حملات اسراییل به سوریه و توطئه آمریکایی برای خلع سلاح مقاومت لبنان همگی بخشی از نقشه بزرگ تری برای تجزیه و بازتعریف مرزهای خاورمیانه و جهان اسلام است. دکتر عباس خامه یار، نویسنده و کارشناس مسائل منطقه ای ، به ریشه های این طرح و بازیگران نقشه آمریکایی-صهیونیستی پرداخته و از آن به سایکس-پیکو 2 تعبیر می کند. به گزارش ایران، او معتقد است که نباید اتفاقات منطقه ای را به صورت جزیی و موردی نگاه کرد و می توان با دید کلی به پازل بزرگ تر دشمن پی برد. وی با اشاره به ضربات متعدد و بی وقفه اسراییل به توان نظامی کشورهای همسایه سرزمین های اشغالی، خاطرنشان می کند که هدف تل آویو ابتدا تضعیف ارتش های آن ها، ایجاد جنگ داخلی و سپس تجزیه رسمی یا غیررسمی سرزمین های این کشورها بر اساس خطوط طایفه ای و مذهبی است. از آغاز حکومت جولانی، تحولات بزرگی در سوریه رخ داده است که می توان به درگیری های اخیر نیروهای همسو با جولانی و شبه نظامیان دروزی اشاره کرد. اهمیت این درگیری ها چیست و چگونه این تحولات بر نظم ژئوپلیتیکی خاورمیانه تأثیر می گذارد؟ من همواره به وضعیت منطقه نگاهی کلان داشته ام. ما نباید حوادثی را که در کشورهای مختلف مانند سوریه، لبنان، یمن، عراق، ایران و فلسطین، مصر و لیبی رخ می دهد به صورت نقطه ای یا قطعه ای ببینیم، بلکه باید آن ها را به عنوان اجزای یک پازل واحد در نظر بگیریم. اگر این رویدادها را به صورت پازلی ببینیم، بهتر می توانیم تحلیل کنیم و به عمق وقایع پی ببریم. این نکته کلیدی و راهبردی است. به عبارت دیگر، باید تصویری هوایی از وضعیت منطقه داشته باشیم تا درهم آمیختگی ها، پیوستگی ها و تداخل ها را بهتر و روشن تر درک کنیم. بنابراین در بحث سوریه و لبنان و سؤالاتی که احتمالاً در این راستا مطرح می شود، اگر این قطعات را به عنوان مجموعه ای از یک پازل ببینیم، بهتر می توانیم آن ها را تبیین کنیم. من معتقدم همچنان پروژه کلانی برای منطقه وجود دارد. این پروژه کلان، محصول توافق سایکس-پیکو در سال 1916 است. پس از صدمین سالگرد آن، آمریکایی ها شروع به ایجاد ترتیبات جدیدی کردند که من آن را سایکس-پیکو 2 نامیده ام؛ یعنی بازتجزیه منطقه و جهان اسلام. هدف جدید آمریکایی ها این است از آنجایی که در سایکس-پیکو اول ضعیف بودند، نفعی نبردند و سهمی نداشتند، اکنون به دنبال تعریف مجدد این سهم برای خود هستند. اگر به سخنان هنری کیسینجر در هنگام جنگ تحمیلی اول نگاه کنید، دقیقاً به این مسأله اشاره می کند که باید جنگی ایجاد کنیم تا از آن، جمع جدیدی به وجود آید و بتوانیم از آن استفاده کنیم. چهل سال پیش، نظریه پردازان آمریکایی، مانند برژینسکی و دیگران در جاهای مختلف بر این مسأله تأکید داشتند: تجزیه جهان اسلام سرچشمه این تجزیه نیز در سال 1948 تثبیت شد، زمانی که رژیم صهیونیستی به عنوان پدیده استعماری در قلب فلسطین به وجود آمد. پس از بررسی های کلان در رابطه با پایداری در آفریقا و منطقه غرب، نهایتاً این منطقه انتخاب شد. شعار اولیه اسراییلی ها در سال 1948، از نیل تا فرات بود؛ یعنی از همان ابتدا چهارچوب پروژه استعماری و توسعه طلبی را مطرح کردند. این شعار به معنای تصرف جغرافیایی بود که از آن روز گسترش یافت و ابعاد