اواخر سال 1367: چند ماه از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق می گذشت و من جوانی جویای کار بودم که اصولا هیچ علاقه ای یا بهتر بگویم فرصتی برای پیگیری اخبار و تحولات سیاسی نداشتم. اولین بار که خبری در مورد افغانستان شنیدم و توجهم را جلب کرد، خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی از آن کشور بود که بسیاری از آگاهان سیاسی، آن عقب نشینی و شکست خجالت آور را یکی از دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به طور کلی کمونیسم در جهان می دانستند. به گزارش اعتماد، اوایل 1375: خبرگزاری امریکایی آسوشیتدپرس که 15 سال از تعطیلی دفترش در تهران می گذشت و هیچ خبرنگاری در ایران نداشت، مرا به عنوان خبرنگار خود به اداره کل مطبوعات و رسانه های خارجی ایران معرفی کرد و بعد از مدتی مجوز کار دریافت و رسما به عنوان گزارشگر آسوشیتدپرس شروع به کار کردم. مهر ماه 1375: دومین بار بود که در عمرم خبری از افغانستان به شدت توجهم را جلب کرد که البته در آن زمان از لحاظ کاری هم وظیفه داشتم دانش و آگاهی خودم را در این زمینه بالا برده و بی اعتنا از کنار اخبار عبور نکنم: گروهی به نام طالبان (که من کوچک ترین اطلاعی از آن ها نداشتم) به طور ناگهانی و با خشونت، شهر کابل را اشغال کردند و بی درنگ دکتر نجیب، رییس جمهور سابق آن کشور که سال ها در دفتر سازمان ملل متحد پناه گرفته بود را به زور از آن دفتر بیرون کشیده و در یک چهارراه پر رفت و آمد با تیر چراغ برق اعدام کردند. آن گروه (طالبان) که با پیامی وحشتناک، پایتخت را تصرف کرده بودند بعد از مدتی بخش های عمده افغانستان را به کنترل خود در آورده و حکومت را در دست گرفتند. بیستم اردیبهشت 1376: زلزله ای مهیب، شهر قائن در استان خراسان را به لرزه در آورد. کمتر از دو هفته به انتخابات تاریخی دوم خرداد باقی مانده بود و در اوج دوران پرشور تبلیغات انتخاباتی، رقابت داغ بی سابقه ای بین طرفداران سید محمد خاتمی و علی اکبر ناطق نوری جریان داشت و من که شبانه روز درگیر پوشش خبری آن تحولات تاریخی کشورم بودم و به دلیل آنکه خبرنگار تازه کار و کم تجربه ای بودم، قدرت تشخیص نداشتم که کدام خبر برای خبرگزاری ما از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ من تنها خبرنگار آسوشیتدپرس در ایران بودم، آیا باید بی درنگ به مناطق زلزله زده می رفتم یا در تهران می ماندم و به تهیه گزارش و خبرهای مربوط به دو نامزد رقیب اصلی انتخابات پیش رو ادامه می دادم؟ ساعت یک بعدازظهر، فقط نیم ساعت از وقوع زلزله گذشته بود که با مهندس عباس جزایری، دبیر ستاد حوادث غیرمترقبه وزارت کشور تماس گرفتم و از او شنیدم که متاسفانه بدون شک، آمار تلفات بالا خواهد بود (دو ماه قبل از آن، اسفند 1375 در جریان زلزله اردبیل در روستاهای ویران شده و پوشیده از برف با او ملاقات کرده بودم و تعجب کرده بود که چطور آن قدر سریع با وجود برف سنگین، خودم را به آنجا رسانده بودم… و تا آن روز اطلاع نداشت که آسوشیتدپرس مجوز کار در ایران دریافت کرده بود… محبت کرد شماره تلفن همراهش را به من داد. به