روح الله فردوسی در اطلاعات نوشت: یکی از مناقشات این روزها در عرصه آموزش عالی مسأله سهمیه های اختصاصی در کنکور است. سهمیه هایی که در آغاز با نیت حمایت از برخی اقشار اجتماعی یا جبران کاستی های تاریخی شکل گرفتند، اما اکنون خود به معضلی ساختاری بدل شده اند. این سهمیه ها هر چند در ظاهر ابزاری برای عدالت هستند، ولی در عمل بارها به بی عدالتی متهم شده اند و اعتراضات گسترده جامعه علمی و دانشگاهی را بر انگیخته اند. چالش اصلی در این زمینه این است آیا می توان عدالت آموزشی را با مکانیزم های تبعیض آمیز تحقق بخشید یا آنکه عدالت در گرو برابری فرصت ها و کیفیت یکسان آموزش است؟ این پرسش ریشه ای ما را ناگزیر می کند که میان عدالت صوری و عدالت واقعی تمایز قائل شویم. عدالت صوری می گوید که باید به هر گروهی امتیازی داد تا به میدان رقابت برسد، اما اقتضای برقراری عدالت واقعی آن است که کیفیت شرایط آغازین رقابت برای همگان برابر باشد. اگر عدالت را به معنای برابری در نقطه شروع بگیریم، سهمیه ها دقیقا ضد این معنا عمل می کنند و نابرابری جدیدی می آفرینند. برای فهم این معضل باید نخست به سرشت آموزش در جامعه نگریست. آموزش نه صرفا انتقال محفوظات، بلکه ابزاری برای ارتقاء سرمایه انسانی و فرهنگی یک ملت است. از دیدگاه جامعه شناسی، آموزش عالی نقش تعیین کننده در بازتولید یا شکستن ساختارهای قدرت و منزلت اجتماعی دارد. وقتی دروازه های ورود به دانشگاه ها با معیارهایی جز شایستگی علمی گشوده می شوند، معنای آموزش و منزلت آن مخدوش می شود. در چنین وضعی دانشگاه به جای آنکه معبد دانایی و بستر شکوفایی استعدادها باشد، به نهادی سیاسی و امتیازده بدل می شود. نتیجه آن است که کیفیت علمی دانشگاه ها تنزل می یابد، اعتماد عمومی نسبت به عدالت نظام آموزشی سست می شود و انگیزه های فردی برای کوشش و رنج علمی کاهش می یابد. جامعه ای که در آموزش تبعیض را نهادینه کند، دیر یا زود در تمامی حوزه های اقتصادی، مدیریتی و حتی اخلاقی پیامدهای آن را خواهد چشید. چرا که ریشه بسیاری از بحران های اجتماعی به نظام آموزش باز می گردد. از منظر اجتماعی، سهمیه های تبعیض آمیز عملا بازتولید شکاف های طبقاتی و منطقه ای را موجب می شوند. در ظاهر برای رفع محرومیت ها وضع می شوند، اما در عمل نه به توسعه پایدار مناطق محروم کمک می کنند و نه عدالت اجتماعی را محقق می سازند. دلیل آن روشن است؛ ورود یک جوان از منطقه محروم به دانشگاه، بدون آنکه زیرساخت های آموزشی و فرهنگی محل زندگی او ارتقاء یافته باشد، صرفا یک استثنا می آفریند نه یک جریان پایدار توسعه. افزون بر این، چنین جوانانی که با سطح علمی پایین تر وارد دانشگاه می شوند، غالبا با فشارهای روانی و ناکامی تحصیلی روبه رو می شوند زیرا محیط دانشگاهی بر پایه رقابت علمی شدید بنا شده است. این ناکامی نه تنها برای فرد، بلکه برای جامعه نیز هزینه آفرین است چرا که ظرفیت آموزشی و سرمایه های ملی صرف تربیت نیرویی می شود که توان بهره برداری کامل از آن موقعیت را ندارد. اینجاست که سهمیه ها به جای شکستن چرخه فقر و محرومیت، آن را بازتولید می کنند. از نگاه فلسفی، عدالت به معنای نهادینه کردن استحقاق هاست؛ یعنی هر کس به قدر توانایی و شایستگی خود بهره مند شود. وقتی نظام آموزشی با ابزار سهمیه معیاری جز شایستگی را مبنای گزینش قرار می دهد، در حقیقت عدالت فلسفی را قربانی عدالت ظاهری می کند. لذا سزاواری در عرصه علم، جز با تلاش و استعداد و توانایی حاصل نمی شود. اگر شایسته سالاری بنیان توسعه پایدار است، نقض آن مساوی است با تهدید بنیان جامعه. تجربه تمدن ها نشان داده است که هیچ جامعه ای بدون تکیه بر شایسته سالاری علمی و اخلاقی به پیشرفت واقعی نرسیده است. سهمیه ها با برهم زدن توازن استحقاق ها، عملا در تعارض با فلسفه عدالت قرار دارند. اینجاست که باید میان نیت خیرخواهانه و پیامد ناعادلانه تفکیک قائل شویم. از حیث اخلاقی نیز سهمیه های گسترده انگیزه تلاش و کوشش را در میان دانش آموزان سست می کنند. اخلاق بنیانش بر فضیلت هاست و یکی از بزرگترین فضیلت ها در عرصه علم، رنج دانایی است؛ همان که بزرگان فرهنگ ما بارها بر آن تأکید کرده اند. وقتی جوانی ببیند که دیگری با امتیازاتی فراتر از تلاش علمی به مقصد می رسد، احساس