اقتصادی، امنیتی و نظامی پیدا کرد. در سال 1967 با جنگ شش روزه، گام بلندی برداشته شد و ارتش های عربی آن روز، یعنی مصر، اردن و سوریه، شکست خوردند. سرزمین های جولان، سینا، کرانه غربی، قدس شرقی و همه اینها از اردن، مصر و سوریه جدا شدند و به سرزمین های اشغالی 1948 پیوستند. در واقع، گام بلندی برای تحقق از نیل تا فرات برداشته شد. آموزه های دیوید بن گوریون، بنیانگذار اسراییل این بود که جنگ را باید در کوتاه ترین زمان ممکن ایجاد کرد و همیشه جنگ را در سرزمین دیگران آغاز کرد. یکی از مبانی اساسی نظریه آن ها در جنگ سال 2000 آزادسازی بخش جنوبی لبنان فروپاشید و اوج این فروپاشی در جنگ 33روزه حزب الله و مقاومت بود که هم به لحاظ مدت و هم به لحاظ سرزمینی، درس فراموش نشدنی به رژیم صهیونیستی داد. در پی آن، تعدیلی در برنامه آمریکا و اسراییل پدید آمد و از نیل تا فرات به خاورمیانه بزرگ جدید تغییر یافت. کاندولیزا رایس در سال 2006 و در اوج جنگ ادعا کرد که ما در آستانه خاورمیانه جدیدی هستیم و این درد، درد زایمان خاورمیانه جدید است. یعنی می فرمایید سقوط اسد و ادعای اسراییل در حمایت از دروزی ها که می گفتند آن ها بخشی از جامعه ما هستند و حمله رژیم صهیونیستی به سوریه جولانی تماماً در راستای نقشه تقریباً 80ساله آمریکا در تقسیم خاورمیانه به نفع خود است؟ بلاشک؛ من همیشه این را عرض کرده ام؛ 15 سال پیش گفتم که غرب و آمریکا خصوصاً به دنبال تعدیل رفتار ایران نیستند و حتی به دنبال سرنگونی و تجزیه ایران هم نیستند، بلکه به دنبال نابودی کامل آن هستند. از 50 سال پیش و حتی قبل از انقلاب و بعدش، مسیرشان در همین راستا بود. اگر این پروژه را در این چهارچوب ببینیم و تحلیل کنیم، متوجه می شویم که سوریه قطعه ای از این پازل است. سوریه به خاطر اهمیت استراتژیک، موقعیت راهبردی، پیشینه تاریخی و پل ارتباطی بین میدان و کشورهای حامی مقاومت، برای این پروژه حیاتی بوده و سقوط دمشق بسیار تأثیرگذار، حائزاهمیت و سرنوشت ساز است. فرمانده نیروهای جنگ 1973 (جنگ رمضان، جنگ اعراب و اسراییل) همیشه از سوری ها می پرسید که بلندی های جولان (جبل الشیخ) در چه حالی است. آن ها می گفتند مشکلی نیست و امن است و او نفس راحتی می کشید. امروزه که نتانیاهو می خواهد دستاوردهایش را برای منتقدان داخلی اش بازگو کند، اولین حرفش این است که اسراییل جبل الشیخ را در اختیار دارد. کسی که بر این بلندی ها مسلط باشد، می تواند دمشق و بغداد را تهدید کند. با توجه به جایگاه سوریه در این پروژه کلان، سرمایه گذاری عظیمی که طی چند دهه برای سقوط اسد به کار گرفته شد، هدف عمده اش همین است: از این سکو برای حمله، محاصره مقاومت و حمله به دیگر کشورهای سرپل استفاده شود. جولانی و کسانی که اکنون حاکمان فعلی سوریه هستند، تاریخ مصرف دارند. آن ها عناصری بودند که می شد با استفاده از آن ها معارضین اسد را حول یکدیگر جمع کرد و به نظر می رسد با تحولاتی که اکنون جریان دارد، تاریخ مصرفشان رو به پایان است و جایگزین دیگری به صحنه خواهد آمد که مسیر تجزیه و فراتر از فروپاشی را نسبت به اینها هموارتر خواهد کرد. آیا اسراییل می خواهد سوریه را تجزیه کند یا سوریه ای واحد اما ضعیف و تحت کنترل خود داشته باشد؟ مجموعه اقداماتی در منظومه راهبردی اسراییلی ها وجود دارد که قدم به قدم دنبال آن هستند. یکی اینکه در مرحله اول، بنیه نظامی سوریه باید کاملاً از بین برود. دو روز بعد از به اصطلاح انقلاب جولانی، بلافاصله سوریه شخم زده شد؛ همه مراکز استراتژیک، مطالعاتی، انبارها، آشیانه ها، تجهیزات نظامی، هواپیماها و همه چیز تحت بمباران اسراییل قرار گرفت و نابود شد. از آن روز تا الان، هر نقطه ای که کشف شود، رژیم صهیونیستی نابود می کند. به نظر من تا دو نسل آینده، بنیه دفاعی سوریه قابل ترمیم نیست؛ دقیقاً مانند همین کاری که می خواستند در ایران انجام دهند. نکته دوم، سیاست اسراییل عملاً جدا کردن استان های پیرامون سرزمین های اشغالی از حکومت مرکزی است: سویدا، درعا و قنیطره. در این مناطق هم اهل سنت، هم دروزی ها و هم سلفی های تکفیری حضور دارند. حرکت اعتراض آمیز علیه حکومت بشار در استان درعا، با تحریک مسائل طایفه ای و مذهبی آغاز شد. لذا از دید اسراییل، این سه استان عملاً باید از حکومت مرکزی به لحاظ مدیریت، امنیتی و سیاسی جدا شوند و این مسأله هم اکنون اتفاق افتاده است. در حال حاضر به خلع سلاح کامل رسیده اند؛ حتی نیروهای امنیتی و انتظامی هم نمی توانند وارد این مناطق شوند، مگر تحت چهارچوب توافقی مستقیم با نیروهای هم پیمان اسراییل و با موافقت آمریکایی ها. قدم سوم، عملاً عناصر تشکیل دهنده جامعه سوریه باید نسبت به هم حالت آماده باش بگیرند و جدایی و تجزیه نیز رخ دهد. به خاطر همین، علوی ها محاصره و قتل عام می شوند. دروزی ها به خاطر نزدیکی شان با مرز سرزمین های اشغالی، هم پیمانان اسراییلی ها تلقی شده و از حکومت مرکزی جدا می شوند. همچنین یک درگیری داخلی بین عشایر اهل سنت ساکن در درعا و دروزی های سویدا رخ می دهد. این درگیری ممکن است به نقاط مختلف، حتی به سمت لبنان نیز گسترش یابد. پس مراحل مختلف این طرح عبارتند از: نابودی دفاعی، خلع سلاح استان های همجوار و هم مرز، سپس تجزیه قومی و طایفه ای و نیز ایجاد نوعی درگیری های درونی که منجر به فروپاشی کل کشور می شود. این کار را انجام می دهند و عجله ای هم در کار نیست. اگر این اتفاق بیفتد، مهاجرت گسترده رخ خواهد داد: مهاجرت فلسطینی ها، علوی ها و دروزی ها؛ یعنی یک دگرگونی ساختار جمعیتی در کشور به وجود می آید. سپس تغییراتی در ترکیب جمعیتی اردن ایجاد می شود و بافت جمعیتی فلسطینی-اردنی به هم می ریزد و حتی مهاجرت گسترده از غزه به صحرای سینای مصر اتفاق خواهد افتاد. آمریکایی ها طرح هایی برای کوچ دادن اجباری مردم غزه مطرح کرده اند. مجموعاً ما با یک وضعیت ناهنجار و غیرمطمئن روبه رو خواهیم شد که منجر به فروپاشی این کشورها می شود. دو سؤال کلیدی در اینجا مطرح می شود. اول اینکه چرا اسراییل و آمریکا در ظاهر به دنبال عادی سازی روابط با سوریه هستند، در حالی که همزمان حملات نظامی انجام می دهند؟ ما دلایل کلی را بررسی کرده ایم، اما سؤال این بوده که چرا اکنون بر عادی سازی اصرار دارند، در حالی که می توانستند مستقیماً اعلام کنند جولانی تروریست است و به همین دلیل حمله کنند. همچنین علت این تلاش های گسترده برای عادی سازی چیست؟ نکته اول اینکه اسراییل به دنبال تحمیل عادی سازی روابط به جولانی و حکومت مرکزی سوریه بر اساس شرایط و اصول خود است. این نوع عادی سازی متفاوت از روابط با کشورهایی مانند عربستان سعودی یا امارات متحده عربی است. این فرآیند بر پایه قواعد اسراییل، اصول آن و طرح های راهبردی اش پیش می رود و با استفاده از زور، قدرت نظامی و فشار تحمیل می شود. در این عادی سازی، هر اقدامی در زمینه های امنیتی، سیاسی و تسلیحاتی باید با موافقت اسراییل انجام گیرد. نکته دوم، هر گونه قدرت نظامی یا امنیتی که ممکن است روزی برای اسراییل تهدیدی ایجاد کند، باید رسماً و در چهارچوب توافقنامه ها کاملاً حذف شود. نکته سوم، استان هایی که به آن ها اشاره شد، باید کاملاً مستقل شوند و هیچ ارتباطی با حکومت مرکزی نداشته باشند؛ این استان ها به عنوان هم پیمانان اسراییل در نظر گرفته شوند. نکته چهارم، مسأله کردها و منابع نفتی است؛ این ثروت نباید در اختیار حکومت مرکزی قرار گیرد، بلکه باید در چهارچوبی منافع آمریکا و اسراییل را تأمین کند. جریان نفت باید همچنان به سمت آن ها هدایت شود؛ همان طور که در 15 سال گذشته این چنین بوده است. این عادی سازی، برخلاف روابط با دیگر کشورها که به رغم فشارهای استعماری گونه برقرار می شود، همراه با بمباران، حملات هوایی، تهدید، اشغال جبل الشیخ و نزدیک شدن به بزرگراه دمشق-بیروت است. همه این اقدامات در چهارچوب تأمین منافع غرب قرار دارد و پروژه بزرگ استعماری را پیش می برد که در واقع گامی به سوی بازتجزیه سوریه است. چرا کشورهای عربی و ترکیه که ظاهراً رقبای منطقه ای اسراییل هستند، از به قدرت رسیدن جولانی حمایت کردند با وجود اینکه می دانستند او حریف اسراییل نمی شود و نهایتاً مجبور به عادی سازی روابط خواهد شد؟ من در آن زمان پیش بینی کردم که ترکیه در بلندمدت در سوریه ضرر خواهد کرد و زیان بزرگی خواهد برد. گاهی کشورها در لحظات پیروزی مقطعی و نقطه ای، سرمست می شوند. احتمالاً ترکیه در روزهای اول چنین حالتی داشته و برخی کشورهای عربی خلیج فارس نیز همین طور بودند. آن ها با تزریق منابع و رسانه های خود، تصویری از یک سوریه جدید به عنوان مدینه فاضله ساختند، اما حالا جولانی تدریجاً بین کشورهای عربی دست به دست می شود. ترکیه نیز از دوران عثمانی تاکنون، رقابت های تاریخی با اعراب دارد. اکنون بسیاری از ضرباتی که اسراییلی ها به خود دمشق وارد می کنند، در واقع ضربه ای به نقش آینده ترکیه در سوریه است؛ اسراییل نسبت به ایجاد پایگاه های نظامی ترکیه در سوریه حساس است و اجازه نمی دهد چنین اتفاقی بیفتد. آن ها زیرساخت های این پایگاه ها را هدف قرار می دهند و ضربات اقتصادی وارد می کنند. سوریه بویژه دمشق، صحنه رقابت آنکارا و تل آویو خواهد بود. شرایط داخلی ترکیه، حضور آوارگان سوری در این کشور، وضعیت اقتصادی ترکیه و تحولات کلان اقتصادی آن از دو دهه پیش تاکنون، آنکارا را اسیر این بازی کرده است. اگر مواجهه ای رخ دهد، اینها عوامل کنترل کننده ای هستند که حرکت ترک ها در سوریه را کند می کنند. به همین دلیل باید منتظر بود و دید چه اتفاقی خواهد افتاد و اسراییلی ها تا چه زمانی حضور ترک ها در سوریه را تحمل خواهند کرد؛ اما بعید می دانم اسراییل از خود خویشتن داری نشان دهد و با حمایت آمریکا از این وضعیت سوءاستفاده خواهد کرد. اکنون در مسأله سوریه، به نظر شما ایران باید چه کند؟ ما بر اساس تجربه تاریخی مان در افغانستان و عراق که تعاملات و همکاری هایی داشته ایم و رقابت هایی وجود داشته، باید به دو نکته تأکید کنیم. اولاً، تمامی کشورهایی که بازیگرانی در سوریه هستند و نقش ایجابی یا سلبی ایفا می کنند، متفق القول اند که ایران نباید وضعیت سابق خود را داشته باشد. همه آن ها به حکومت جولانی فشار می آورند که به هیچ وجه با ایران رابطه نداشته باشد. نه تنها قدرت های بزرگ، بلکه بازیگران عرب، منطقه ای و بین المللی و این شرط اساسی است. نکته دوم، بر اساس تجربه تاریخی برخوردهایی که داریم و نگاهی که به گذشته این مردم داریم، به نظر من تصمیم گیری قاطع و نهایی در این شرایط نه ممکن است و نه به صلاح. لذا شاید بهترین روش انتظار باشد. ما باید منتظر بمانیم تا ببینیم در میدان چه اتفاقی می افتد. یک انتظار هوشمندانه و فعال که هم با این قدرت ها و هم با هم پیمانان سابق خودمان در سوریه، هوشیارانه رفتار کنیم تا لحظه تاریخی که پیش می آید، بتوانیم تصمیم بگیریم. اکنون از بحث سوریه به کشور همسایه، لبنان می رویم. همزمان با روی کار آمدن دونالد ترامپ، تام باراک به عنوان نماینده ویژه در امور سوریه معرفی شده، اما به نظر می رسد لبنان محل اصلی فعالیت اوست و مأموریت اصلی اش خلع سلاح حزب الله است. این موضوع تحت عنوان آتش بس بین لبنان و اسراییل مطرح شده، اما هفته گذشته شاهد بودیم که تحت فشارهای او، دولت لبنان، شامل نخست وزیر سنی و رییس جمهوری مسیحی تا حدی تسلیم شدند. شما این تحولات را در قالب نقشه کلی که در ابتدای بحث مطرح کردید چگونه ارزیابی می کنید؟ این تحولات چه تأثیری بر سوریه دارد و تحولات سوریه چه تأثیری بر لبنان می گذارد، همچنین تمرکز اصلی آمریکا و اسراییل بیشتر بر کدام یک از این دو کشور است؟ منطقه فلسطین، لبنان و سوریه، به لحاظ جغرافیایی، فرهنگی و سیاسی، منطقه ای واحد و تفکیک ناپذیر است. این مناطق درهم آمیخته اند و سرنوشتی مشترک دارند. هرگونه کنش در یک نقطه از این منطقه، بی تردید تأثیرات عمیقی بر دیگر مناطق خواهد گذاشت. تنازع لبنان و اسراییل از دیرباز وجود داشته و از دهه 70 میلادی تا سال 2000، جنوب لبنان به عنوان کمربند امنیتی اسراییل تحت اشغال دشمن صهیونیستی بود. ارتش مرکزی لبنان که تحت فرمان دولت بود و از آن حقوق می گرفت، فرماندهان بخش جنوبی ارتش ذیل فرماندهی رژیم صهیونیستی قرار داشت و روستاهای نوار اشغالی بازداشتگاه و شکنجه گاه مبارزان و مجاهدان بود. این وضعیت تا سال 2006 ادامه داشت تا اینکه پیروزی های مقاومت، بویژه در جنگ 33روزه چنان تأثیری بر افکار عمومی جهان عرب و جهان اسلام گذاشت که اسراییل را به فکر انتقام گیری از مقاومت و مردم لبنان انداخت. در آن زمان، ایهود اولمرت، نخست وزیر وقت اسراییل گروه حقیقت یابی تشکیل داد که به این نتیجه رسید باید عقده ضاحیه را از بین برد. منظور از عقده ضاحیه نیروهای امنیتی، جمعیت شیعیان، فرهنگ، اقتصاد و رسانه های آن هاست که یکی از عناصر کلیدی دولت لبنان را شکل می دهند. این عقده باید از بین می رفت. توطئه های متعددی طراحی شد تا بر