لطف همان آشنایی، در آن شرایط بحرانی جواب تلفنم را داد و یک خبر اختصاصی دراختیارم گذاشت). بدون اتلاف یک دقیقه به سردبیر ارشد و رییس دفتر منطقه ای آسوشیتدپرس در خاورمیانه که تصمیم گیرنده اصلی بود، تلفن زدم. حقیقتا تا زمانی که با او صحبت نکرده بودم، نمی دانستم کدام یک برای خبرگزاری ما اولویت دارد؛ تبلیغات انتخاباتی که توجهات جهانی را جلب کرده بود یا زمین لرزه ای در فاصله 1400 کیلومتری از تهران که تلفات و خسارات برجای گذاشته بود؟ همین سوال را از خانم سردبیر پرسیدم. با چنان لحن قاطع و صریحی پاسخ داد: البته که حتی یک لحظه وقت را از دست نده و به هر شکل و هر وسیله ممکن، خودت را سریعا برسون به قائن. از هیچ هزینه ای دریغ نکن… فقط برو… دوست دارم اولین خبر ارسالی ات را از منطقه ببینم. اولین گزارش خودم را نیمه شب به لطف کمک امدادگران هلال احمر با استفاده از امکانات مخابراتی آن ها از روستای مصیبت زده اردکول ارسال کردم. آذر ماه 1376: اجلاس سران کنفرانس اسلامی در تهران برگزار شد. رویداد بسیار مهمی بود و رهبران کشورهای اسلامی در ایران گردهم آمدند. به شدت خوشحال و ذوق زده بودم، اولین بار در عمر کوتاه خبرنگاری حرفه ای خودم یک فرصت تاریخی دراختیار داشتم و می توانستم شخصیت های برجسته سیاسی جهان که همیشه نامشان را در اخبار می شنیدم در آن روز از نزدیک ببینم: یاسر عرفات رهبر فلسطینیان/ ماهاتیر محمد نخست وزیر مالزی/ حافظ اسد رییس جمهور سوریه/ امیر عبدالله ولیعهد عربستان/ نواز شریف نخست وزیر پاکستان/ حیدر علی اف رییس جمهور آذربایجان/ علی عزت بگوویچ رییس جمهور بوسنی وهرزگوین/ امیر قطر/ امیر کویت و…. ایران، حکومت طالبان را به رسمیت نشناخته بود و کرسی افغانستان را دراختیار برهان الدین ربانی قرار داد اگرچه تنها کنترل بخش کوچکی از شمال افغانستان دراختیار ربانی بود، ایران کماکان او را به عنوان رییس جمهور به رسمیت می شناخت. عبدالله عبدالله که به عنوان وزیر خارجه، وی را همراهی می کرد، مرا در راهروهای سالن اجلاس دید و اصرار داشت که با پروفسور ربانی مصاحبه کنم. به گونه ای خواهش می کرد خبرگزاری ما، به هر شکل ممکن در یکی از گزارش هایش از حضور رییس جمهور و وزیر خارجه افغانستان در آن اجلاس یاد کند. موضوع را با دو نفر از خبرنگاران ارشدمان که برای پوشش اجلاس به تهران آمده بودند، مطرح کردم، هیچ علاقه ای از خود نشان ندادند. خیلی صریح گفتند که اخبار مربوط به افغانستان، در حال حاضر اهمیت آنچنانی برای رسانه های امریکایی ندارد. درنهایت در هیچ یک از گزارش های ما، اشاره ای به هیات شرکت کننده از افغانستان نشد، ولی حداقل با پروفسور ربانی و دکتر عبدالله آشنا شدم و چند شماره تلفن شخصی از آن ها گرفتم به این امید که در آینده شاید به کار آید و مفید باشد. بهمن 1376: زلزله قدرتمند ویرانگری در شمال افغانستان در مناطق تحت کنترل احمد شاه مسعود و برهان الدین ربانی تلفات و خسارات سنگینی برجای گذاشت. طبیعتا با توجه به محروم بودن منطقه از امکانات اولیه و زیرساخت های اجتماعی، سردسیر و کوهستانی بودن و فصل زمستان، عمق فاجعه زیاد