زن 42ساله که دستگیر و به مرکز انتظامی منتقل شده بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 24 سال بیشتر نداشتم که سرنوشت من و جلال به یکدیگر گره خورد. از روزی که پای سفره عقد نشستم خیلی احساس خوشبختی می کردم. وقتی پدر و مادرم را از دست دادم، او تنها کسی بود که تکیه گاهم شد و احساس تنهایی را از من دور کرد. به گزارش خراسان، با آنکه سال ها در انتظار فرزندی بودیم تا به زندگی ما رنگ عشق بدهد، گویی تقدیر من به گونه دیگری رقم خورده بود. جلال مدام به من امید می داد که وقتی خدا بخواهد، همه چیز رنگ خوشبختی به خود می گیرد. زیباترین سال های عمرم را می گذراندم که یک روز پیامکی عاشقانه بر صفحه نمایش گوشی تلفنم نقش بست. جلال نوشته بود امروز حقوقم واریز شد. منتظر باش تا شام را بیرون برویم . می دانستم باز هم جشنی عاشقانه ترتیب داده است. اما هنوز ساعتی بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که تماس نیروی انتظامی همه وجودم را به لرزه انداخت. جلال هنگام بازگشت به خانه با یک خودرو سواری تصادف کرده و در دم جان باخته بود. از آن روز به بعد دنیای من رنگ سیاهی به خود گرفت و من تنها با خاطرات خوب جلال روزگارم را سپری می کردم و اوقاتم را به یاد او در پارک نزدیک منزلمان می گذراندم تا اینکه روزی نگاهم با لبخند جوانی در پارک تلاقی کرد. او که کفش های کتانی پوشیده و کتش را روی دوش انداخته بود، با بیان اینکه خانم چرا غمگینی؟ سر صحبت را باز کرد و من هم که انگار امیدی دوباره را در چشمان او می دیدم، کنارش قرار گرفتم و با او به درددل پرداختم. این آشنایی هر روز مرا به پارک می کشید. عقیل هم زندگی تلخی داشت. او می گفت مواد مخدر همسر و فرزندش را از او گرفته است و حالا با این هیولا مبارزه می کند. من هم حرف هایش را پذیرفتم چراکه در عمق چشمانش ندامت را می دیدم، ولی من فقط خودم را توجیه می کردم چون عاشق شده بودم! در یکی از همین روزها وقتی به محل قرار همیشگی آمدم. او را در حال مصرف مواد مخدر صنعتی دیدم. عقیل شیشه می کشید. به من هم تعارف کرد. مدعی شد همه دردهایم را فراموش می کنم. گفت فقط یک نفس بکش! این گونه بود که به مواد افیونی آلوده شدم. می خواستم مورد تایید عقیل قرار بگیرم تا او مرا ترک نکند، ولی این حماقتی بود که دنیای سیاه مرا تیره تر کرد. همه پس انداز و جواهراتم را به عقیل دادم تا خانه ای را رهن کند که مدعی بود برای زندگی مشترکمان باید آماده شود. همه زندگی من عقیل بود و هر روز با هم در پارک شیشه می کشیدیم و از آینده ای حرف می زدیم که قرار نبود بیاید. در یکی از همین روزها ناگهان ماموران کلانتری شفا در حالی وارد پارک شدند که عقیل پا به فرار گذاشت و من که هنوز مقداری از مواد مخدر صنعتی را در کیفم داشتم، در جا خشکم زد و دستگیر شدم. این زن جوان که فقط یک عکس از عقیل در گوشی تلفنش داشت، در حالی با دستور سرگرد احسان سبکبار رییس کلانتری شفای مشهد به مرکز ترک اعتیاد معرفی شد که امیدوار بود بعد از ترک اعتیاد مسیر درست زندگی را با کمک مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفا پیدا کند. |