| نام ها و کردارها در گاهشمار می مانند و هربار با درنگی و رنگی دگر روایت می شوند. فراموشی و پیرنگ روند زمانه می تواند حقیقت رخ داده را از معنای خویش تهی نموده یا بار و بر فراتر بر شانه آن بنهد و جز این چاره نیست که شاعری خوانده بود "لحظه می میرد و من آخر سر می پوسم/ عشق ای ناجی من دست تو را می بوسم" و عشق ترجمان دانستن و خیال آدمیست کو روایت می کند تا از یاد نرود و نبرند و نیز داستان ها خوانده شوند تا زآنها افسانه،عبرت یا مناسک و عادتی پدید بیاید..این است حکایت انسان... سیزدهم آبانماه سال یک هزارو سیصد و پنجاه و هشت خورشید ی اما روزیست که با نام اشغال سفارت ایالات متحده در تهران خوانده می شود و روایت و حکایت پیرامون آن بسیار است. بسیاری آن سال و روز را با عینک و ارزش این زمان و سال خوانده اند و دگرگون روایت و قضاوت کرده اند و جوانان ترکه ای و پرآرزوی بر دیوار هم هر کدام در مسیر کوره ی زمانه آبدیده گشته، گاه گداختگی را کناری افکنده ند و پاره ای هم بر همان عهد که بستند هستند....اما روایت و رخداد را باید در بستر زمانه خودش خواند و تفسیر نمود.نمی توان گناه سیلاب امسال را بر گرده و گردن باران پیشتر انداخت و البته باغ و بهار امروز را هم نشان بذر هزاری قبل تر در شمار آورد. آن روزها تقریبا تمام نیروهای سیاسی موثر با اشغال و تعطیل سفارت ایالات متحده در تهران همداستان بودند. چریک های فدایی چندی پیشتر سفارت را اشغال نموده بودند و ابراهیم یزدی وزیر خارجه دولت موقت مهندس بازرگان با همراهی ماشالله قصاب(از فعالان آن روزها که در تاریخ ناپدید شد) و تنی چند از نیروهای کمیته های انقلاب آنان را از سفارت خارج نموده بود. جبهه ملی و نیروهای نزدیک به مصدق در تایید اشغال بیانیه داده و حزب توده و کیانوری هر روز دسته گل به مقابل سفارت می فرستادند و گروه های مختلف هم در همراهی با اقدام دانشجویان مقابل سفارت راهپیمایی و نیز رژه برگزار می نمودند. در افواه آمده علت استعفای دولت موقت مهندس بازرگان را گاه سقوط سفارت می خوانند در حالی که برخی اعضای موثر آن دولت چون مهندس سحابی در تایید اقدام دانشجویان بیانیه دادند و روند کناره گیری دولت بازرگان از ماه ها پیشتر آغازیده بودو بعد از چند بار اقدام بازرگان نهایتا کناره گیری غایی اش توام با اقدام اشغال شد و مورد قبول قرار گرفت. اما چرا همگان در آن روز با این اقدام همدلی داشتند و می توان این فصل را پایانی بر یک سیاست خارجی از سال 1332 تا همان دمان اشغال درشمار آورد؟ با پیروزی انقلاب اسلامی ریل سیاست خارجی در کشور به طبع هر انقلابی دگرگون شد و نمودش خروج از سنتو و الحاق به جنبش عدم تعهد و نیز تعطیلی سفارت رژیم شغالگر قدس و تحویلش به ابوعمار می نمود اما باز پرشماری باور داشتند که دولت موقت کند و مصالحه کار است و به این سرعت کار برنیاید که خود نخست وزیر گفته بود باران می خواستیم و سیل آمد و نیز خود را به فولکس واگنی کند و کهنه تشبیه کرده بود و انقلاب در تمام اشکالش طوفان می خواهد و توسن تیزرو... مبارزان و مخالفان رژیم پادشاهی در ایران را می توان در چند شاخه و زیرشاخه ترسیم کرد،نخست نیروهای مذهبی که با پیشوایی مرجعیت عالی شیعه و نیز روحانیت مبارز و چهره هایی نواندیش دینی مثل دکتر شریعتی و..مبارزه می نمودند. نیروهایی مثل موتلفه اسلامی حزب ملل اسلامی و..را هم می توان در این شاخه درشمار کرد.