بود و ارسال کمک ها و مایحتاج انسان دوستانه فوری از خارج، یک ضرورت به حساب می آمد. شهر و روستاهای مصیبت دیده، تنها بخش هایی از خاک افغانستان بودند که خارج از سلطه طالبان قرار داشتند و در واقع دوستان سیاسی ایران در آنجا قدرت داشتند. دولت ایران تصمیم گرفت یک هواپیما حامل کمک های امدادی انسان دوستانه از قبیل پتو، چادر، مواد غذایی، بهداشتی و دارو را به منطقه اعزام کند. دکتر محمدجواد ظریف آن زمان معاون امور حقوقی و بین الملل وزارت خارجه بود. با او تماس گرفتم و خواهش کردم که اجازه دهند من هم سوار همان هواپیما شوم. بسیار خوشحال بودم که پاسخ مثبت دریافت کردم و بی درنگ با تلفن ماهواره ای برهان الدین ربانی هم تماس گرفتم که هماهنگی های لازم را به عمل آورم، چون قصد داشتم چند روز در آن منطقه بمانم و با استفاده از آن فرصت کم نظیر، نه تنها در مورد زلزله و تلفات و خسارات ناشی از آن، بلکه از جنبه های مختلف زندگی مردم محروم آنجا گزارش هایی تهیه کنم که بدون شک تمام آن ها دست اول و اختصاصی می شد و مطمئن بودم که قاعدتا باید مورد استقبال سردبیرم قرار گیرد. علاوه بر تمامی این جنبه های حرفه ای که انجام آن سفر را در نگاه من به یک موفقیت کاری تبدیل می کرد، یک انگیزه شخصی بسیار قوی هم داشتم که برای خودم خیلی مهم بود. شنیده بودم احمد شاه مسعود، فرمانده ارشد نیروهای مجاهدین که سال ها در دره استراتژیک پنجشیر با ارتش سرخ شوروی و سپس نیروهای طالبان جنگیده بود، انس و الفتی عمیق با حافظ و سعدی داشت و همیشه در صحبت هایش شعری از حافظ استفاده می کرد. آرزو داشتم با شاه مسعود ملاقات و مصاحبه کنم و از نزدیک ببینم چطور می شود که یک انسان، تمام عمر خود را در جنگ و مبارزه صرف کند ولی در همان حال همواره دیوان حافظ را در جیب خود داشته باشد و به اطرافیان توصیه کند گلستان سعدی را بخوانند، زیرا پر از درس زندگی است. با شوق و ذوق فراوان برای کسب اجازه تلفن زدم به خانم سردبیر و رییس دفتر منطقه ای که خبرنگار بسیار باتجربه و کارآزموده ای بود. تجربه های بی نظیری در پوشش خبری تحولات بزرگ تاریخی را در کارنامه خود داشت که به نظرم مهم ترین آن ها، خروج ارتش سرخ شوروی از افغانستان بود و گزارش و مقاله های زیادی در رابطه با عقب نشینی نیروهای اتحاد جماهیر شوروی نوشته بود. در مدت حدود دو سالی که از آغاز کارم در آن خبرگزاری می گذشت، چندین تجربه آموزنده در زمینه تهیه گزارش از زلزله داشتم و به من ثابت شده بود که یک بلای طبیعی که تلفات انسانی به همراه داشته باشد در مقایسه با یک خبر سیاسی (هر قدر گسترده) از اهمیت بیشتری برای خبرگزاری برخوردار است. باتوجه به شرایط ویژه مناطق زلزله زده در شمال افغانستان وعدم دسترسی سایر خبرنگاران رقیب به آنجا، اطمینان داشتم که می توانستم اخبار و گزارش های اختصاصی زیادی تهیه کنم. تردید نداشتم که با تشویق و تحسین از پیشنهادم استقبال و موافقت خواهد کرد ولی بعد از چند دقیقه که با سکوت، شور و حرارت کودکانه من را شنید و توضیح دادم من تنها خبرنگار در هواپیما خواهم بود و رییس جمهور ربانی هم قول همکاری کامل