در دل جنوبی که خشونت تاریخ با زیبایی طبیعت درآمیخته، مردی قلم به دست گرفت و داستان هایی نوشت که نه تنها جنوب امریکا، بلکه روان جمعی بشر را تصویر می کردند. ویلیام فاکنر، امروز همچنان با شیاطین درونی و تضادهای پیچیده اش در کنار می سی سی پی زندگی می کند؛ نویسنده ای که تاریخ، خاطره و روان انسان ها را با نثری شبیه به موسیقی جز با هم می آمیزد و خواننده را به عمق جنوب و وجدان جمعی اش می برد. به گزارش اعتماد، در آثار ویلیام فاکنر هیچ شخصیت، هیچ خانواده و هیچ سرزمینی تنها نیست؛ هر کدام حامل گذشته ای سنگین و رازهایی پنهانند که باید کشف شوند و بازخوانی. به مناسبت یکصد و بیست و هشتمین سالروز تولد فاکنر، جهان داستانی این نویسنده برنده نوبل ادبیات 1949 را مرور کرده ایم. در کنار می سی سی پی 25 سپتامبر سالروز تولد ویلیام فاکنر، داستان نویس برجسته امریکایی است. او در طول زندگی اش همواره با تضادهای درونی دست و پنجه نرم می کرد؛ از یک سو تحت تاثیر جنوب امریکا و تاریخ پیچیده آن بود و از سوی دیگر تلاش می کرد با اخلاقیات شخصی و دغدغه های انسانی روبه رو شود. فاکنر هرگز به طور کامل با واقعیت های خشونت آمیز برده داری و تبعیض نژادی در جنوب امریکا کنار نیامد، اما آثار ادبی اش دقیقا این موضوعات را با شدت و وضوح به تصویر کشیده اند. زندگی خانوادگی فاکنر تاثیر مستقیمی بر آثارش گذاشت. او در خانواده ای پر از تنش و تضاد بزرگ شد و بسیاری از شخصیت هایش بازتابی از روابط پیچیده خانوادگی و فشارهای روانی ای هستند که او تجربه کرده بود. این ارتباط عمیق با خانواده و تاریخ شخصی باعث شد داستان های او پر از جزییات روان شناختی و احساسی باشند و شخصیت ها به طور واقعی و زنده به نظر برسند. البته علاقه خانوادگی فاکنر به موسیقی نیز باعث شد توجه او به موسیقی جَز بر شکل گیری ریتم نثر او اثر بگذارد. برخی از پژوهشگران ادبی بر این باورند، فاکنر از ریتم های نامنظم و هم زمانی های مشابه با موسیقی جَز در برخی از داستان هایش استفاده کرده است. این تاثیر نه تنها در ساختار نثر، بلکه در نحوه روایت و ایجاد تنش های درونی شخصیت ها نیز مشهود است (نگاه کنید به مقاله Faulkner and the Musical Saw سایت SawNotes). شیوه نوشتن فاکنر البته فقط تحت تاثیر موسیقی نبود. تضادهای درونی این نویسنده در شیوه نوشتنش نیز نمایان است. او اغلب درگیر بود؛ بین میل به زیبایی و هنر و مواجهه با واقعیت های خشونت آمیز و دردناک جهان جنوب امریکا. این کشمکش باعث شد فاکنر داستان هایی خلق کند که همزمان زیبا و نگران کننده، انسانی و وحشتناکند. مورخ شخصی وقتی از ویلیام فاکنر سخن می گوییم، معمولا تصویر یک جنوب امریکایی روستایی و خانواده های پرتنش به ذهن می آید. اما اگر کمی دقیق تر بنگریم، می بینیم که فاکنر بیش از یک داستان نویس، یک مورخ شخصی است. مورخی که تاریخ جنوب را نه در کتاب های رسمی، بلکه در روان و خاطره مردم، در زخم ها و سکوت ها و در زمین و رودخانه های درگذرش ثبت کرده است. جنوب فاکنر، سرزمینی است پر از تضاد؛ جایی که زیبایی طبیعت با خشونت تاریخ درآمیخته است و هر درخت و هر خانه، گواهی بر گذشته ای پیچیده و سنگین است. او به این سرزمین نه فقط به عنوان مکان، بلکه به عنوان موجودی زنده می نگریست که خاطره جمعی و تاریخ در رگ هایش جاری است. شاید بتوان گفت فاکنر به واقع تاریخ را از طریق روان انسان ها روایت می کند؛ چیزی که کمتر مورخی به آن توجه کرده است. در رمان های فاکنر، زمان خطی نیست؛ گذشته و حال و گاه آینده در هم می آمیزند و این همان تجربه واقعی زندگی و خاطره است. خواننده در مواجهه با شخصیت های او نه تنها با زندگی فردی آن ها، بلکه با تراژدی ها و تناقض های جمعی جنوب روبه رو می شود. فاکنر به ما می آموزد که