گروههای چریکی مسلمان یا مدعی دینداری ک البته بعدتر به راهی دیگر رفتند و از مجاهد تا منافق را کوتاه پیمودند نیز در این شمارند. دوم نیروهای ملی یا مدعی تدوام نهضت ملی شدن نفت که با پیشانی جبهه ملی و نیز نهضت آزادی که گرایش و تولدی مذهبی تر از دل جبهه ملی بود در این شمارند و نهایتا نیروهای چپ که از حزب توده تا گروه های کوچک و بزرگ کمونیستی دامنه داشتند و نیروهای چریکی مثل سازمان فداییان خلق،سازمان طوفان و...هم ذیل آنان احصا می شدند. حالا گزاره هایی از سیاست و روابط خارجی پهلوی را بکاویم که هر کدام از طیف های پیشتر گفته را ناراضی،خشمین و مبارزه جو نموده بود... -ایالات متحده و کودتای مرداد: عصر استعمار و برآمدن قدرت های مسیحی اروپایی، مسلمانان و به طور خاص ایرانیان را بر آن داشت تا ریشه ی ادبار و درماندگی را بکاوند و راز غرش توپ و نیز برق زر قدرت های استعماری را بجویند. تمنای استقلال و قطع دست و نظر بیگانگان در امور کشور و خصوصا مسلمین از آن خواست های درازپای جامعه ایرانی بود که خود شدن و بیگانه راندن و سایه شومش را از سر ملک و منابعش برداشتن ریشه شادمانی و توفیق در شمار می آورد. ملت و اهل نظر دیده بودند چگونه در جنگ های ایران و روس علیرغم جانبازی و دلاوری سرداران و سربازان و نیزفتوای جهادیه علما خاک قفقاز به یغما رفت و از لندن و پاریس و نیز دگر مدعیان جز نیرنگ و بدعهدی چیزی برنیامد. نهضت مشروطه لگدکوب دسایس و نیز اشغال و اولتیماتوم شوروی و دگران شد و بعدتر جنگ عالمگیر اول ایران را درگیر اشغال و غلا و نیز نزع و بی تصمیمی نمود و بعدترش فرنگی شاه آورد و در شهریور بیست هم او را برد!به همین سادگی... با وقوع جنبش نفت ملت احساس نمود درشمار آمده و فراتر از آن مایع سیاه بدبو(مظفرالدین شاه به نفت مایع سیاه بدبو می گفت) می تواند آقای خودش شود و دست بیگانگان را که شوم می شمرد ببرد...در سریال زیبای دلیران تنگستان به کارگردای همایون شهنواز،محمود جوهری در نقش رییسعلی دلواری برای مبارزان و تفنگچیانش با صدای محزون و مغرور می خواند "کس نخارد پشت من/ جز ناخن انگشت کن". بستن سفارت بریتانیا توسط وزارت خارجه سید حسین فاطمی و ملی نمودن صنایع نفتی خوابی بود به غایت شیرین که کودتای امریکایی مرداد سی و دو، بیداری تلخ از پی آن بود. هیچ کس لگدکوب شدن دستاورد جنبش نفت را باور نداشت و شاه و ارتباط وثیقش با ایالات متحده را عامل بازگشت وابستگی و مقابل دیوار رفتن محبوبان ملت و نیز خواندن آن شعر فرخی یزدی شاعر لبدوخته در صبح اعدام از زبان فاطمی وزیر خارجه تبدار و روزنامه نویسش جوانمرگ شد" آن زمان که بنهادم سر به راه آزادی/دست خود از جان شستم از برای آزادی..." شاه و ایالات متحده تجسم بازگشت به همان قرن نوزده و ابتدای بیست پر از استعمار و آلت فعلی بودند و هیچ کس نه می خواست و نه می توانست این را بپذیرد... -رژیم اشغالگر: رابطه نهان و آشکاره ی پهلوی با رژیم اشغالگر برای تمام اضلاع انقلابیون گران و دشوار بود. مذهبیون به هیچ روی اشغال و بیداد بنی صهیون در سرزمین مسجد الاقصی و معراج نبی(ص) را تاب نمی آوردند و بیداد و برخاک افکندن مسلمانان در دیریاسین و غانا را نیز و پیشترش در مسجدی در تهران با فراخوان نواب صفوی هزاران تن گرد آمدند تا برای جهاد به فلسطین بروند. این که آن رژیم در جنگ های چندگانه با مسلمانان و اعراب بجنگد و تحریم نفتی خود و حامیان و اذنابش را به چشم ببیند اما تهران کار دگر کند و میزبان نظامیان و سران رژیم باشد قابل تحمل نبود.