داده. با خونسردی تمام پاسخ منفی داد و گفت: تو تنها کسی هستی که ما در ایران داریم و نمی توانم یک هفته تهران را خالی بگذارم! لحن او چنان قاطع بود که جای بحث باقی نمی گذاشت. در اوج ناباوری، چاره ای جز پذیرفتن دستور رییس برایم نمانده بود. با شرمندگی به مسوول دفتر دکتر ظریف در وزارت خارجه اطلاع دادم که امکان همراهی در آن سفر را ندارم و عذرخواهی کردم. تا چند ماه در شوک بودم و نمی توانستم علت مخالفت با آن سفر را درک و باور کنم. حدود یک سال بعد که همان خانم سردبیر ارشد به تهران آمده بود، در فضایی غیررسمی و دوستانه هنگام ناهار به او گفتم که این مساله ذهن مرا اشغال کرده که چرا شما با سفر من مخالفت کردید؟ به نظر من فرصت کم نظیری برای ما بود. پاسخ او واقعیت های بسیاری را برای من روشن کرد که تا آن زمان هیچ اطلاعی از آن نداشتم: بودجه ما و درواقع حقوق من و تو از طریق حق اشتراکی تامین میشه که روزنامه ها، شبکه های تلویزیونی و در کل رسانه های امریکایی پرداخت می کنند. اونها هم باید فروش داشته باشند که بیزنس شون بچرخه. اونها جامعه امریکا را خوب می شناسند و خبرهایی براشون جالب و قابل توجه است که مخاطبان بیشتری بین مردم داشته باشه. البته وظیفه حرفه ای ما ایجاب می کنه که هر موضوعی که خودمون درست می دانیم و اون را خبر محسوب می کنیم، گزارش کنیم. ما خبرگزاری بزرگی در جهان هستیم و هیچ وقت ارزش های روزنامه نگاری حرفه ای و منعکس کردن واقعیت های محض را قربانی نمی کنیم ولی وقتی بحث اولویت پیش میاد، نمیشه به طور کلی خواست و سلیقه مشترکین خودمون را نادیده بگیریم. اونها خریدار مطالبی هستند که بیشتر در میان مردم خریدار داره و زمان و انرژی شون را برای موضوعاتی صرف نمی کنند که خریدار نداره! و ما نمی تونیم این قاعده را نادیده بگیریم. خانم سردبیر در حالی که سعی می کرد با احتیاط، رسم ادب و انسانیت را حفظ کند و حرفش بی احترامی تلقی نشود، گفت: بیشتر هموطنان من (مردم امریکا) در این روزها نمی دانند افغانستان کجاست یا چیست؟ چون امریکا در حال حاضر منافعی در اون کشور نداره… شاید در آینده این وضع تغییر کنه، طبیعتا ما هم اولویت هامون تغییر خواهد کرد. یکشنبه هجدهم شهریور 1380 مصادف با 9 سپتامبر 2001: احمد شاه مسعود در یک حمله انتحاری مشکوک در بخش کوچکی از شمال افغانستان که تحت سلطه طالبان قرار نداشت، کشته شد. دو روز خبر کشته شدن او به تایید نرسید… روزهای بعد به پروفسور زنگ زدم و گفت: آواز مسعود خاموش شد … برهان الدین ربانی در دره پنجشیر بر پیکر او نماز خواند. بیستم شهریور 1380 مصادف با 11 سپتامبر 2001: برج های دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک بر اثر حملات تروریستی انتحاری فرو ریخت… مردم امریکا متوجه شدند که حملات علیه کشورشان را یک گروه تروریستی از داخل کشوری به نام افغانستان سازماندهی کرده… در هفته های بعد از یازدهم سپتامبر، خیل پناهجویان از سوی افغانستان به سمت مرزهای ایران سرازیر شد. من و همکارانم در سفرهای متعدد به استان خراسان تلاش می کردیم تا به هر شکل ممکن خود را به مرز ایران و افغانستان