فرارو- 9 سپتامبر 1948 (18 شهریور 1327) روزی بود که جمهوری خلق کره یا همان کره شمالی به دنبال یکی از خونین ترین جنگهای دوران مدرن رسما پدید آمد. به گزارش فرارو، کره سرزمین واحدی بود که سابقه تاریخی آن به دوران باستان می رسید اما جنگ جهانی دوم و ظهور دو بلوک شرق و غرب سبب شد این ملت را به دو دنیای مجزا و بیگانه از هم بدل کرد. در این میان سرزمین شمالی با ایدئولوژی کمونیستی حصاری به دور خود کشید تا جهان پیرامونی که آلوده کننده تصور می شد در امان بماند، اما این دنیای محصور چگونه متولد شد؟ تصور کنید سال 1945 است. آسمان پیونگ یانگ، پایتخت شمالی شبه جزیره کره، هنوز دود غبار جنگ جهانی دوم را در خود نگه داشته. ژاپن، امپراتوری ای که برای 35 سال کره را به عنوان مستعمره خود فتح کرده بود، تسلیم شده و نیروهای شوروی از شمال هجوم می آورند. در این میان، مردی جوان به نام کیم ایل سونگ که نامش به معنای "کیم، خورشید شو" است از تبعید در سیبری بازمی گردد. او نه تنها یک چریک ضدژاپنی، بلکه نمادی از آینده ای کمونیستی است که شوروی برای شمال کره ترسیم کرده. اما این داستان، فراتر از روایت های ساده تقسیم شبه جزیره، پر از پیچ و تاب های پنهان است: از انتخاب های اشتباه شوروی تا پاکسازی های خونین داخلی، و از شک های مردمی به رهبر جدید تا نقش فراموش شده مسیحیان در شمال صنعتی شده. تأسیس جمهوری دموکراتیک خلق کره (DPRK) در 9 سپتامبر 1948، نه یک پیروزی ناگهانی، بلکه نتیجه زنجیره ای از رویدادها بود که از دل استعمار ژاپن، جنگ سرد نوپا، و جاه طلبی های شخصی کیم زاده شد.  ریشه های تلخ: استعمار ژاپن و بذرهای مقاومت داستان کره شمالی از دل قرن بیستم و اشغال ژاپن در 1910 آغاز می شود. ژاپن، پس از پیروزی در جنگ روسیه-ژاپن (1904-1905)، کره را به عنوان "مستعمره ای استراتژیک" برای تأمین منابع و نیروی کار فتح کرد. شمال کره، با کوهستان هایش، به مرکز صنعتی ژاپن تبدیل شد: معادن زغال سنگ، سدهای هیدروالکتریک، کارخانه های فولاد و تسلیحات. بیش از 65 درصد صنایع سنگین کره در شمال متمرکز بود، در حالی که جنوب بیشتر کشاورزی محور ماند. اما این پیشرفت، با سرکوب وحشیانه همراه بود. ژاپنی ها زبان کره ای را ممنوع کردند، معابد بودایی را تخریب نمودند، و هزاران زن کره ای را به عنوان برده جنسی برای سربازان خود به کار گرفتند. در شمال، جایی که مسیحیت از اواخر قرن نوزدهم توسط مبلغان غربی رواج یافته بود پیونگ یانگ را "اورشلیم شرق" می نامیدند کلیساها به مراکز مقاومت تبدیل شدند. در این آشوب، کیم ایل سونگ (متولد کیم سونگ جو در 1912 در نزدیکی پیونگ یانگ) پا به عرصه گذاشت. خانواده اش پروتستان بودند اما کیم جوان به سمت کمونیسم گرایش یافت. در 17 سالگی، به انجمن جوانان کمونیست کره پیوست و در 1929 به دلیل فعالیت های زیرزمینی دستگیر شد. فرار به منچوری (شمال شرقی چین) او را به قلب مقاومت ضدژاپنی برد. در 1931 به حزب کمونیست چین پیوست و در ارتش ضدژاپنی شمال شرق خدمت کرد. نام "ایل سونگ" را در 1935 برداشت، زمانی که در 23 سالگی به عنوان کمیسیونر سیاسی منصوب شد. با تشدید سرکوب ژاپنی ها در 1940، کیم و دوازده چریک با عبور از رود آمور به شوروی پناه بردند. آنجا، در اردوگاه ویاتسکویه، آموزش نظامی دید و به عنوان کاپیتان در تیپ 88 ارتش سرخ شوروی خدمت کرد. این تبعید، نه تنها جانش را نجات داد، بلکه او را به مهره ای در دست استالین تبدیل کرد زاویه ای جالب که نشان می دهد کیم، پیش از بازگشت، بیشتر یک افسر شوروی بود تا رهبر ملی گرای کره ای.  