فرارو- در زندگی همه ما لحظاتی وجود دارد که دوست را از دشمن تشخیص نمی دهیم. احساس می کنیم هیچ روزنه امیدی وجود ندارد. مهدی اخوان ثالت این حالت را به زیبایی هر چه تمامتر در غزلی نشان داده است. به گزارش فرارو، اخوان را باید یکی از بزرگترین شاعران معاصر ادبیات فارسی دانست. شعر اخوان سرشار از لحظات شاد و غمگینی است که همه ما ممکن است روزی آن ها را تجربه کنیم. غزلی از مهدی اخوان ثالث شادی نماند و شور نماند و هوس نماند سهل است این سخن، که مجال نفس نماند فریاد از آن کنند که فریادرس رسد فریاد را چه سود، چو فریادرس نماند؟ کو کو، کجاست؟ قمری مست سرود خوان؟ جز مشتی استخوان و پر اندر قفس نماند امید در به در شد و از کاروان شوق جز ناله ای ضعیف ز مسکین جرس نماند توفانی از غبار بماند و سوار رفت بس برگ و ساز بیهده ماند و فرس نماند سودند سر به خاک مذّلت کسان چو باد در برجهای قلعه تدبیر کس نماند کارون و زنده رود پر از خون دل شدند اترک شکست عهد و وفای ارس نماند! تنها نه خصم رهزن من شد، که دوست هم چندان که پیش رفتش از او باز پس نماند رفتند و رفت هر چه فریب و دروغ بود تا مرگ- این حقیقت بی رحم- بس نماند تابنده باد مشعل می کاندرین ظلام موسی بشد؛ به وادی ایمن قبس نماند برخیز امید و چاره ی غمها ز باده خواه ور نیست، پس چه چاره کنی؟ چاره پس نماند! |