فرارو ولی رضا نصر، استاد روابط بین الملل دانشگاه جان هاپکینز به نقل از نشریه فارن افرز، از سال 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی، مناسبات ایران و آمریکا وارد مرحله ای کاملاً تازه و پرتنش شد. ایران ایالات متحده را شیطان بزرگ نامید؛ نمادی از امپریالیسم و تهدیدی مستقیم برای استقلال کشور. ذهنیت جدید از دو تجربه تاریخی تلخ تغذیه می کرد: کودتای 1953 علیه دولت مصدق با نقش آفرینی آمریکا و حمایت بی دریغ واشنگتن از نظام شاهنشاهی. آنان بر این باور بودند که آمریکا هرگز حاضر به پذیرش یک ایران مستقل و انقلابی نخواهد شد و بی وقفه در پی متوقف کردن روند دگرگونی سیاسی و اجتماعی کشور خواهد بود. بر همین اساس، یک سیاست بنیادین شکل گرفت: بیرون راندن آمریکا نه فقط از ایران، بلکه از سراسر خاورمیانه. در سوی مقابل، واشنگتن نیز که سقوط شاه را به معنای از دست دادن یکی از مهم ترین متحدانش در منطقه تلقی می کرد، راهبرد مهار و فشار را در پیش گرفت. مهم ترین مولفه های این راهبرد ایجاد و تقویت پایگاه های نظامی، پشتیبانی از هم پیمانان منطقه ای و اعمال تحریم های فزاینده اقتصادی بود. این تضاد بنیادین طی چهار دهه گذشته به عنصر ثابت روابط تهران و واشنگتن تبدیل شده است. از گروگان گیری تا همکاری؛ روایت فرصت های ازدست رفته ایران و آمریکا دهه نخست پس از انقلاب اسلامی را می توان دوره تثبیت دشمنی آشکار میان ایران و آمریکا دانست. تصرف سفارت ایالات متحده در تهران روابط دو کشور را برای همیشه در مسیر تقابل قرار داد. در همان سال ها، با آغاز جنگ ایران و عراق، واشنگتن به طور مستقیم و غیرمستقیم در کنار بغداد ایستاد؛ حمایتی که تهران آن را دخالت آشکار در منازعه می دید. پایان دهه 1980 به نقطه اوج برخورد مستقیم دو کشور انجامید. در سال های 1987 و 1988، ناوگان دریایی آمریکا در خلیج فارس به سکوهای نفتی ایران حمله کرد، شماری از شناورهای نظامی ایران را منهدم ساخت و سرانجام در اقدامی فاجعه بار، یک هواپیمای مسافربری ایران ایر را با 290 سرنشین هدف قرار داد و سرنگون کرد. تهران این رخدادها را اعلان جنگی نانوشته تلقی کرد، اما ایالات متحده تمرکز خود را به سرعت بر تحولات عراق و سپس جنگ خلیج فارس معطوف ساخت. نتیجه، عمیق تر شدن شکاف بی اعتمادی بود؛ زخمی که نه تنها التیام نیافت بلکه به بخشی جدایی ناپذیر از روابط ایران و آمریکا تبدیل شد. دهه 1990 در روابط ایران و آمریکا هیچ گشایش جدی به همراه نداشت. واشنگتن با وضع تحریم های تازه و تثبیت حضور نظامی در خلیج فارس، سیاست مهار تهران را ادامه داد. در مقابل، ایران تلاش کرد تا نفوذ خود را گسترش دهد. بدین ترتیب، خصومت پابرجا ماند؛ اما هنوز به تقابل مستقیم و فراگیر منجر نشد. نقطه عطف بعدی در سپتامبر 2001 فرا رسید. حملات تروریستی به نیویورک و واشنگتن، امکان مسیری متفاوت را پیش روی دو کشور قرار داد. ایران که خود از طالبان و القاعده آسیب دیده بود، با ایالات متحده منافع مشترکی یافت. رهبر جمهوری اسلامی و محمد خاتمی، رییس جمهور وقت حملات را محکوم کردند و