بی انگیزگی و سرخوردگی در او پدید می آید. چنین نظامی فضیلت کوشش را تحقیر می کند و ارزش رنج بردن برای دانایی را از میان می برد. این بی انگیزگی به تدریج به بحران اخلاقی و روانی بدل می شود. جوانان یا راه یأس را برمی گزینند یا به دنبال راه های میان بر و غیرقانونی می روند. جامعه ای که انگیزه جوانانش را نابود کند، در حقیقت آینده خود را به تاراج داده است. از منظر فرهنگی نیز سهمیه ها به نوعی فرهنگ وابستگی و امتیازطلبی دامن می زنند. فرهنگ سالم، فرهنگی است که ارزش کار و تلاش را درونی کند و شهروندانش را به سوی خوداتکایی سوق دهد. سهمیه ها اما نوعی پیام ضمنی منتقل می کنند که به جای کوشش، به امتیاز متکی باش . چنین پیامی روحیه ملی را فرسوده و جوانان را از استقلال فکری و عزت نفس دور می کند. به جای آنکه مناطق محروم با توسعه زیرساختآموزشی، معلمان توانمند، کتابخانه ها و آزمایشگاه های مجهز توانمند شوند، به جوانان آن مناطق امتیازی داده می شود که آنان را در رقابتی نابرابر قرار می دهد. این همان درمان سطحی است که درد را پنهان می کند اما درمان نمی کند. توسعه پایدار نیازمند اصلاح ساختار آموزش در همه سطوح است، نه اعطای امتیاز مقطعی در آستانه ورود به دانشگاه. در این میان نباید فراموش کرد که اصل دغدغه حمایت از محرومان و ایثارگران، دغدغه ای شریف است. جامعه باید حافظ کرامت کسانی باشد که در جنگ یا در شرایط سخت اجتماعی آسیب دیده اند. اما پرسش این است که آیا بهترین شیوه حمایت، اعطای سهمیه در دانشگاه است؟ تجربه نشان داده است که حمایت های مستقیم تر و هدفمندتر، مانند بورسیه های مالی، فرصت های کارآموزی یا خدمات ویژه آموزشی، هم به عدالت نزدیکتر است و هم کیفیت آموزش را مخدوش نمی کند. از این رو می توان میان حمایت اجتماعی و امتیاز آموزشی تفکیک قائل شد. جامعه می تواند حمایت اجتماعی گسترده ای از ایثارگران و خانواده های محروم به عمل آورد بی آنکه حرمت دانشگاه و معیارهای علمی آن را خدشه دار کند. کشورهای توسعه یافته تجربه های متفاوتی در این زمینه دارند. بسیاری از آن ها به جای سهمیه های فراگیر، نظام های سهمیه مشروط یا برنامه های توانمندسازی طراحی کرده اند. این طرح ها نه به معنای پایین آوردن استاندارد علمی، بلکه به معنای فراهم کردن آموزش های تکمیلی و تقویتی پیش از ورود به دانشگاه است. بدین ترتیب دانش آموزانی که از مناطق کمترتوسعه یافته می آیند، ابتدا در برنامه های آموزشی ویژه شرکت می کنند تا سطح علمی شان ارتقاء یابد، سپس وارد رقابت عادلانه می شوند. این تجارب نشان می دهد که راه حل واقعی بالا بردن سطح آموزشی پیش از ورود دانشگاه است نه دستکاری در نتایج رقابت ها. راهکار منطقی در ایران نیز باید در همین مسیر باشد. با اصلاح عمیق زیرساخت آموزشی در مناطق محروم، افزایش کیفیت مدارس، اعزام معلمان توانمند و سرمایه گذاری در آموزش عمومی در کنار آن می توان برنامه های توانمندسازی برای دانش آموزان مناطق محروم تدارک دید تا آنان با سطح علمی رقابتی وارد کنکور شوند. همچنین حمایت مالی از خانواده های ایثارگران و محرومان می تواند به جای امتیاز علمی، جبران کننده بخشی از محرومیت ها باشد. افزون بر این، ایجاد دانشگاه های منطقه ای توانمند برای یک دوره گذار می تواند پل ارتباطی باشد میان محرومیت های آموزشی و رقابت ملی. به این ترتیب هم شأن دانشگاه های مادر حفظ می شود هم کرامت محرومان پاس داشته خواهد شد. در نهایت مسأله سهمیه ها، آزمونی برای بلوغ نظام آموزشی ماست. اگر بپذیریم که علم و دانشگاه گوهر اصلی پیشرفت اند، باید پاسدار منزلت آن ها باشیم و دروازه هایشان را تنها بر اساس شایستگی علمی بگشاییم. عدالت حقیقی نه در توزیع امتیازهای تصنعی، بلکه در فراهم کردن فرصت های برابر برای همه فرزندان این سرزمین است. تنها در این صورت است که دانشگاه به جایگاه حقیقی خود، یعنی کانون تولید علم و پرورش نخبگان بازمی گردد و جامعه از برکات آن بهره مند می شود. عدالت آموزشی اگر به معنای برابری فرصت ها و کیفیت ها فهمیده شود، نه تنها مانع از تضییع حقوق محرومان خواهد شد، بلکه آینده ای روشن تر برای کل جامعه خواهد ساخت؛ آینده ای که در آن منزلت اجتماعی نه بر اساس سهمیه، بلکه بر پایه استعداد و کوشش سنجیده می شود. |