مهدی دهقان منشادی در اعتماد نوشت: روز مبادا در فرهنگ ما ایرانی ها روزی است غافلگیرکننده که انتظار آمدنش را داریم، اما می خواهیم که هرگز نیاید؛ روزی است که برایش زمینه سازی می کنیم و می گوییم خدا کند که نیاید. دیدن روز مبادا را نمی خواهیم، چون که تلخ است و غم انگیز و زحمت افزا؛ اما برایش برنامه داریم، چون می خواهیم اگر آمد به نحوی تلخی و غم و زحمتش را دست به سر کنیم. با همه انتظاری که برای روز مبادا داریم و برایش آینده نگری، برنامه ریزی و هزینه می کنیم، ممکن است هرگز نیاید و مبادِ آن محقق شود. با این همه آمدنش هزینه و سختی دارد و نیامدنش هم هزینه بر است. اما فارغ از مبارک بودن محقق نشدن آن، گران ترین هزینه نیامدنش پایمال شدن اکنون های فراوان است. در محله پدری همسایه ای داشتیم به نام استاد حسن گِلکار که بنایی می کرد و بناهای زیادی را ساخته بود، اما از ساختن ورثه ناتوان مانده بود. سال ها پُر کار می کرد و کم بهره می برد و زیاد می اندوخت. او با پایمال کردن اکنون های متمادی خود طی دوره جوانی و میانسالی، برای روز مبادایش ذخیره می کرد و ذخیره او اضافه شدن متراژ زمین هایی بود که اظهار می داشت پشتوانه پیری و کوری او هستند. روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها کمتر خورد و لذت نبرد و حال هایش را سوزاند و اندوخته هایش را فزونی داد تا اینکه در هفتاد و پنج سالگی بدون دیدن روز مبادا، همه چیزش را گذاشت و رفت. رفتنش از نوع انا لله و انا الیه راجعون بود. همسرش هم قبل از او و پیش از بهره بردن از اندوخته های روز مبادا رفته بود و ورثه درجه دوم آن ها میراث خوار اکنون های تباه شده او و زنش شدند. در شهرها و روستاهای مختلف کشورمان استاد حسن های زیادی وجود دارند که علاوه بر زمینه کاری خود، در تباه کردن اکنون و اندوختن برای روز مبادا استاد هستند. اکثر ما ایرانی ها به نوعی استاد حسن هایی ماهر در پس انداز روز مبادا و زیر پا گذاشتن زمان های حال متوالی خود هستیم تا در انتظار روزهایی که از آمدنش اکراه داریم، برخی لذت ها را نادیده بگیریم و هر چند اندک، پس اندازی ذخیره کنیم. علاوه بر پس انداز مادی، هستند کارمندان و کارگرانی که مرخصی استحقاقی خود را برای فرداهایی ذخیره می کنند که ممکن است هرگز نیاید و بدین وسیله زمان هایی را که می توانند در خلال روزهای کاری به استراحت و تفریح بپردازند برای آینده ای مبهم در پستوی زمان نهان می دارند و حال های زیادی را قربانی فرداهای اضطراری می کنند. گذشت زمان شاید روزی به آن ها بفهماند که امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر. در جوامعی که عدم قطعیت ها فراوانند و آینده و شرایط اقتصادی مبهم و کدر به نظر می رسد معمولا مردمِ سرد و گرم روزگار چشیده چنان به استرس آینده مبتلا می شوند که اگر از دستشان برآید ذخیره سازی برای فردا و روز مبادا را از نان شب واجب تر می دانند، اما گاهی فلاکت در رویه جاری زندگی به حدی خواهد رسید که علاوه بر آنکه ذخیره سازی برای فردا سخت می شود، چشم اندازی هم برای آینده باقی نمی گذارد. بنابراین روز مبادا زیر پای اکنون به فراموشی سپرده می شود و چو فردا شود فکر فردا کنیم خط مشی ای برای بهره بردن از حال خواهد شد. روزهای مبادا که در اکثر موراد هیچ گاه قصد آمدن نداشته اند مانند افعی حال ها را بلعیده و می بلعند. فارغ از تیرگی یا روشنی افق آینده و با توجه به بی اعتباری زمانه و روزگار شاید خردمندانه این باشد که در هر حالتی دم را دریابیم و به جای اینکه اکنون را پایمال روز مبادا کنیم، روز مبادا را قربانی حال کنیم و از اندوختن های بی فرجامِ تباه کننده حال دست بکشیم که شیخ اجل در باب هشتم گلستان تذکر داده است بدین مفهوم که آن که اندوخت و نخورد، رنج بیهوده برد و سعی بی فایده . |