| رضا اکبرنوری در شرق نوشت: در سال های اخیر یک جمله آرام آرام از سطح نجواهای شخصی بالا آمده و نزد هر قشری از جامعه از کارگر تا کارفرما می توان آن راشنید: دیگر نمی توانم ادامه دهم . این جمله هم زمان یک گزارش فردی و یک علامت جمعی است. گزارشی از نقطه ضعف روان انسان ها و علامتی از نقطه غلیان جامعه. در چنین شرایطی جامعه نه فقط با بحران اقتصادی، بلکه با وضعیتی روبه رو است که آن را می توان وضعیت فروماند نامید: لحظه ای که توان جمعی ته می کشد و ساختارهای تحمل از درون فرومی ریزند. در این یادداشت تلاش می کنم از سه مسیر -روان شناختی، جامعه شناختی و ساختاری- نشان دهم که تکرار این جمله در ایران نشانه ای از یک بحران عمیق تر است و چرا بحرانی که تاکنون فهم نشده است و اگر همچنان فهم نشود، پیامدهای اجتماعی آن می تواند شکل دهنده دوره ای جدید و پیش بینی ناپذیر باشد. فرسودگی روانی؛ وقتی ذهن ایرانی دیگر توان ترمیم ندارد از نگاه روان شناسی، دیگر نمی توانم ادامه دهم تنها یک جمله نیست؛ نقطه ای است که در آن ذخایر شناختی، هیجانی و انگیزشی فرد تحلیل رفته اند. در شرایط معمول، انسان پس از هر ضربه روانی یک تونل ترمیم دارد؛ خواب عمیق، روابط امن، پیش بینی پذیری زندگی، امید به آینده، یا حتی یک سرگرمی ساده که انرژی ازدست رفته را بازسازی می کند. اما در سال های اخیر در ایران این تونل تا اندازه زیادی تخریب شده است. تورم و بی ثباتی اقتصادی نه تنها فشار مالی، بلکه فشار شناختی تولید می کنند. قیمت ها هر روز تغییر می کنند، تصمیم های ساده، انرژی زیادی می برند و ذهن برای محاسبه آینده خسته است. اضافه کنید استرس زندگی شهری، بحران مسکن، احساس عقب ماندگی، و مقایسه دائمی با جهان بیرون را. در چنین وضعیتی نه فقط انرژی روانی پایین می آید، بلکه توان ترمیم هم فرسوده می شود. به همین دلیل آنچه شاید بتوان در اینجا آن را فرصت تطبیق نامید، از بین می رود و با توجه به سرعت تغییرات خصوصا در قیمت ها فرصت تطبیق از بین رفته و مردم در هر قشری روزبه روز و در مقایسه با روز دیگر عقب می مانند تا جایی که فرومی مانند. وقتی افراد هفته ها و ماه ها در این چرخه قرار می گیرند، در مرحله ای متوقف می شوند که روان شناسان آن را درماندگی آموخته شده می نامند. انسان حس می کند هر تلاشی بی فایده است؛ بنابراین انگیزه، امید و حتی خلاقیت از بین می رود. این وضعیت را می توان در لحن مردم شنید: حوصله هیچ چیز را ندارم ، انگار مغزم کار نمی کند ، فقط می خواهم بگذرد ، اما نکته مهم تر این است که این احساس نه تک موردی است و نه محدود به یک قشر است، بلکه به یک الگوی عمومی بدل شده. و همین الگوست که علامت بحران بزرگ تری است. فرسایش اجتماعی؛ وقتی جامعه حس می کند آینده اش دزدیده شده است نتیجه پایداری در چنین وضعیتی -فروماند- باعث بروز پدیده دیگری می شود که جامعه شناسان این وضعیت را تحت عنوان افق زدایی و بی هنجاری پایدار توضیح می دهند. افق زدایی یعنی جامعه نمی تواند آینده خود را تصور کند. با تورم، بی ثباتی، ناامنی شغلی و فرسودگی ساختاری در نقش هایی مثل معلمی، پزشکی، کارمندی، کارگری، کسب وکارهای کوچک، و حتی کارآفرینی، مردم فقط در لحظه حال گیر افتاده اند. زندگی تبدیل شده به مدیریت بحران های روزانه. دراین صورت وقتی همه آینده پذیری در میان اقشار مختلف فراگیر می شود، جامعه وارد نوعی حال زدگی اجباری می شود؛ همه مجبورند فقط امروز را زنده بمانند و زنده ماندن در معنای فیزیکی، جایگزین زندگی در معنای انسانی آن می شود. یکی دیگر از عباراتی که در این ماه ها بارها شنیده می شود، از طرف مردم و کسب وکارها، این است که سعی کنیم فعلا باقی بمانیم. این یعنی تلاش برای بقا. در این نقطه است که رضایت و خرسندی جای خود را به جنگ برای زنده ماندن می دهد. می شود دست وپا زدن و همچنان فروماندن؛ مانند فردی که در باتلاق است. پیامد اجتماعی این وضعیت بسیار خطرناک است: روابط انسانی شکننده می