ضاحیه تأثیر بگذارند. یکی از این اقدامات، ترور رفیق حریری بود که با هدف ایجاد جنگ داخلی بین شیعیان ضاحیه و سایر گروه ها انجام شد. اما شهید سیدحسن نصرالله با مدیریت، درایت و ارتباطات خود این توطئه را خنثی کرد و مانع جنگ طایفه ای شد. پس از ترور حریری، گروه های حقیقت یاب بین المللی تشکیل شدند تا قاتل را شناسایی کنند. این گروه ها با نفوذ اطلاعاتی، اثر انگشت همه شهروندان را جمع آوری کردند، نقشه های ساختمانی را بررسی کردند، اطلاعات زیرزمینی و رفت وآمدها را ثبت کردند و پرونده های خصوصی شهروندان را تشکیل دادند تا در بزنگاهی تاریخی، از این اطلاعات برای ضربه زدن به مقاومت و انتقام از حزب الله استفاده کنند. ادعای ارتباط حملات به رهبران حزب الله و عملیات انفجار پیجرهای مقاومت با عملیات 7 اکتبر حماس، آدرسی غلط و بهانه ای برای اسراییل است. ایستادگی حزب الله کنار حماس نیز بهانه ای بیش نیست. اسراییل و آمریکا برای ایجاد جنگ نیازی به بهانه ندارند. به عنوان مثال، تیراندازی به سمت اتوبوسی در منطقه شرقی بیروت در 17 سال گذشته، منجر به جنگ داخلی شد که همه چیز را زیر و رو کرد. اسراییل همیشه بهانه ای در جیب دارد. این وضعیت در شرایطی رقم خورد که اسراییل احساس کرد زمان مناسب برای اقدام فرا رسیده است. با وجود ضرباتی که حزب الله دید، استراتژی و مقاومت خود را تغییر داد. شرایط داخلی نیز به گونه ای ایجاب می کرد تا رییس جمهوری جدید انتخاب شود و دولت جدید شکل بگیرد. حزب الله و جامعه شیعه نیز در چهارچوبی مسالمت آمیز و با درک شرایط جدید، توافقی را با دولت لبنان، سازمان ملل و کشورهای ضامن (انگلیس، آمریکا و فرانسه) پذیرفتند تا نقشه راه جدیدی طراحی شود. اما در دو ماه آتش بس، اسراییل بیش از 1500 بار آن را نقض کرد، صدها نفر را ترور کرد و به گونه ای عمل کرد که همه افکار عمومی جهان و جامعه لبنان نقض توافق را از سوی اسراییل مشاهده کردند. حزب الله تاکنون پاسخی نداده و اعلام کرده که به توافق امضا شده پایبند است و ارتش لبنان در جنوب، بر اساس توافقنامه، پاسخگو خواهد بود. اما در جلسه دو هفته گذشته کابینه لبنان، سناریویی موذیانه طراحی شد تا حزب الله سلاح خود را تحویل دهد. نماینده آمریکا برگه ای سری به دولت لبنان ارائه کرده که مفاد آن فاش نشده، اما بحث بازترسیم مرزهای اسراییل و لبنان، بر اساس توافق 1923 و مرزهای سوریه و لبنان مطرح است. این برگه به معنای تسلیم لبنان است. پس بحث اصلی، موضوع بازتعریف مرزها بوده نه صِرف خلع سلاح مقاومت. سلاح حزب الله هیچ گاه برای استفاده در داخل لبنان به کار گرفته نشده، بلکه سلاحی دفاعی و مقدس برای مقابله با دشمن بوده است. خلع سلاح حزب الله پیامدهای بعدی را به دنبال دارد و موضوع سلاح مقاومت بهانه بوده و بحث اصلی کوچ دادن شیعیان منطقه ضاحیه به صورت نرم و گام به گام است؛ حتی می خواهند آن ها را در عراق اسکان دهند. فشارهای طاقت فرسایی بر جامعه شیعیان وارد می شود. ماه هاست که آوارگان شیعه لبنانی در چادرها و روی خرابه های خانه هایشان زندگی می کنند، بدون امکان کمک رسانی از سایر کشورها یا خیرین، حتی از ایران یا بستگان در خارج. مجوز بازسازی خانه هایشان داده نمی شود. این نوعی گروگان