در استان هرات رسانده و گزارشی از هجوم پناهجویان تهیه کنیم. دولت ایران به دلایل امنیتی، اجازه دسترسی ما به مرز را صادر نمی کرد. سردبیر ارشدم از من می خواست هر طور شده حتی از افغانستانی های ساکن مشهد و زندگی آن ها گزارشی بنویسم. دولت ایران و حکومت طالبان و کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد توافق کردند که در نوار مرزی دو کشور در استان نیمروز، تنها چند صد متر داخل خاک افغانستان اردوگاه هایی را برای اسکان این خیل آوارگان و پناهجویان برپا کنند تا از ورود آن ها به خاک ایران جلوگیری شود ولی در محلی امن مستقر شوند. استانداری سیستان و بلوچستان که با درخواست های زیاد از سوی خبرنگاران خبرگزاری های خارجی روبه رو شده بود، یک بازدید گروهی را از آن نقطه مرزی سازماندهی کرد. به همراه عده ای از خبرنگاران خارجی در مینی بوس به مرز رسیدیم. من چند بطری نوشابه خانواده از زاهدان خریده بودم ولی هوا به حدی گرم بود که نوشابه ها داغ شده بودند و هیچ کس میل و رغبتی به آن ها نداشت. همگی خسته بودیم. در نقطه صفر مرزی یکی از نیروهای امنیت مرزی طالبان با کلاشنیکف وارد مینی بوس ما شد تا اجازه عبور مینی بوس از خط مرزی را بدهد. من بدون قصد و نیت خاصی، یکی از نوشابه ها را تعارف کردم به آن نیروی امنیتی و او هم گرفت و زیر شال بزرگش پنهان کرد… در روزهای بعد که برگشتیم به تهران و اخبار را چک کردم؛ دو خبرنگار امریکایی حاضر در مینی بوس در گزارش هایشان اشاره کرده بودند که یک خبرنگار ایرانی یک بطری یک و نیم لیتری کوکاکولا را داد به سرباز طالبان و ما از مرز عبور کردیم! در نقطه صفر مرزی یکی از نیروهای امنیت مرزی طالبان با کلاشنیکف وارد مینی بوس ما شد تا اجازه عبور مینی بوس از خط مرزی را بدهد. عصر روز یکشنبه پانزدهم مهر ماه 1380 برابر با هفتم اکتبر 2001: تیم گولدیمن، سفیر سوییس در ایران به مناسبت دیدار آقای پاسکال کوشپن، وزیر اقتصاد سوییس، مهمانی بزرگی در اقامتگاه رسمی خود در تهران برگزار کرده بود. آن ضیافت در حالی برگزار می شد که شایعه حمله امریکا از چندین روز پیش قوت گرفته بود و یکی از مقامات نیروهای جبهه متحد ضدطالبان که آن روزها به عنوان ائتلاف شمال معروف شده بودند، در مصاحبه ای با سی ان ان، از قریب الوقوع بودن حمله خبر داده بود. من و دو خبرنگار از دوستان خوبم در زمین چمن حیاط بزرگ منزل سفیر ایستاده بودیم و همه به نوعی احساس می کردیم که آن شب اتفاق خاصی خواهد افتاد. سفیر پشت تریبون رفت و سخنرانی خودش را خطاب به جمعیت زیاد و غیرمعمول مهمانانی که به مناسبت دیدار وزیر اقتصاد کشورش دعوت شده بودند، شروع کرد. حین سخنرانی، زنگ تلفن همراه او به صدا در آمد و در بلندگو هم انعکاس پیدا کرد. با کمال تعجب، او زنگ موبایل خود را خاموش نکرده بود و حتی برای چند ثانیه جواب هم داد و در حالی که چهره اش کمی عوض شد و تلاش می کرد تاثیر پیامی که شنیده بود را به حداقل رساند و سپس با خنده از مهمانان عذرخواهی کرد. ما سه نفر به خوبی آگاهی داشتیم که به دلیل اهمیت جایگاه سفیر سوییس و موقعیت ویژه او به عنوان حافظ منافع