| حسین نورانی نژاد در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت: این روزها یکی از عبارات پرکاربرد موضع خودتو روشن کن است. درحالیکه فضای عمومی ما بیش از آنکه از کمبود موضع رنج ببرد، از فرسایش گفت وگو آسیب دیده است. صداها بلند شده اند، قضاوت ها شتاب گرفته اند و اتهام زنی جای گفت وگو را گرفته، بی آنکه الزاماً فهم عمیق تری تولید شود. هرکس احساس خود را حقیقت می پندارد و اعلام موضع را پایان بحث تلقی می کند، نه آغاز آن. در چنین فضایی، گفت وگو به میدان رقابت برای برچسب زدن، رسوا کردن و مچ گیری فروکاسته می شود و استدلال، که قرار بود ستون عقلانیت و محور گفت وگو باشد، به حاشیه می رود. این یادداشت نه دعوت به سکوت است و نه ستایش بی موضعی. دقیقاً برعکس: مسئله، چگونگی موضع گیری است. مخاطبی که به سرعت قضاوت می کند اما به کندی می فهمد، بیشتر می گوید تا گوش دهد، ناگزیر به خشونت کلامی و اخلاقی می لغزد؛ حتی اگر نیت هایش شریف باشد. اختلاف نظر نه تنها طبیعی، که ضروری است؛ اما اختلافی که به گفت وگو راه نبرد، به انباشت خشم و سوء تفاهم می انجامد. در سال های اخیر، نوعی منطق نانوشته بر گفت وگوهای ما سایه انداخته است: احساس، جای دلیل را گرفته و یقین، جای پرسش را. جملاتی از جنس همه می گویند... ، واضح است که… ، از تو بعیده نه دروازه ورود به استدلال، که به ابزاری برای بستن بحث تبدیل شده اند. زنجیره کلماتی که به جملات تحکمی و احکامی قطعی از جنس بیان موضع خود و صدور رای برای دیگری ختم می شوند. نیت خوانی، تعمیم شتاب زده و دوگانه سازی های ساده انگارانه، کار سخت فهم واقعیت را به کاری آسان اما مخرب تقلیل داده اند. در چنین فضایی، دیگری نه یک انسان با تجربه و منطق متفاوت، بلکه یک برچسب است؛ چیزی که باید حذف یا افشا شود. بااین حال، دفاع از استدلال و نقد مواجهات صرفاً احساسی (اگر برخی غرض ورز ی ها را نادیده بگیریم)، اگر درست فهم نشود، می تواند به یک سوءبرداشت خطرناک بیانجامد: بی اعتنایی به احساسات انسان ها. این خطا، خود بخشی از بحران است. احساسات نه دشمن عقلند و نه مانع گفت وگو؛ اتفاقاً نقطه آغاز آن اند. هیچ گفت وگوی معناداری بدون درک رنج، خشم، ترس یا امید انسان ها شکل نمی گیرد. مسئله، نفی احساس نیست؛ مسئله، مهار و فهم احساس و تبدیل آن به زبان قابل گفت وگوست. جامعه ای که احساساتش را نمی فهمد، ناگزیر آن ها را فریاد می زند؛ و فریاد، جای استدلال را می گیرد. آنچه امروز به آن نیاز داریم، تمایز گذاشتن میان همدلی و احساس زدگی است. همدلی یعنی توان دیدن جهان از چشم دیگری، بدون آنکه منطق خود را تعطیل کنیم. احساس زدگی یعنی واگذاری قضاوت به هیجان لحظه ای، بدون سنجش پیامدها و بدون شنیدن پاسخ. همدلی، گفت وگو را ممکن می کند؛ احساس زدگی، آن را ناممکن. دفاع از استدلال، اگر با فهم احساسات همراه نباشد، به نخبه گرایی سرد می لغزد؛ و دفاع از احساس، اگر از منطق تهی شود، به پوپولیسم اخلاقی می رسد. راه برون رفت، جمع این دو است، نه قربانی کردن یکی به سود دیگری. در این میان، شاخص نجات بخش، بازگشت آگاهانه به تفکر انتقادی است؛ نه فقط نقد دیگران، که به پرسش گرفتن یقین های خود. تفکر انتقادی یعنی پذیرفتن این احتمال ساده اما دشوار که ممکن است من همه حقیقت را ندانم ؛ پرهیز از جدل، به مغالطه های رایج نیاویختن و تن دادن به استدلال. یعنی توان تعلیق داوری، پرسش از پیش فرض ها، و آمادگی برای اصلاح موضع در پرتو استدلال بهتر. جامعه ای که این فضیلت را تمرین نکند، حتی شریف ترین مطالباتش را هم به شکلی مخرب بیان خواهد کرد. گفت وگوی سازنده، کاری آسان نیست. نیازمند صبر است، شنیدن فعال، و پذیرش پیچیدگی واقعیت. نیازمند آن است که به جای اعلام موضع، دلیل بیاوریم؛ به جای افشا، توضیح دهیم؛ و به جای حذف، اقناع کنیم. این مسیر، کندتر از هیجان زدگی است، اما ماندگارتر و انسانی تر. هیچ تغییری پایدار نمی شود مگر آنکه بتوان درباره اش گفت وگو کرد. اگر قرار است فضای عمومی ما از این وضعیت عصبی و فرساینده عبور کند، باید دوباره به فضیلت هایی بازگردیم که ساده به نظر می رسند اما تمرین شان دشوار است: شنیدن پیش از پاسخ دادن، فهمیدن پیش از داوری، و استدلال کردن پیش از محکوم کردن. جامعه ای که بتواند اختلاف هایش را به گفت وگو بدل کند، شاید همچنان پرتنش باشد، اما کمتر زخم می زند؛ و این، نخستین گام هر سیاستی است که بجای تخریب جامعه، قصد ساختن آن را دارد. این یک یادداشت انتزاعی نیست. مصادیق انضمامی آن روزانه در بین مان رژه می روند. جامعه ای خشمگین، مستأصل، تبعیض زده و خسته از تلاش های طولانی برای عبور از بی ثباتی و ناامنی، گاه به اختلال های ارتباطی دچار می شود، اما دست کم از نخبگان و مراجع جامعه انتظار بیشتری است. گفت وگو و بیان استدلال نه نشانه ضعف است، نه تعلیق حقیقت و نه بی موضعی. این اصلی ضروری برای زیستن در جهانی پیچیده و جامعه ای متکثر است. |