و نمی شود. تلویزیون را که الان نگاه می کنی، در تمام شبکه ها کسانی هستند که جای آن ها آنجا نیست. اشکالی ندارد مردم را به دین و مذهب ارشاد کنیم. آدم هایی که هنوز برای من محترم و شریف هستند، به عنوان مجری و گرداننده در تلویزیون حضور دارند و از آن ها لذت می برم. من که هستم که بگویم این تلویزیون مطلق به درد نمی خورد. یک چیز دیگری در تلویزیون برای من مهم است که دیگر وجود ندارد، وگرنه آدم های شریفی هم هستند که در تلویزیون هستند و گاهی من آن ها را تماشا می کنم. این طور نیست که بگویم تلویزیون نمی بینم. فرصت داشته باشم تا برفک تلویزیون را می بینم که ببینم چرا بد است؟ چهار تا جوان نشسته اند، درحالی که ملتی که خودشان زخمی هستند و آسیب دیده اند و تو داری آن ها را نصیحت می کنی؟ دختر جان برو دنبال زندگی ات. ما روزگاری در این تلویزیون افرادی مثل آقای عالمی یا میرفخرایی را داشتیم و آدم های دیگری که به عنوان مجری در تلویزیون بودند و از حضورشان لذت می بردیم. الان برنامه های سینمایی ما هم جز تخطئه کردن سینما چیزی ندارد. دامن می زنند که این سینما وجود نداشته باشد. به نظرم مهم ترین کار یک هنرمند این است که به مخاطب احترام بگذاریم، حالا در هر مدیومی که هستیم. امیدوارم حرمت تماشاچی را حفظ کنیم. من به سهم خودم تلاش می کنم، این احترام به مخاطب را فراموش نکنیم. به خدا این طوری نمی ماند. از دهه 60 سینمای ما در زمانی اوج گرفت و دوباره در میانه بوده و الان سینما نداریم. چرا سینما نداریم؟ چون کسی هم که می خواهد سینما کار کند، زمینه ای نداریم و بعد فکر می کنیم چه کالاهای ارزشمندی را به جامعه دادیم؟ مردم خرج می کنند و می بینند. مردم گاهی برخی فیلم ها را انتخاب می کنند که ساعتی از فکر و خیال آزاد شوند. مردم ما هوشمند هستند و ما با مردم زندگی می کنیم، آن هم در شرایطی که هیچ چیز ثبات ندارد و مدام گوش به زنگ هستیم که آیا این توافق انجام می شود؟ من آدم سراغ دارم که می گوید من تا دو سال آینده را هرچه داشتم، جمع کردم، نمی دانم بعد چه می شود. چقدر کارخانه ها تعطیل شده و شغل ها از بین رفته است. اینها را در نظر بگیریم و ببینیم شرح وظایف ما به عنوان هنرمند چیست. گول این چیزهایی را که خودمان می سازیم، نخوریم. آدم های شریف در این کشور زیاد است. به نظرم مصطفی کیایی آدمی است که اگر بخواهد کار کند، سالی سه کار می سازد، از همین دست کارهایی که هست. نیما جاویدی هم همین طور و کارش را بلد است و سوادش را دارد. سینما فقط متکی به این آدم ها نیست. شبیه آن ها زیاد داریم ولی باید کاری کنیم خودمان دل مان برای کار بتپد. درآمد چیز خوبی است. خودمان را هم با هالیوود مقایسه نمی کنیم که درآمد آن ها بهتر است. این حرف ها هم به من زیاد زده می شود که مگر چقدر زنده ای و می توانی کار کنی. تا می توانی کار کن. می گویم باشد، هر روز دلم می خواهد کار کنم، ولی کارهایی باشد که دست کم وجدان آدم راحت باشد. امیدوارم همه ما عاقبت به خیر شویم. |