امریکا در ایران، در صورت وقوع هر اتفاقی، بی تردید او را پیش از سایرین در جریان خواهند گذاشت. نگاه پر معنایی از سر تعجب به هم انداختیم، چراکه آن تماس تلفنی را طبیعی نمی دانستیم و حدسمان هم درست از آب در آمد؛ دقایقی نگذشته بود که تلفن همراه هر سه نفر ما هم زنگ زد و خبری که زودتر از ما به سفیر داده شده بود را به ما هم دادند: زدند! و ما بی درنگ مهمانی را ترک کردیم تا خبرهای مربوط به آن را پیگیری کنیم. جنگ آغاز شد…ایالات متحده و ناتو حملات گسترده ای را علیه طالبان آغاز کردند. ما از نخستین خبرنگارانی بودیم که بعد از آزادی شهر هرات و فرار طالبان وارد این شهر شدیم. ازجمله اولین عکس و فیلم هایی که خبرنگاران خارجی ارسال کرده بودند و مورد استقبال رسانه های امریکایی قرار گرفت، ریش تراشیدن مردان در آرایشگاه های هرات بود، زیرا در دوران طالبان ممنوع بود و حال رسانه های امریکایی از آن به عنوان اولین نشانه های آزادی مردم افغانستان یاد می کردند! تقریبا در تمام دوران جنگ، از روزهای پس از یازدهم سپتامبر که زمزمه های حمله به افغانستان شنیده می شد تا سقوط کامل طالبان، به دستور سردبیر ارشدمان، تمام وقت من و دو همکار عکاسم در دفتر تهران صرف پوشش اخبار مربوط به افغانستان می شد و به کلی از اخبار ایران دور بودیم. شخصا حدود 10 سفر به افغانستان داشتم و از هر اتفاقی در آن کشور باید گزارش تهیه می کردم. البته سایر خبرنگاران از تمام رسانه ها، با سفر به بخش های مختلف افغانستان هر کدام از نگاه خود، به جنبه هایی از تحولات کشور و مردم افغانستان می پرداختند و با ارسال عکس و گزارش های مفصل، مخاطبان امریکایی را از محلی که هزاران نفر از سربازان کشورشان در آنجا مشغول جنگ بودند، آگاه می کردند. چند ماه بعد، اوایل سال 2002 حکومت طالبان سقوط کرد و نیروهای نظامی ایالات متحده و سایر کشورهای دیگری که در ائتلاف بر ضد تروریسم مشارکت کرده بودند، مسوولیت تامین امنیت افغانستان را برعهده گرفتند. بعد از سقوط طالبان، با برقراری جمهوری در افغانستان، ایالات متحده با شعارهای حمایت از افغانستان جهت تبدیل شدن کشوری برخوردار از آزادی و امنیت و رفاه اجتماعی، پایگاه های نظامی خود را در آن کشور گسترش داد… تمام کشورها در سال های بعد به تدریج نیروهای نظامی خود را از افغانستان خارج کردند و تنها نیروهای امریکا باقی مانده بودند… در تابستان 2021 تحولات عجیب و بسیار سریعی در سپهر سیاسی افغانستان رخ داد. جو بایدن، رییس جمهور ایالات متحده تصمیم گرفته بود که به دلیل هزینه های سنگین نگهداری نیروهای امریکا و همچنین کشته شدن در حدود 2500 نفر امریکایی در طول بیست سال در افغانستان، به حضور نظامی امریکا در این کشور فقیر خاتمه دهد. واقعیت این است که ایالات متحده به این نتیجه رسیده بود که حضور در افغانستان، پرهزینه است و سود و منافعی که انتظار می رفت را به همراه نداشت… اشرف غنی، رییس جمهور وقت افغانستان از ایالات متحده انتقاد کرد و گفت: سربازان امریکایی عملا در حمایت از نیروهای امنیتی و ارتش افغانستان جدی نیستند و آن ها را به حال خود رها کرده اند و