فرارو- راب گایست پینفولد ، استاد امنیت بین الملل در کینگز کالج لندن، پژوهشگر مهمان در مرکز تحقیقات صلح پراگ و استاد مدعو در دانشگاه جانز هاپکینز. به نقل از نشریه فارن پالیسی، در تاریخ 16 ژوییه، اسراییل به طور چشمگیری سطح دخالت نظامی خود در سوریه را افزایش داد. همزمان با تشدید درگیری ها میان دروزی ها، بدوی ها و نیروهای دولتی سوریه در استان سویدا، ارتش اسراییل به حمایت از دروزی ها وارد عمل شد و ظرف 24 ساعت بیش از 160 حمله هوایی به مواضع مختلف انجام داد. در ادامه این عملیات، چندین ساختمان دولتی در دمشق به طور کامل تخریب شد. یسراییل کاتز، وزیر جنگ اسراییل، با انتشار ویدئویی از این حملات در شبکه اجتماعی ایکس، اعلام کرد: ضربات سنگین آغاز شده است ؛ پیامی که نشان دهنده احتمال ادامه و شدت یافتن این حملات در روزهای آینده است. از محافظه کاری تا تجدیدنظرطلبی؛ چرخش خطرناک استراتژی اسراییل در توجیه تصمیم دولت اسراییل برای ورود نظامی گسترده به سوریه و ترجیح مسیر تقابل به جای همکاری، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر این کشور، مدعی شد که اسراییل چاره ای جز اقدام برای نجات برادران دروزی از یک قتل عام نداشته است. با این حال، این استدلال با تردیدهای جدی مواجه شده است؛ چرا که در جریان جنگ داخلی سوریه، بیش از 600 هزار نفر جان باختند و صدها، بلکه هزاران نفر از آنان نیز از جامعه دروزی بودند، اما در آن سال ها، میزان مداخله اسراییل هرگز به این سطح گسترده نرسیده بود. برای درک بهتر اقدامات اخیر اسراییل، باید به تغییر ماهیت سیاست خارجی این کشور از یک قدرت محافظه کار به یک بازیگر تجدیدنظرطلب توجه داشت. تا پیش از این، با وجود تهدیدات همزمان از سوی حزب الله در شمال و حماس در جنوب، مقام های اسراییلی وضعیت راهبردی کشور را قابل کنترل می دانستند و به تدریج بهبود آن را در چارچوب نظم ژئوپلیتیک موجود ممکن می پنداشتند. بنیامین نتانیاهو نیز تلاش کرد ضمن مهار حماس، مانع تحقق راه حل دو دولتی شود و همزمان به توافق هایی با دولت های اقتدارگرا در منطقه دست یابد. تا پیش از حمله حماس در هفتم اکتبر 2023، اسراییل بحران سوریه را عمدتاً یک موضوع داخلی می دانست و تنها زمانی دست به مداخله می زد که ایران حضور موثری می داشت. چه در سوریه، چه در غزه و چه در سایر نقاط، بنیامین نتانیاهو به ارتش اسراییل مأموریت داده بود تهدیدهای تجدیدنظرطلب را مهار کند و مانع از گسترش آن ها شود، بدون آنکه سیاست تغییر رژیم را در دستور کار قرار دهد. علت اصلی این رویکرد، ارزیابی دولت اسراییل از حفظ وضعیت موجود در عرصه داخلی و منطقه ای به عنوان راهبردی به سود منافع خود بود. در سایه این سیاست، اسراییل توانست مرزهایش با نوار غزه را به طور کامل مسدود و هرگونه مسئولیتی نسبت به ساکنان این منطقه را از خود سلب کند. در کرانه باختری نیز با واگذاری امور غیرنظامی به تشکیلات خودگردان فلسطین، اشغال بلندمدت این سرزمین ها را حفظ کرد. در سطحی فراتر، تل آویو موفق شد روابط دیپلماتیک خود را با سایر کشورهای محافظه کار منطقه از جمله امارات متحده عربی، مراکش و بحرین عادی سازد و تا پایان سال 2023 نیز گام هایی جدی برای نزدیکی و عادی سازی مناسبات با عربستان سعودی برداشته بود. اسراییلی ها سال هاست که به دلیل بقای سیاسی کم نظیر بنیامین نتانیاهو، او را جادوگر می خوانند؛ اما این لقب بیش از هر چیز، ناشی از توانایی او در حل معادلاتی به ظاهر ناممکن است. در دوران رهبری نتانیاهو، این تصور ایجاد شده بود که اسراییل قادر است همزمان کرانه باختری را حفظ کند، امنیت نظامی خود را تضمین کند و بر همگرایی منطقه ای بیفزاید. اما حمله حماس در هفتم اکتبر 2023 این معادلات را برهم زد. در پی این تحولات، نتانیاهو از رویکرد پیشین خود فاصله گرفت و راهبرد پیروزی کامل بر حماس را در غزه برگزید؛ راهبردی که طی آن، بارها مذاکرات آتش بس را به