یک شخصیت تنها نیست؛ او محصول تاریخ، جامعه و کشمکش های درونی و بیرونی است. گناه و رستگاری یکی از نکات جذاب در نگاه فاکنر، توجه او به گناه و رستگاری است. شخصیت های او - چه قهرمان و چه ضدقهرمان - در برابر گذشته خود و جامعه خود مسوولند. این نگاه به گناه، فراتر از نگاه فردی است؛ گناه یک شهر، یک خانواده، یک نسل و حتی یک سرزمین و ای بسا یک جهان است. در رمان خشم و هیاهو می بینیم که فاکنر چگونه با پیچیده ترین زنجیره ها، وقایع و احساسات، تراژدی های انسانی را به تصویر می کشد و همزمان تصویری دقیق از جنوب در ذهن ما می سازد. فاکنر همچنین با نمایش تضادهای جنوب، مانند جنگ و صلح، عشق و خشونت، سنت و مدرنیته، نشان می دهد که هیچ انسانی و هیچ سرزمینی نمی تواند از تاثیر تاریخ و جغرافیا جدا باشد. او یک روانکاو است که به اعماق روح شخصیت ها سفر می کند و روان آن ها را در برابر گذشته جمعی می سنجد. این نگاه باعث می شود داستان های او همیشه زنده و معاصر باقی بمانند، چرا که تاریخ و روان جمعی، حتی امروز، ادامه دارد. تولید این تاریخ شخصی و روانی، چیزی فراتر از نوشتن داستان است؛ فاکنر با قلم خود به ما می آموزد که هر سرزمینی حافظه خودش را دارد و هر نسلی مسوول بازخوانی آن است. روان جمعی انفرادی تخیل فاکنر پر از شخصیت هایی است که با گناهان مختلف دست و پنجه نرم می کنند و گاهی به موجوداتی تحریف شده تبدیل می شوند؛ شبیه به نقاشی های پیچیده و آزاردهنده هیروینیوس بوش Hieronymus Bosch))، نقاش هلندی که به خاطر نقاشی های خیالی، پیچیده و پر از جزییات نمادین و اغلب آزاردهنده شهرت دارد، آثار فاکنر نیز مجموعه ای از تراژدی ها، دردها و تناقض های انسانی را در دل جنوب امریکا نشان می دهند. شخصیت های فاکنر، پیچیده تر از آن هستند که بتوان آن ها را با قالب های سنتی شخصیت پردازی سنجید. آن ها نه تنها محصول خانواده و محیط، بلکه محصول تاریخ و حافظه جمعی اند. در رمان خشم و هیاهو، چهار بخش روایتگر چهار دیدگاه متفاوت هستند و همین تکنیک چندصدایی، نشان می دهد که حقیقت یک رویداد یا یک شخصیت هرگز یکپارچه نیست، بلکه ترکیبی از زوایای مختلف است. این چندصدایی، همان روشی است که فاکنر با آن روان جمعی جنوب را بازنمایی می کند: هیچ انسان یا خانواده ای نمی تواند از تاثیر گذشته خود فرار کند و هیچ جامعه ای نمی تواند بدون بازخوانی خاطرات خود، آینده اش را بسازد. کنش ها و واکنش های شخصیت های فاکنر، گاه حتی خشونت آمیز و غیرمنطقی به نظر می رسند، اما وقتی از زاویه روان جمعی بررسی می کنیم، معنادار می شوند. خانواده کومپسون ها، با تاریخ سرکوب و تباهی شان، نمونه ای از نسلی است که بار گذشته را بر دوش می کشد و نمی تواند از آن فرار کند. همچنین نگاه فاکنر به زنان جنوب، بخشی از روان جمعی این منطقه را شکل می دهد. طی این سال ها شاید کمتر به شخصیت های زن داستان های فاکنر توجه شده است. این شخصیت ها اغلب ترکیبی از قدرت و آسیب پذیری هستند. فاکنر در داستان هایش اغلب به بررسی هویت جنسی و اجتماعی زنان می پردازد و آن ها را نه تنها به عنوان قربانیان، بلکه به عنوان بازیگران فعال در ساختار اجتماعی به تصویر می کشد. به شخصیت کدی کامپسون نگاه کنید که چطور در مرکز رمان به عنوان نمادی از گناه و فساد خانواده ایستاده است. با این حال فاکنر، به شخصیت او عمق انسانی داده و نشان می دهد چطور قربانی شرایط اجتماعی و خانوادگی خویش شده. یا به جوانا که زنی سفیدپوست است و با مردی سیاه پوست رابطه برقرار می کند و قربانی تعصب جامعه می شود. مکان؛ قلب داستان یکی دیگر از ویژگی های برجسته فاکنر، توجه او به زمین و مکان است. جنوب او، با جنگل ها، زمین های مرده، رودخانه ها و شهرک های کوچک، نه تنها صحنه داستان بلکه بازیگری فعال