پشت او را خالی کردند… نیروهای طالبان که در تمام سال های بعد از سقوط حکومتشان در سال 2002 فقط به عملیات تروریستی علیه مردم بی گناه در افغانستان مشغول بودند و به هیچ موفقیتی در زمینه اشغال شهر یا منطقه ای از آن کشور دست نیافته بودند، ناگهان اوایل تابستان 2021 هنگامی که خروج نیروهای امریکایی آغاز شده بود از آن وضعیت امنیتی بی ثبات و سردرگمی استفاده کردند و چند شهر بزرگ افغانستان را به اشغال در آوردند. در اوایل ماه آگوست طالبان به سرعت به سمت پایتخت، کابل پیشروی کردند و پانزدهم آگوست به طرز شگفت آوری به پشت دروازه های کابل رسیدند و نیروهای امریکایی که با عجله و بدون اتلاف وقت سرگرم تخلیه تجهیزات و لوازم خود برای خروج از پایگاه های نظامی گسترده ایالات متحده در آن کشور بودند هیچ تلاشی برای متوقف کردن آن ها نکردند و ارتش و نیروهای امنیتی افغانستان به گونه ای ناباورانه و بسیار سریع تر از تصور از هم پاشید و هیچ مقاومتی در برابر پیشروی سریع طالبان از خود نشان ندادند و خودروهای حامل نیروهای طالبان به سادگی و پیروزمندانه وارد پایتخت شدند… کابل سقوط کرد! اشرف غنی، رییس جمهور در اوج ناباوری مردم و تمام ناظران امور افغانستان، در یک اقدام بسیار فوری همراه با خانواده و دو تن از دستیاران نزدیک خود به وسیله سه بالگرد، ارگ ریاست جمهوری را ترک کردند و اندکی بعد شبه نظامیان طالبان که هیچ مانعی در سر راه خود نمی دیدند با شادی و غرور دفتر او را به اشغال خود در آوردند و با تکان دادن مسلسل هایشان (برخی از آن ها سلاح های امریکایی در دست داشتند) پشت میز او نشسته بودند و فریاد شادی سر می دادند… بخت و اقبال یار او بود که موفق شد در آخرین لحظات قبل از ورود نیروهای طالبان، پرواز کرده و به ازبکستان فرار کند… جو بایدن، رییس جمهور و فرمانده کل قوای ایالات متحده 30 آگوست را به عنوان آخرین روز حضور سربازان امریکایی در افغانستان تعیین کرده بود و تخلیه امکانات و تجهیزات عظیمی که هزاران سرباز ارتش در طول بیست سال در پایگاه های نظامی امریکا برقرار کرده بودند کار بسیار دشواری بود. در مدت آن دو هفته بعد از فرار اشرف غنی و مستقر شدن نیروهای پیروز طالبان در ارگ ریاست جمهوری و تمام وزارتخانه ها و ساختمان های دولتی تا پایان ماه آگوست که آخرین سرباز امریکایی باید از افغانستان خارج می شد، جهان شاهد صحنه های تکان دهنده و بی سابقه ای در فرودگاه کابل بود که نه تنها موجب تاسف و شگفتی تحلیلگران و ناظران امور افغانستان شد، بلکه تمام مردم دنیا برای اولین بار در تاریخ، صحنه هایی را مشاهده کردند که هرگز در هیچ کشوری پیش از آن رخ نداده بود… جمعیت عظیمی از افغانستانی هایی که در طول بیست سال به عنوان مترجم، راهنما و به هر صورت برای ارتش امریکا کار کرده بودند، از ترس دستگیری توسط طالبان (و حتی اعدام به جرم خیانت به کشور و همکاری با دشمن…) به همراه خانواده هایشان به فرودگاه کابل هجوم آورده بودند و به هر شکل ممکن تلاش می کردند سوار یکی از هواپیماهای غول پیکر امریکایی شده و از کشور فرار کنند. نیروهای امریکایی که در اصل، وظیفه و