در صحنه ای کم سابقه، مردم ایران در خیابان ها با روشن کردن شمع همدردی خود را با قربانیان ابراز داشتند. هر دو کشور طالبان را دشمنی مشترک می دیدند: واشنگتن از منظر امنیت جهانی و تهران از زاویه ثبات مرزهای شرقی و مقابله با بنیادگرایی سنی. ایران پس از حملات یازدهم سپتامبر این بار در کنار آمریکا قرار گرفت. تهران با ارائه اطلاعات میدانی و کمک های لجستیکی، زمینه را برای عملیات نظامی ایالات متحده در افغانستان هموار ساخت. در کنفرانس بن سال 2001 نیز دیپلماسی ایران نقش تعیین کننده ای ایفا کرد؛ محمدجواد ظریف، با پشتیبانی مستقیم قاسم سلیمانی، توانست گروه های پراکنده افغان را پای میز توافق بیاورد و دولت موقت را شکل دهد. این لحظه، نخستین تجربه همکاری آشکار و مؤثر میان تهران و واشنگتن پس از انقلاب به شمار می رفت. اما تنها چند هفته بعد، جرج بوش در سخنرانی معروف خود ایران را بخشی از محور شرارت نامید. این برچسب سیاسی، سرمایه اعتماد تازه ایجادشده را به یک باره نابود کرد و پنجره همکاری را بست. سقوط صدام؛ چگونه جنگ عراق استراتژی ایران را تغییر داد؟ حمله آمریکا به عراق در سال 2003 نقطه ای تعیین کننده در مناسبات تهران و واشنگتن بود. محمد خاتمی طرحی جامع برای مذاکره مستقیم و حل وفصل اختلافات ارائه داد؛ پیشنهادی که هم پرونده هسته ای را در بر می گرفت و هم سیاست های منطقه ای ایران را. با این حال، کاخ سفید نه تنها آن را جدی نگرفت، بلکه حتی دریافتش را تأیید نکرد. ایران از این بی اعتنایی نتیجه گرفت که مسیر گفت وگو بسته است و تنها راه، آمادگی برای تقابل خواهد بود. در عراق، تهران به سرعت دست به کار شد: از یک سو نفوذ خود را گسترش داد و از سوی دیگر، با دمشق همراه شد. این تحرکات ارتش آمریکا را در باتلاقی طولانی گرفتار کرد و پروژه دموکراسی سازی واشنگتن را به شکست کشاند. در نگاه تهران، بزرگ ترین تهدید یعنی خطر حمله مستقیم آمریکا به ایران عملاً از میان رفت. نگاه تهران این بود که می توان آمریکا را خسته و ناامید کرد تا از منطقه خارج شود. خروج نیروهای آمریکایی از عراق در 2011 از نگاه ایران تأیید همین محاسبه بود. در همین سال ها، پرونده هسته ای به کانون اصلی تنش میان تهران و جهان تبدیل شد. افشای ابعاد پنهان برنامه در اوایل دهه 2000 زنگ خطر را در پایتخت های غربی به صدا درآورد. آمریکا نگران بود این برنامه سرانجام بهانه ای برای جنگی تازه شود. اروپایی ها در 2003 موفق شدند توافقی اولیه با تهران به دست آورند و برای مدتی کوتاه تعلیق غنی سازی برقرار شد. اما واشنگتن این مصالحه را ناکافی دانست و خواستار کنار گذاشتن کامل برنامه شد. از دید رهبران ایران، این بی اعتنایی نشانه ای روشن بود: تنها راه آن که برنامه هسته ای ارزش معامله پیدا کند، توسعه گسترده تر آن است. چنین برداشتی، به ستون اصلی استراتژی ایران در سال های بعد تبدیل شد. از امید تا بن بست؛ چرا دیپلماسی ایران و آمریکا هر بار شکست خورد؟ روی کار آمدن باراک اوباما لحظه ای تازه در مسیر پرتنش روابط ایران و آمریکا بود. او ابتدا با تشدید تحریم ها تلاش کرد تهران را پای میز مذاکره بکشاند، اما هم زمان با صراحت اعلام کرد که هدفش تغییر رژیم نیست. اوباما دریافته بود که فشار صرف، نتیجه ای جز بن بست ندارد و تنها راه جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته ای، توافقی دیپلماتیک است. این مسیر پرپیچ وخم سرانجام به توافق هسته ای 2015 موسوم به برجام انجامید. توافقی که سخت گیرانه ترین محدودیت ها را بر برنامه هسته ای ایران تحمیل می کرد و پایبندی تهران نیز بارها از سوی آژانس بین المللی انرژی اتمی تأیید شد. برجام نخستین سازوکار جدی اعتمادسازی میان تهران و واشنگتن بود؛ اما این دستاورد از آغاز شکننده بود. در ایران، جناح تندرو آن را عقب نشینی در برابر غرب می خواند. در آمریکا، منتقدان برجام را ناکافی می دانستند چون برنامه موشکی و نقش منطقه ای ایران را مهار نمی کرد. هم زمان، تهران دامنه نفوذ خود را گسترش داد؛ اقدامی که عربستان، امارات و اسراییل را به شدت نگران ساخت. لابی های قدرتمند در واشنگتن با همین استدلال، علیه توافق فشار آوردند. با روی کار آمدن دونالد ترامپ، سرنوشت برجام رقم خورد. او در 2018 از توافق خارج شد و سیاست فشار حداکثری را آغاز کرد: تحریم های فلج کننده، انزوای اقتصادی و فشار دیپلماتیک بی سابقه. فضای شکننده دیپلماسی بار دیگر به میدان خصومت آشکار تبدیل شد. با خروج آمریکا از برجام، چرخه تقابل شتاب گرفت. ایران در واکنش سطح غنی سازی اورانیوم را افزایش داد. نقطه اوج تنش ها، ترور قاسم سلیمانی در ژانویه 2020 به دستور دونالد ترامپ بود. تهران با حمله موشکی به پایگاه های آمریکا در عراق پاسخ داد و دو کشور برای نخستین بار در دهه های اخیر به آستانه جنگ مستقیم رسیدند. انتخابات 2020 در آمریکا می توانست نقطه چرخش باشد. جو بایدن در کارزار انتخاباتی وعده داده بود به برجام بازگردد. اما در عمل، سیاست فشار همچنان ادامه یافت. واشنگتن شرط گذاشت که تهران پیش از هر توافقی به تعهدات کامل هسته ای بازگردد. مذاکرات وین در 2021 آغاز شد و برای مدتی امیدها را زنده کرد، اما با پایان دولت حسن روحانی و روی کار آمدن ابراهیم رییسی، مسیر احیای توافق به بن بست رسید. در همین زمان، ایران به مسکو نزدیک تر شد. این چرخش ژئوپلیتیک، اروپا را که تا پیش تر نقشی میانجی میان تهران و واشنگتن ایفا می کرد، نیز در برابر ایران قرار داد. فرصت طلایی دیپلماسی؛ آیا آمریکا و ایران این بار راه گفت وگو را انتخاب می کنند؟ تاریخ روابط ایران و آمریکا بارها نشان داده که امکان آشتی وجود داشته است از همکاری در افغانستان در 2001 تا پیشنهاد جامع ایران در 2003 و توافق هسته ای 2015 ؛ اما هر بار، سوءمحاسبه ها و نگاه تقدیری مانع تحقق آن شد. اگر ایالات متحده نمی خواهد ایران به سرنوشتی مشابه کره شمالی دچار شود و همزمان نمی خواهد در وضعیت آماده باش دائمی برای جنگ باقی بماند، گریزی جز پذیرش مسیر دیپلماسی ندارد. واقعیت آن است که ایران از رویارویی مستقیم با آمریکا نیز هراس دارد. در چنین شرایطی، تنها گزینه عملی باقی مانده بازگشت به میز مذاکره است. |