است. در نگاه فاکنر، زمین حافظه دارد، و شخصیت ها موظفند با آن روبه رو شوند. فاکنر همچنین به مساله زمان به شکل نوآورانه ای نگاه می کند. زمان در رمان های او خطی نیست؛ گذشته و حال در هم می آمیزند و گاهی آینده هم پیش نمایش داده می شود. این تکنیک، به خواننده امکان می دهد تا تجربه تاریخی جنوب و روان جمعی شخصیت ها را همزمان لمس کند. در واقع، فاکنر به ما نشان می دهد که انسان نمی تواند گذشته اش را پاک کند؛ و همان گذشته است که کنش های او را شکل می دهد. فاکنر امید را هم در روایت خود می آورد. این نگاه، جنوب فاکنر را نه صرفا جنوب تاریخ زده و تراژیک، بلکه جنوب زنده و پویا نشان می دهد؛ جایی که امکان تغییر و بازسازی هست، اما با دشواری و شناخت عمیق از خود و جامعه. جنوبی که جهانی شد آنچه ویلیام فاکنر را به نویسنده ای فراتر از زمان و مکان تبدیل کرده، توانایی او در تبدیل تجربه یک منطقه مشخص (جنوب می سی سی پی) به تجربه ای جهانی است. شاید به نظر برسد که داستان های او محصور در زمین های جنوبی و خانواده های آنجا هستند، اما وقتی به روان شخصیت ها و تراژدی هایشان نگاه می کنیم، درمی یابیم که این داستان ها فراتر از مرزها و فرهنگ ها معنا پیدا می کنند. هر انسان، در مواجهه با گذشته و خاطرات جمعی، با همان سوال ها و گناه ها و امیدها روبه رو است که شخصیت های فاکنر تجربه می کنند. به عبارت دیگر می توان گفت در آثار فاکنر، مواجهه با تاریخ و گذشته جنوب امریکا، به ویژه تاریخ برده داری و تبعیض نژادی، همواره حضور دارد. او معتقد بود که نمی توان گذشته را نادیده گرفت و انسان و جامعه باید با تاریخ خود روبه رو شوند. به همین دلیل، آثار او مملو از بازتاب های تاریخی، از جنگ داخلی گرفته تا برده داری و تبعیض نژادی هستند و نشان می دهند که گذشته جمعی همواره بر روان فرد و جامعه تاثیرگذار است و نمی توان از آن فرار کرد. بنابراین فاکنر به ادبیات مدرن جهانی آموخت که مکان و تاریخ نمی توانند صرفا زمینه داستان باشند؛ آن ها باید فعال و پویا باشند، بخش جدایی ناپذیر روان شخصیت ها و روایت. این آموزه، تاثیری عمیق بر نویسندگان معاصر داشت؛ از گابریل گارسیا مارکز در خلق جهان های جادویی و تاریخی، تا تونی موریسون در بازنمایی تاریخ سیاهپوستان امریکا و روان جمعی شان، می توان رد پای فاکنر را دید. به نظر او به ما یادآوری می کند که حقیقت هیچگاه یکپارچه نیست؛ آنچه می بینیم و آنچه به یاد می آوریم، لایه هایی از واقعیت و تجربه اند که تنها در ترکیب با هم، معنا پیدا می کنند. یکی از جنبه های کمتر بررسی شده در تاثیر فاکنر، نگاه او به جنوب به عنوان یک آزمایشگاه روانی است. فاکنر با تمرکز بر روان جمعی جنوب، تضادها، دردها و امیدهایش، جهان انسانی را از زاویه ای تازه تحلیل می کند. او به ما می آموزد که یک سرزمین، تاریخش و مردمش، می توانند معلم انسان باشند. در واقع، جنوب فاکنر نمادی از روان جمعی جهان است؛ جایی که خشونت و عشق، گناه و رستگاری، و سنت و مدرنیته در هم می آمیزند و ساختار روان انسان را شکل می دهند. یادبود فاکنر تولد فاکنر، فرصتی است برای بازنگری در اهمیت تاریخ شخصی و جمعی، برای فهم اینکه هر سرزمینی حامل حافظه ای است و هر انسانی مسوول بازخوانی آن. ادبیات فاکنر به ما یادآوری می کند که داستان ها، فراتر از سرگرمی یا زیبایی، ثبت تاریخ، روان و تجربه اند. او به ما نشان می دهد که اگر بخواهیم جهان و انسان را بفهمیم، باید به گذشته نگاه کنیم، به خاطره ها گوش بدهیم و با روان جمعی روبه رو شویم و تنها این نگاه است که می تواند ما را به درک عمیق تری از خود و دیگران برساند. به همین دلیل است که فاکنر نه تنها برای جنوب امریکا، بلکه برای ادبیات جهانی و مطالعه روان انسان، یک نقطه عطف باقی مانده است. |