شکست کشاند. علاوه بر این، حملات اسراییل علیه مواضع حزب الله و ایران نیز شدت یافت. به بیان دیگر، نتانیاهو اسراییل را از یک بازیگر مدافع وضع موجود به قدرتی تجدیدنظرطلب تبدیل کرده است که به دنبال بازتعریف نظم منطقه ای از مسیر قدرت نظامی است. پایان سیاست چمن کوتاه؛ اسراییل به دنبال جنگ بی پایان در ماه های اخیر، این پرسش در محافل سیاسی و رسانه ای مطرح شده که آیا اسراییل به یک هژمون یا ابرقدرت منطقه ای در خاورمیانه تبدیل شده است یا خیر. با این حال، چنین مباحثی تصویری دقیق از راهبرد کلان جدید اسراییل به دست نمی دهد. هدف تل آویو، دستیابی به هژمونی به معنای متعارف آن در سیاست خارجی آمریکا نیست؛ یعنی تحکیم و تثبیت موازنه قوایی که به سود خود باشد. بلکه اسراییل اکنون با اتکا به توان نظامی، موجی از بی ثباتی در سراسر منطقه ایجاد می کند تا بتواند نظم جدید و مطلوب خود را بر خاورمیانه تحمیل کند. این رویکرد جدید به معنای فاصله گرفتن اسراییل از سیاست سنتی کوتاه نگه داشتن چمن و مدیریت مهارشده رقباست؛ به جای آن، اسراییل امروز با اتکا به ابزار نظامی، به دنبال تحقق پیروزی کامل بر رقباست. اگر تا پیش از این، جنگ چند جبهه ای و بی پایان، کابوس راهبردی اسراییل به شمار می رفت، اکنون پس از 7 اکتبر، این کشور خود را وارد یک جنگ ابدی در تمامی مرزها و حتی فراتر از آن کرده است. بر این اساس، هدف نهایی اسراییل دیگر صرفاً حفظ وضع موجود نیست؛ بلکه چشم اندازی به مراتب جاه طلبانه تر و دگرگون سازتر را دنبال می کند. اگرچه بنیامین نتانیاهو تصویر شفافی از آینده غزه پس از جنگ ارائه نداده، اما چشم انداز خود از خاورمیانه جدید را بی پرده ترسیم کرده است. او معتقد است که فروپاشی محور مقاومت می تواند صلح را از دل ویرانه های نظم پیشین به ارمغان آورد و ادعا می کند که کشورهای عربی میانه رو پس از آن آزاد خواهند بود تا مناسبات خود را با اسراییل عادی سازند. در واقع، هدف دیرین اسراییل همچنان پابرجاست: هم کیک را داشتن و هم خوردن آن ؛ به این معنا که ضمن حفظ کنترل دائمی یا حتی الحاق بخش هایی از غزه و کرانه باختری، بتواند با کشورهای همسایه به صلح دست یابد. با این حال، مسیر تحقق این هدف امروز تغییر کرده است. نتانیاهو اکنون راه رسیدن به صلح را نه در ثبات و همکاری منطقه ای، بلکه در تشدید هرج ومرج و بی ثباتی جست وجو می کند. شکاف راهبردی؛ چرا عرب ها دیگر به اسراییل اعتماد نمی کنند؟ با این حال، تحولات اخیر در سوریه به خوبی نشان می دهد که تحقق چشم انداز موردنظر نتانیاهو تا چه اندازه با واقعیت های میدانی فاصله دارد. بلافاصله پس از سقوط نظام اسد در دسامبر گذشته، اسراییل موجی کم سابقه از حملات را علیه مراکز نظامی و تأسیسات وابسته به حکومت پیشین سوریه آغاز کرد و نیروهای زمینی اسراییلی حدود 200 کیلومتر مربع از خاک سوریه را به تصرف خود درآوردند. در واکنش به این اقدامات، بازیگران خارجی و حامیان دمشق، به ویژه ترکیه و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، از طریق کانال های غیررسمی برای کاهش تنش ها وارد عمل شدند. مجموعه این تحولات سرانجام به آغاز مذاکرات مستقیم میان اسراییل و سوریه منجر شد؛ گفت وگوهایی که با حضور چهره های نزدیک به نتانیاهو از جمله تزاجی هانگبی، رییس شورای امنیت ملی اسراییل و رون درمر، وزیر امور راهبردی دنبال شد. این پیشرفت دیپلماتیک همزمان با حملات اسراییل به مواضع ایران و سپس برقراری آتش بس رقم خورد. در حالی که بنیامین نتانیاهو راهی واشنگتن بود، شماری از ناظران بر این باور بودند که او و دونالد ترامپ در تلاش اند تا از این بحران اخیر به عنوان اهرمی برای پایان دادن به چرخه بی پایان خشونت در منطقه بهره برداری کنند. نشانه ها حاکی از آن بود که نتانیاهو آمادگی دارد راهبرد جدید اسراییل را از مرحله نخست، یعنی درگیری و بی ثبات سازی به مرحله دوم، یعنی عادی سازی روابط منتقل کند و در