گیری است: سلاح ها را تحویل دهید تا مجوز ساخت وساز صادر شود. دولت لبنان در این بازی دخیل و تسلیم شده است. خطر استعفای حزب الله و جریان های همسو از دولت وجود دارد و اگر این اتفاق بیفتد، قدم بعدی قطع رابطه جامعه شیعه با حکومت خواهد بود. پس از آن، رویارویی حزب الله با رژیم صهیونیستی شدت می گیرد و اسراییل احتمالاً علیه جامعه شیعه اقدام خواهد کرد و وضعیتی مانند غزه خواهد آفرید. ممکن است این اتفاق دیگر طوایف لبنانی را با تهدید، فشار و حتی بمباران تحریک کند تا جنگ داخلی شعله ور شود. اسراییل به دنبال خاورمیانه ای دیگر پس از تحولاتی که در پی عملیات طوفان الاقصی روی داد، نتانیاهو با صراحت اعلام کرد که ما به دنبال تغییر چهره خاورمیانه هستیم. این موضع رسمی بود و بارها اعلام شد. سیاستمداران و مذهبیون افراطی اسراییل هر از چند گاه تصاویر، ویدیوها و صحبت هایی منتشر می کنند که نشان دهنده عمق توطئه استعماری رژیم صهیونیستی و توسعه طلبی شان نسبت به عراق، اردن، سوریه و مصر است. سقوط سوریه با برنامه ریزی قدرت های بزرگ بین المللی و منطقه ای، نشان آشکار و صریحی از وضعیت منطقه و نشانی از همین طرح استعماری سایکس-پیکوی جدید است. این طرح مدت هاست شروع شده، اما شهید قاسم سلیمانی موفق شد بولدوزر تجزیه را فعلاً متوقف کند. سودان جدا شد، سپس به دنبال جدایی شمال عراق از طریق فرآیندهای سیاسی و انتخابات بودند که سردار سلیمانی جلویش را گرفت. بعد به سمت سوریه آمدند تا این قضیه را از طریق نظامی رقم بزنند، اما حاج قاسم نگذاشت و مانع آن شد. آنچه در ایران و در جریان جنگ تحمیلی 12 روزه اتفاق افتاد، اگر کسی به دقت موضع گیری های آمریکایی ها و اسراییلی ها از ابتدا تا انت ها و برنامه ریزی هایی که برای این جنگ از دو دهه پیش به صورت میدانی انجام شده را بررسی کند، این حمله را در راستای همان پروژه تجزیه می بیند. سردرگمی و بی ثباتی در سوریه به نظر من آمریکایی ها هنوز سردرگم هستند و نتوانسته اند سیاست ثابت و راهبردی خود را (در قبال سوریه) ترسیم و اعمال کنند. گاهی از کردهای سوریه حمایت می کنند، گاهی می مانند و گاهی عقب می نشینند. هنوز تجربه افغانستان در ذهنشان بوده و خاطره چپاول نفت سوریه را از یاد نبرده اند، اما همچنان اسیر طرح های رژیم صهیونیستی هستند. ترامپ هنوز تصمیم نهایی را نگرفته و عملاً اعمال نکرده است. کشورهای عربی همچنان سردرگم بوده و تنها کاری که از دستشان برمی آید، پروژه های سرمایه گذاری محدودی بوده که مانند قرص های مسکن عمل می کنند؛ برای مثال در زمینه تورم، برق و سوخت، اما این اقدامات ادامه دار نخواهد بود. در مجموع اگر بخواهیم جمع بندی کنیم، سوریه در حال حاضر با بی ثباتی، عدم استقرار و آینده ای کاملاً مبهم روبه رو است، اما قطعاً این دار و دسته ای که بر دمشق حاکمند، نقطه امنی برای رژیم صهیونیستی و آمریکایی ها نخواهند بود. آن ها از منظر اسراییل و آمریکا قابل اعتماد نیستند و ریسک بزرگی به همراه دارند، حتی اگر ظاهر خود را تغییر دهند، ریش ها کوتاه و لباس ها عوض شود. این تغییرات کافی نیست؛ در ذهن و درون آمریکا و اسراییل احساس خطر وجود دارد. بنابراین به نظر من تاریخ مصرف این گروه رو به پایان است. |