همان سال ها در بازی پایانی مسابقات باشگاهای آسیا میان تاج تهران و مکابی حیفا در امجدیه مسابقه بود در شهر شایعه درگرفت که حبیب القانیان سرمایه دار معروف یهودی(بانی و مالک نخستین ساختمان پلاسکو) تمام بلیط های مسابقه را خریده تا کسی ایران را تشویق نکند. تاج آن بازی را با گل پرویز قلیچ خانی برد و قلیچ خود هوادار چریکهای ضد شاه بود و در اردوی یونان تیم ملی اعلامیه رونویسی می کرد و نیز تماشاچیان پس از بازی بر دفتر هواپیمایی ال عال متعلق به رژیم اشغالگر یورش بردند و قنادان درب شیرین خود را رایگان بر مردمان گشودند...تفاوت اشکار شادی و غم کاربدستان و جمهور مردمان را در آن روز ببینید. آورده اند شهید اسدالله لاجوردی از کسانی بوده که آن روز در امجدیه بر علیه رژیم و رابطه ان با شاه اعلان و اعلامیه پخش می کرده است. چپ ها هم به سبب علقه های ضد امپریالیستی و ایستادن در اردگاه چپ دل خوشی از رابطه با رژیم نداشتند و بسیاری از اعضای سازمان فداییان خلق و مجاهدین(منافقین بعدتر) در اردوگاه سازمان آزادیبخش فلسطین(ساف) آموزش دیده و سلاح دریافت می کردند. نام یکی از گروه های پرشمار چریکی چپ در آن روزگار فلسطین بود که رهبری آن را جوانی مارکسیست به نام شکرالله پاکنژاد در دست داشت. روزگار نبردهای آزادیبخش و جنبش بود، از کوبا تا ویتنام و از فلسطین تا نیکاراگوئا،رژیم اشغالگر تجسم استعمار و جنایت جهان جدید غرب و پیشوای تازه اش ایالات متحده بود که از چپ تا ملی و نیز مذهبی از آن بیزار بوده و ایستادن در کنار آن را آرمان و نیز وظیفه در شمار می آوردند. اردوگاه چپ: چپگرایی و ایستادن بر مدار گفتمان سوسیالیستی و کمونیستی برآمده از شورروی از گفتار و نیز مسیر راه های پررونق قرن بیستم بود. آنجا که انسان خسته از بی عدالتی، ترکه و گرسنگی، زمیندار و شاه و نیز استعمار سرمایه دار می خواست تا جهانی شاعرانه و نیز آرمانی بسازد تا همگان در آن برادر باشد و البته پیش از آن برابر و نیز ظل و ذیل برادر بزرگتر اتحاد جماهیر شوروی !اینکه چقدر خیالات و نیز چه میزان صداقت و نیز حقیقت بر زمین در آن اندیشه و نیز کردارش بود مداقه نمی کنم و به آن می پردازم که در آن بهشت وعد داده شده در اردوگاه کارگران و آزادگان در برابر امپریالیسم و اذنابش قرار گرفته بودند وشاه و سیاست خارجی اش در آن گفتمان نوکر و نیز جزیی ناچیز و گوش بفرمان از ساختار امپریالیسم که موجب استضعاف و نیز بردگی است در شمار می آمدند. روابط خوب با ایالات متحد ه و شرکت در پیمان هایی با محوریت جهان غرب،روابط تیره با اغللب کشورهای انقلابی و چپ،مشارکت در جنگ ظفار بر علیه چریک های چپ گرای عمانی از نمودها و شاهدهای ادعای جریانات چپ بر علیه رویه ی پهلوی بود و اسباب بیزاری و ستیز را برای آن نحله فراهم آورد. برگ اخر اما ،روایت ها در تاریخ و تقویم حکایت انسانهای رفته و نیز اندیشه و آرزوهایشان است که در مسیر زمان فربه یا فراموش می شوند یا جلا خورده و راهگشا گردیده و نیز عبرت و گاه ملعبه می شوند. همه چیز در گذر است و آتش و لهیب که بنشیند فصل روایت و انکار قضاوت از راه می رسد...دفتر کتاب پربرگ تاریخ هماره گشوده است و برای پانویس و پاکنویس مجالی گسترده به درازی شبی بی سحر دارد...چه می گذرد در سر آدمی که حیران است و اهل خسران و نیز ایستاده بر دشت و بلندای آرزو و افکارش.... |