این میان، سوریه و شاید حتی لبنان به عنوان گزینه های اولیه در دستور کار قرار گیرند. اما این سناریو هرگز به واقعیت نپیوست. نشست پر سر و صدای ترامپ و نتانیاهو بدون حصول هیچ توافقی به پایان رسید. اندکی پس از آن، با تشدید مجدد ناآرامی ها در استان سویدا، اسراییل موجی از حملات را آغاز کرد که طی آن شمار بی سابقه ای از نیروهای امنیتی سوری کشته شدند و دولت جدید دمشق نیز هدف حملاتی قرار گرفت که رنگ و بوی تحقیر داشت. برخلاف انتظار و امیدهای نتانیاهو، این تحولات درست همان عواملی بودند که احتمال عادی سازی روابط را بیش از پیش دور از دسترس قرار دادند. این حملات موجی از خشم را در میان افکار عمومی جهان عرب که پیش تر نیز با روند عادی سازی روابط مخالف بودند، شعله ور ساخت و دایره مانور رهبران عرب را در سیاست گذاری محدودتر کرد. علاوه بر این، اکنون شکاف راهبردی عمیق تری میان اسراییل و کشورهای عربی نزدیک به غرب شکل گرفته است؛ کشورهایی که همچنان خواستار حفظ وضع موجود و پایان یافتن درگیری های منطقه ای هستند. برای رهبران عرب، عادی سازی روابط با اسراییل نه تنها پرریسک تر شده، بلکه دستاورد راهبردی قابل توجهی نیز برای آن ها به همراه ندارد. دیوانگیِ حسابشده؛ منطق پنهان پشت خشونت های نتانیاهو دولت ترامپ بارها نشان داده است که نسبت به تحولات بنیادین در راهبرد کلان اسراییل درک کاملی ندارد. برخی مقام های آمریکایی که از رویکرد تهاجمی و بی پروای نتانیاهو خسته شده اند، او را دیوانه ای توصیف می کنند که همیشه همه جا را بمباران می کند . اما در پس این دیوانگی ، نوعی نظم نهفته است: نتانیاهو یکی از بزرگ ترین تراژدی های تاریخ اسراییل یعنی حملات هفتم اکتبر حماس را به نقطه عطفی دگرگون ساز تبدیل کرد و این فرصت را برای اسراییل فراهم آورد تا با اتخاذ راهبردی تجدیدنظرطلبانه، به سوی سلطه منطقه ای گام بردارد. ریشه ناکامی دولت ترامپ در پایان دادن به جنگ غزه، ایجاد تفاهم میان اسراییل و ترکیه و تحقق صلح میان اسراییل و سوریه را نیز باید در همین تغییر بنیادین جست وجو کرد. تغییر راهبرد کلان نه تنها همواره امری دشوار و کم سابقه است، بلکه به شوکی بزرگ و غیرمنتظره مانند حملات هفتم اکتبر نیاز دارد تا وابستگی اسراییل به وضعیت موجود را بر هم بزند. در چنین شرایطی، ترامپ نیز ناگزیر بود پیشنهادهایی به همان میزان چشمگیر و دگرگون کننده ارائه دهد؛ اما هیچ یک از طرح ها و امتیازهای ارائه شده به نتانیاهو، او را از مسیر جدید و تجدیدنظرطلبانه اش بازنداشت. آنچه اوضاع را نگران کننده تر می کند، افزایش روزافزون تمایل به استفاده از زور، آن هم به شیوه هایی تازه و به ظاهر دگرگون ساز است. برخی وزرای کابینه اسراییل به صراحت خواستار نابودی کامل غزه و سوق دادن ساکنان آن به قحطی شده اند. در بحبوحه بحران سویدا نیز یکی از وزرا، خواستار حذف احمد الشرع، رییس جمهور سوریه شد. شگفت آورتر اینکه روزنامه اسراییل هیوم که معمولاً به عنوان تریبون نتانیاهو شناخته می شود اخیراً با انتشار مقاله ای، خواستار آزادسازی قبرس شمالی از کنترل ترکیه شده است. اگر اسراییل به مسیر کنونی خود ادامه دهد، خاورمیانه جدید ی که نتانیاهو در ذهن دارد، تفاوتی با گذشته نخواهد داشت: نه آتش بسی در غزه برقرار خواهد شد، نه عادی سازی ای با همسایگان عرب به سرانجام خواهد رسید. راهبرد تجدیدنظرطلبانه اسراییل، به جای تقویت جایگاه منطقه ای این کشور، موجب افزایش شکاف و بی اعتمادی میان دولت هایی خواهد شد که در پی ثبات و جلوگیری از گسترش هرج ومرج اند؛ و در نتیجه، هرگونه چشم انداز موفقیت بلندمدت را بیش از پیش دور از دسترس می سازد. نکته طنزآمیز آنجاست که دونالد ترامپ، که همواره منتقد راهبرد کلان آمریکا در تکیه بر جنگ های بی پایان برای بازآرایی نظامی مناطق و جوامع بود، اکنون خود نتوانسته مانع همان ماجراجویی خیال پردازانه ای شود که روزگاری علیه آن موضع گرفته بود. |