فرارو- رابرت ردفورد از معدود هنرمندان سینمای هالیوود بود که علاوه بر بازیگری، در کارگردانی هم کارنامه به نسبت پرباری داشت. او یکی از مهم ترین چهره های سینمای هالیوود در دهه های 60 تا 90 بود.

به گزارش فرارو، ردفورد سینما را با بازیگری آغاز کرد. او در ادامه رو به کارگردانی و تهیه کنندگی نیز آورد و در ههمه این زمینه ها موفق بود. با این وجود، سهم اعظم شهرت ردفورد به خاطر نقش هایی است که در سینما ایفا کرده است.

رابرت ردفورد در سال 1936 در ایالت کالیفرنیا آمریکا متولد شد. بعد از اتمام مدرسه، به دانشگاه کلورادو رفت. به دلیل مشکلات روحی زیادی که پس از مرگ مادرش برای او به وجود آمده بود، از ادامه تحصیل بازماند و دانشگاه را ترک کرد.

شروع بازیگری ردفورد از اواخر دهه 50 بود. با درخشش در تلوزیون، مسیر او برای ورود به سینما هموار و در نهایت وارد سینما شد. ردفورد علاوه بر فعالیت در تلوزیون و سینما، در تئاتر نیز فعال بود. مهم ترین نقش او در برادوی در نمایش پا برهنه در پارک از نیل سایمون بود. سایمون در این بین کار فیلم سازی اش را هم از سال 1962 شروع کرد. با وجود این ها، اصلی ترین موفقیت او که در واقع سکوی پرش اصلی اش بود، حضور در کنار پل نیومن جوان در فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید بود. بعد از ایفای نقش در این فیلم، نیومن تبدیل به یک ستاره بزرگ و البته نوظهور شد و روند اصلی موفقیت ها و شهرت او آغاز شد.

همانطور که اشاره شد، این فیلم سکوی پرش اصلی رابرت ردفورد بود. گذشته از این، بوچ کسیدی و ساندنس کید، رفته رفته تبدیل به یکی از فیلم های کلاسیک مهم در تاریخ سینما شد که همچنان نیز از موفق ترین و بهترین نمونه های این آثار است.

داستان فیلم درباره ی دو دزد ماجراجو به نام های بوچ و ساندنس است که تخصصشان در دستبرد به قطارهاست. در یکی از سرقت ها، همه چیز برخلاف نقشه پیش می رود و گروهی از مأموران قانون تعقیب آن دو را آغاز می کنند. وقتی بوچ و ساندنس درمی یابند که این تعقیب بی پایان است و گریزی از آن نیست، تصمیم می گیرند سرنوشت خود را در بولیوی جست وجو کنند.

یکی از موفق ترین فیلم های کارنامه رابرت ردفود، بدون شک فیلم قهرمان اسکی است. این فیلم توانست نظر مثبت بسیاری از منتقدین سینما را به همراه داشته باشد. همچنین قهرمان اسکی فیلمی بود که روند صعودی کارنامه ردفورد را ثبیت کرد.

دیوید چاپلت، اسکی بازی مستعد و از یک شهر کوچک در کلرادو، به تیم ملی اسکی ایالات متحده فراخوانده می شود تا جای اسکی بازی حرفه ای را که در حادثه مسابقات بین المللی آسیب دیده است پر کند. دیوید در برابر فشارهای مربی، رقبا، و توقعات تیم مقاومت نشان می دهد، اما مشکل اصلی اش ارتباط با دیگران است؛ او ذاتاً فردی تنها، مغرور و مصمّم برای پیروزی است و...

در فیلم نیش، ردفورد بار دیگر با پل نیومن هم بازی می شود. این فیلم که یکی از کمدی-جنایی های موفق زمانه خود بود، مورد پسند بسیاری از مخاطبین سینما قرار گرفت.

جانی هوکر همراه با دوستش لوتر کولمن در شهر جولیتِ ایلینوی با جیب بری روزگار می گذراندند و بیشتر درآمدشان را در قمار خرج می کردند. اما یک روز در جریان یکی از همین کلاهبرداری ها، به طور تصادفی مبلغ زیادی از بانکدار پرنفوذی به نام دویل لانگن را به جیب می زنند. این اشتباه بهای سنگینی دارد و به کشته شدن لوتر می انجامد. پس از این حادثه، جانی برای گرفتن انتقام، به شیکاگو می رود و با هنری گندورف، دوست قدیمی لوتر، دست به همکاری می زند تا نقشه ای حساب شده علیه لانگن طراحی کنند.

این فیلم که یک تریلر سیاسی است، یکی از همکاری های موفق ردفورد با سیدنی پولاک، کارگردان مطرح هالیوود، به شمار می رود.

جوزف ترنر که با نام رمزی کرکس در یکی از واحدهای مخفی سازمان سیا در نیویورک فعالیت می کند، مأموریت دارد رمان های جاسوسی و تریلر را برای یافتن نشانه ای از افشای احتمالی اطلاعات بررسی کند. اما روزی وقتی به محل کارش بازمی گردد، با صحنه ای هولناک روبه رو می شود؛ تمام همکارانش به شکلی بی رحمانه به قتل رسیده اند.

یکی از اثار بسیار مهم تاریخ سینما که مثل سه روز کرکس تریلری سیاسی است. ردفورد در این فیلم با داستین هافمن هم بازی شد.

داستان فیلم برگرفته از ماجرایی واقعی است که در 17 ژوئن 1972 و در دوران ریاست جمهوری ریچارد نیکسون آغاز شد؛ هنگامی که پنج نفر به جرم نصب تجهیزات استراق سمع در ستاد فرماندهی حزب دموکرات در واشینگتن دستگیر شدند. این رویداد با ورود باب وودوارد، خبرنگار تازه کار واشینگتن پست، و کارل برنستاین، گزارشگر پرانرژی و پیگیر همان روزنامه، ابعاد تازه ای پیدا می کند و سرنخ های آن به یکی از بزرگ ترین رسوایی های سیاسی تاریخ آمریکا منتهی می شود.

این فیلم از جمله فیلم هایی است که ردفورد علاوه بر ایفای نقش در آن، کارگردانی و تهیه کنندگی اش را نیز به عهده داشته است.

مونتانا، سال 1910؛ نورمن و پاول، دو برادر نوجوان، در خانواده ای پرورش می یابند که اصول و قوانین کلیسای پرسبیتری در آن نقش پررنگی دارد. آنان از همان کودکی آموخته اند که دل باخته ماهیگیری با قلاب باشند و در رودخانه محلی به شکار ماهی بپردازند. سال ها بعد، نورمن مسیر تحصیل ادبیات را برمی گزیند و پاول حرفه ی روزنامه نگاری را دنبال می کند. با گذر زمان، فاصله هایی میان دو برادر پدید می آید، اما عشق مشترکشان به ماهیگیری هر از گاهی آنان را دوباره به کنار هم می کشاند…