فرارو- سلمان ساوجی یکی از بزرگترین شاعران تاریخ ادبیات فارسی است. او غزل سرایی است که تاثیر بسیار زیادی بر شاعران پس از خودش گذاشته است. در ادامه غزلی زیبا را از سلمان ساوجی بخوانید. غزل می برد سودای چشم مستش از راهم دگر از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر؟ دیده می بندم ولیکن عکس خورشید بلند در درون می افتد از دیوار کوتاهم دگر هست در من آتشی سوزان، نمی دانم که چیست! این قدر دانم که همچون شمع می کاهم دگر هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم تازه می گردد هوایش هر سحرگاهم دگر زندگانی در فراقت گر چنین خواهد گذشت بعد ازینم زندگانی بس، نمی خواهم دگر همچو خاکم بر سر راه صبوری معتکف باد بر بوی تو خواهد بردن از راهم دگر یار گندمگونِ سنبل مویِ خرمن سوزِ من جُو به جُو بر باد خواهد داد چون کاهم دگر ساقیا ز آب رزان یک جرعه بر خاکم فشان هان که درخواهد گرفتن آتشین آهم دگر در ازل خاک وجود من به می گِل کرده اند منع می خوردن مکن سلمان! به اکراهم دگر |