تقسیم شبه جزیره: خطی که جهان را تغییر داد پایان جنگ جهانی دوم در اوت 1945، با بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، ژاپن را وادار به تسلیم کرد. ایالات متحده، بدون مشورت با شوروی، پیشنهاد تقسیم کره در عرض جغرافیایی 38 درجه را داد خطی که شمال (با 9 میلیون جمعیت و صنایع) را به شوروی و جنوب (16 میلیون نفر و کشاورزی) به آمریکا سپرد. این تصمیم، که در 10 اوت 1945 گرفته شد، در واقع موقتی بود و قرار بود با پایان کامل وضعیت نظامی در جهان کره دوباره متحد شود. نیروهای شوروی در 24 اوت به پیونگ یانگ رسیدند، در حالی که آمریکایی ها تا 8 سپتامبر وارد جنوب نشدند. این تأخیر، به شوروی اجازه داد کنترل خود در شمال را تثبیت کند. در سراسر کره، کمیته های مردمی الهام گرفته از کمیته استقلال کره شکل گرفتند. در سپتامبر 1945، "جمهوری مردمی کره" اعلام شد و رهبر اولیه پیونگ یانگ، چو مان سیک، یک ناسیونالیست مسیحی و ضدکمونیست ملایم بود. این موضوع نشان دهنده تمایل اولیه شوروی به برقراری رهبری غیرکمونیستی است. اما چون در کنفرانس مسکو در دسامبر 1945، شوروی و آمریکا بر سر "حکومت داری پنج ساله" کره توافق کردند، چو مان سیک علناً با آن مخالفت کرد که نتیجه آن زندانی شدن او در ژانویه 1946 بود. کیم ایل سونگ در 19 سپتامبر 1945 با 66 افسر کره ای ارتش سرخ به وونسان بازگشت. زبان کره ای اش ضعیف بود (به دلیل سال ها زندگی در چین و روسیه)، اما شوروی ها او را در 14 اکتبر به عنوان یک "قهرمان چریک" معرفی کردند. ژنرال شوروی ترنتی شتیکوف، کیم را به عنوان دبیر اول شعبه شمالی حزب کمونیست کره منصوب کرد. در دسامبر 1945، حزب کمونیست شمال کره تشکیل شد و در اوت 1946 با حزب جدید مردمی ادغام گردید تا حزب کارگران کره شمالی شکل گیرد.  برپایی قلعه کیم ها در فوریه 1946، کیم به عنوان رییس "کمیته موقت مردمی شمال کره" سوگند یا کرد که او را به اولین رهبر اداری کره ای در شمال بدل می کرد. این کمیته به سرعت اصلاحات سوسیالیستی از جمله توزیع زمین به دهقانان، ملی سازی صنایع، قانون کار 8 ساعته، برابری زنان و مردان، و حتی مراقبت های بهداشتی عمومی را به اجرا درآورد. بدین ترتیب شمال، با صنایع ژاپنی اش، به سرعت به یک اقتصاد قوی هرچند زیر نظر شوروی تبدیل شد. ارتش مردمی کره (KPA) در 1948 از چریک های کیم و سربازان سابق تشکیل شد. شوروی ها تجهیزات مدرن تانک ها، توپخانه، و هواپیماهای MiG-15 را برای این ارتش تأمین کردند و خلبانان کره ای را در روسیه و چین آموزش دادند. اما این اصلاحات بدون مخالفت هم نبود. در شمال یان آنی ها که اغلب در چین پناهنده بودند و بومی هایی که در کره باقیمانده بودند با اقدامات کمونیستی کیم به مخالفت برخاستند. کیم توانست با حمایت شوروی بر تمام مخالفان خود غلبه کند و قدرت خود را در شمال تثبیت کند. انتخابات اوت 1948 در شمال، تحت کنترل کمونیست ها، مجلسی تشکیل داد که قانون اساسی را در 3 سپتامبر تصویب کرد. در 9 سپتامبر، جمهوری دموکراتیک خلق کره رسما اعلام موجودیت کرد و کیم نخست وزیر گردید. در این میان سازمان ملل فقط جنوب را به رسمیت شناخت، اما شمال ادعای کل شبه جزیره را داشت و این موضوع نشان داد که شبه جزیره کره قرار نیست روی آرامش را به خود ببیند. کیم بشدت تحت تأثیر کمونیسم شوروی بود و بی پروا به دنبال تبدل کره به نسخه ای از شوروی بود زیرا باور داشت که شوروی با الگوی کمونیستی خود توانسته به یکی از دو ابرقدرت جهان و فاتحان جنگ بدل شود. با این همه کیم در اعمال سیاست های خود به گونه ای عمل می کرد که گویی همه ابتکارات خود اوست و با روح ملی و فرهنگی کره یکسان است. کیم تا زمان مرگش در 1994 بر باورهای عمیق کمونیستی خود بر همان پایه استالینی اش وفادار و معتقد ماند با شخصیت پرستی از خود در ذهن مردم شمال و رواج دادن عنوان رهبر بزرگ سعی کرد این باورها را ذهن مردم نیز رسوخ دهد. او برای این هدف ابایی از ایزوله کردن کل کشور نیز نداشت و اتفاقا آن را لازمه برپایی یک جامعه کمونیستی ایده آل می پنداشت. تنها نگاه او به خارج زمانی شکل گرفت که می خواست تمام شبه جزیره کره را در زیر چتر دنیای کمونیستی خود دربیاورد. زمانی که تصور می کرد آنقدر قدرت دارد که می تواند با حمایت شوروی جنوب را ضمیمه قلمرو خود کند. اما این جنگ با میلیون ها کشته به او ثابت کرد باید به قلعه خودساخته اش اکتفا کند و دنیای خودش را فقط در همان قلعه کیم دنبال کند. کلید قلعه کیم حالا در دست سومین و جوان ترین کیم است که برخلاف اسلافش گاه به خود این اجازه را می دهد که از قلعه خارج شود و حتی با بدترین دشمنان خلق کره دیدار کند. اما این سومین کیم درهای قلعه را فقط برای خودش باز می کند و تاکنون به کسی اجازه خروج نداده است. 77 سال است قلعه کیم ها به حیات ایزوله خود ادامه می دهد.  |