شوند. توان همدلی کاهش می یابد. اعتماد اجتماعی سقوط می کند. میل به مهاجرت فراگیر می شود. خشونت های کوچک روزمره افزایش می یابند. جامعه از تولید امید جمعی بازمی ماند. وقتی جامعه ای هم امید و هم اعتماد را از دست بدهد، به طور طبیعی از وضعیت گفت وگو به وضعیت گریز یا گسیختگی می رود. و این همان لحظه ای است که هر بحران کوچک می تواند منشأ یک آسیب بزرگ تر شود. فروماند ساختاری ؛ فروریختن توان جمعی بر این مبنا می توان اذعان کرد بحران امروز ایران صرفا بحران اقتصاد نیست؛ بلکه بحران ظرفیت است. ظرفیت روانی افراد، ظرفیت تحمل نهادها، ظرفیت امید، ظرفیت مقاومت، و ظرفیت اعتماد. وقتی این ظرفیت ها هم زمان فرسوده می شوند، جامعه وارد وضعیتی می شود که می توان آن را فروریختن اجتماعی نامید. فروریختن اجتماعی در معنایی که: قواعد نانوشته دیگر کار نمی کنند. مردم از نقش های اجتماعی خود کنار می کشند. نهادها کارآمدی حداقلی خود را از دست می دهند. فشارهای فردی تبدیل به نارضایتی های ساختاری می شود. در چنین وضعیتی هر رویداد کوچک -یک بحران اقتصادی تازه، یک بی عدالتی آشکار، یک ناکارآمدی نهادی- می تواند تبدیل به نقطه ای نگران کننده شود. نه به معنای خشونت حتمی؛ بلکه به معنای انفجار بی اعتمادی، بی تفاوتی، کناره گیری اجتماعی یا مهاجرت جمعی. اینها همگی شکل های فروپاشی بی صدا هستند. اما پرسش مهم این است: این وضعیت مردم را علیه چه چیزی برمی انگیزد؟ برای پاسخ علمی و مسئولانه باید گفت: جامعه در لحظه فروماند، علیه ساختارهای فشار واکنش نشان می دهند، نه علیه یک گروه یا شخص خاص. مردم علیه آن چیزی اقدام می کنند که بیشترین سهم را در احساس ناتوانی جمعی دارد. این عوامل معمولا چنین اند: 1. بی ثباتی پایدار: مردم علیه وضعیت هایی واکنش نشان می دهند که آینده را تصورناپذیر می کنند. 2. ناکارآمدی های مزمن: تصمیم ها، قوانین یا ساختارهایی که زندگی روزمره را دشوارتر می کنند، هدف اصلی نارضایتی می شوند. 3. بی عدالتی و تبعیض: هرچه نابرابری ملموس تر باشد، احتمال واکنش جمعی بالاتر می رود. 4. فشارهای اقتصادی که فراتر از تحمل جمعی رفته اند: نه فقر، بلکه له شدنِ توان زیستن محرک اصلی رفتارهای جمعی است. 5. فقدان روایت امیدبخش: جامعه وقتی احساس می کند هیچ خروجی معناداری وجود ندارد، علیه بی معنایی و بی افقی اقدام می کند. این واکنش ها لزوما سیاسی کلاسیک نیستند. ممکن است به شکل های زیر بروز کنند: مهاجرت انبوه، فروریزی مشارکت اجتماعی، امتناع از همکاری با ساختارها، خزش آرام بی اعتمادی، یا حتی جست وجوی آلترناتیوهای هویتی و فکری؛ بنابراین آنچه مردم علیه آن خواهند ایستاد، یک دشمن مشخص نیست، بلکه علیه ساختارهایی است که زندگی را از حالت قابل زیستن خارج کرده اند . این نقطه همان جایی است که مصاحبه های روزمره، گلایه ها و جمله دیگر نمی توانم ادامه دهم را باید بسیار جدی گرفت. سخن نهایی ایران امروز بیش از هر چیز با بحران ظرفیت مواجه است. ظرفیت روانی افراد و ظرفیت جمعی جامعه. وقتی انسان ها در همه طبقات و نقش ها یک جمله را تکرار می کنند، یعنی مشکل نه فردی است و نه محدود. جامعه در مرحله فروماند قرار گرفته است؛ لحظه ای که ظرفیت و توان ادامه دادن ته کشیده، اما نیاز به حرکت همچنان وجود دارد. تضاد میان ناتوانی و اجبار، همان نقطه ای است که فروریختن اجتماعی از آن آغاز می شود. اگر این وضعیت دیده و ترمیم نشود، جامعه نه فقط دچار خستگی جمعی می شود، بلکه وارد مرحله بازتعریف خود خواهد شد. مرحله ای که در آن مردم به شکل های مختلف -آرام یا پرهیجان، فردی یا جمعی، آشکار یا پنهان- در برابر ساختارهایی که آنان را به این نقطه رسانده اند، واکنش نشان خواهند داد. ازاین رو جمله دیگر نمی توانم ادامه دهم فقط یک ناله فردی نیست، بلکه سندی است از لحظه ای تاریخی که توان جمعی ته می کشد. دیدن این جمله، فهمیدن آن، و توجه به عمق اجتماعی اش شاید مهم ترین شرط عبور از این دوره باشد. |