مسوولیت تامین امنیت فرودگاه کابل را برعهده داشتند در انجام این وظیفه اصلی خود سست شده بودند و در واقع بعد از فرمان جو بایدن مبنی بر بازگشت تمام سربازان، تنها دغدغه آن ها، کمک به عملیات تخلیه نیروها و پایگاه ها از آن کشور بود؛ در این راستا از ورود این خیل کارکنان محلی ارتش ایالات متحده (که برخی از آن ها به شدت خشمگین و عصبانی بودند) به داخل فرودگاه خودداری می کردند و به همین دلیل، ازدحام جمعیت پشت دیوار بلند فرودگاه لحظه به لحظه شدیدتر می شد، جوان ترها به سختی، با ایستادن روی شانه های دیگران خود را به بالای دیوار فرودگاه می رساندند ولی یک مانع جدی و خطرناک، سیم خاردار روی دیوار بود. بعضی از جوان های مستاصل حتی خطر سیم خاردار را به جان خریده بودند و برای عبور از آن مانع وحشتناک به هر تلاش ممکن دست می زدند. به هر دلیل که من از آن اطلاع ندارم بعد از ساعاتی، نیروهای امریکایی اجازه دادند آن جمعیت خشمگین وارد فرودگاه شدند و صحنه های دردناکی خلق کردند که جهان را تکان داد… آن ها در سالن انتظار فرودگاه نماندند و بی درنگ وارد باند پرواز شدند. تعداد محدودی از آن ها که خوش شانس بودند، موفق شدند سوار هواپیماهای ترابری نیروی هوایی امریکا شوند ولی اکثر آن ها اطراف هواپیما جمع شده بودند و حتی تعدادی روی بخش چرخ هواپیما نشستند و مانع حرکت هواپیما شدند… ولی خلبان نیروی هوایی به حضور آن جمعیت که هواپیمای غول پیکرش را محاصره کرده بودند، اعتنا نکرد و برای صعود از باند پرواز آماده شد و به حرکت در آمد… یک دقیقه بعد، هنگامی که هواپیما از زمین بلند شده بود و در ارتفاع چند صد متری بالای باند قرار داشت، دو نفر از آن هایی که در کنار چرخ ها چسبیده بودند از آسمان سقوط کردند… بسیاری از کاربران در شبکه های اجتماعی و مردم، در مصاحبه با شبکه های تلویزیونی بین المللی، مشاهده آن صحنه ها را در دوران مدرن، خجالت آور، تکان دهنده و موجب شرمساری و سقوط انسانیت می دانستند. تنها سه روز بعد از اتفاق هولناک سقوط دو انسان از هواپیمای نیروی هوایی امریکا که بدون اغراق جهان را شوکه کرد و به خبر اول تمام رسانه های دنیا تبدیل شد، خبری در رسانه ها پخش شد که خشم و عصبانیت کاربران غربی شبکه های اجتماعی و رسانه ها را دوچندان کرد! یک شرکت امریکایی تولیدی لباس، تی شرت هایی با عکس یک هواپیمای در حال پرواز در آسمان و دو انسان در حال سقوط و معلق در هوا تولید کرد و بالای آن نوشته بود: Kabul Skydiving Club (باشگاه چتربازی کابل)، این تی شرت ها در سایز و رنگ های متنوع به فروش رسید. چکیده تمام واکنش های خشمگینانه ای که به این اتفاق خواندم، این بود: این اتفاق فقط سقوط دو انسان از آسمان به زمین نبود، بلکه سقوط انسانیت بود. هم اکنون چهار سال از بازگشت طالبان به قدرت گذشته و همان محدودیت های اجتماعی را تحمیل کرده. وضعیت اقتصادی آن کشور به اندازه ای وخیم است که براساس گزارش سازمان ملل متحد تنها 2درصد مردم افغانستان دسترسی به غذای کافی دارند و میلیون ها نفر در معرض بحران قحطی و گرسنگی هستند و به کمک های انسان دوستانه نیاز مبرم دارند. |