در روزهایی که جامعه بیش از هر زمان نیازمند گفت وگو، شفافیت و تاب آوری روانی است و سینما مدیومی با اهمیت و یاریگر در چنین بزنگاهی؛ اما شاهدیم که بار دیگر هنر- صنعت در معرض اتهامی آشنا قرار گرفته است. به گزارش ایران ، پیر پسر فیلمی که عمر نمایش عمومی آن به دو ماه هم نرسیده، متهم به ترویج فساد و افزایش آمار طلاق در کشور شده است؛ اتهامی که نه فقط نادیده گرفتن کارکرد فرهنگی و اجتماعی سینماست، بلکه فراتر از آن، تلاشی برای محدود ساختن ابزارهای گفت وگوی جمعی با واقعیت های تلخ و گریزناپذیر زندگی معاصر است. این برخوردها در حالی ظاهر می شود که تجربه سال های گذشته سینمای ایران، گواه این واقعیت است که هیچ فیلمی به تنهایی نه عامل فروپاشی های اجتماعی بوده و نه برانداز. نه آشغال های دوست داشتنی ، نه به رنگ ارغوان و نه دیگر فیلم های توقیفی مثل عصبانی نیستم که پس از سال ها به نمایش درآمدند، تأثیری برانگیزنده یا مخرب نظم عمومی داشتند و نه فیلم هایی چون من مادر هستم ، شام آخر ، خانه پدری و... مبلغ بی اخلاقی، مروج خشونت یا فروپاشی خانواده ها شدند. برعکس، تجربه تاریخی این فیلم ها نشان داد که ترس از مواجهه با واقعیت، بیش از خود واقعیت آسیب زاست. آنچه فیلم ها انجام می دهند، بازنمایی بخشی از واقعیت های اجتماعی و روانی جامعه است و صرفاً آینه ای برای دیدن خود و آگاهی از زخم هایی که سال ها پنهان شدند. به باور کارشناسان با متهم کردن یک اثر هنری به انحراف آفرینی و اقدام به نفی و حذف آن به جای نقد محتوایی، ظرفیت جامعه برای دیدن و تحلیل مسائل خود در معرض تهدید قرار می گیرد. اگر قرار باشد هر بار که فیلمی سراغ یکی از بحران های انسانی، اخلاقی و اجتماعی می رود، با برچسب هایی چون مفسد ، مروج طلاق یا عامل بی بندوباری روبه رو شود، چه امکانی برای بررسی آزادانه مسائل در حوزه عمومی باقی می ماند؟ در عین حال که یک فیلم نمی تواند به تنهایی باعث از هم پاشیدن بنیان خانواده ها شود، نمی تواند به تنهایی آنها را نجات دهد اما می تواند مسأله را قابل دیدن کند یا تلنگری برای فهم ریشه های بحران و گاهی حتی شروعی برای گفت وگو شود. برای واکاوی تأثیرات واقعی آثار هنری بر روان جمعی، نسبت میان روایت و مسئولیت اجتماعی، و خطر فرافکنی مسئولان در قبال بحران هایی که سال هاست شکل گرفته اما دیده نشده اند، با بهنام شریفی، تحلیل گر سینما و روان شناس تحلیلی، گفت وگو کردیم. او معتقد است هنر، از جمله سینما، محصول زیست اجتماعی است و اتفاقاً می تواند در مواجهه با بحران ها، نقش روشنگر و حتی درمان گر داشته باشد. فیلم متهم نیست، آینه است شریفی در ابتدای گفت وگو با اشاره به خاستگاه اجتماعی هنر می گوید: هنر تقلیدی از واقعیت است و خودش یک واقعیت ثانویه ایجاد می کند که ما در آینه هنر دوباره خودمان را پیدا کنیم. هنر، از جمله سینما، در خلأ شکل نمی گیرد. فیلم ها بازتابی از واقعیت اند اما اگر نگاهی به بخش عمده آثار کمدی در سینمای امروز بیندازیم، می بینیم اتفاقاً بسیاری از آنها هیچ نسبتی با زیست اجتماعی ما ندارند_ پر از شوخی های جنسی و سطحی اند و اتفاقاً اگر دوستان ممیزی بخواهند جلوی اثری بایستند همین آثار هستند_ اما همین فیلم های بی ربط، نه خطری تلقی می شوند و نه مورد اعتراض قرار می گیرند. این تحلیل گر سینما با اشاره به اینکه رصد اخبار صفحات اجتماعی و حوادث خود به تنهایی گویای بسیاری از مشکلات است، بر لزوم تلنگرهای قوی تر تأکید می کند. به باور او، نسبت میان سینما و جامعه یک طرفه نیست: سینما هم از جامعه تأثیر می گیرد و هم می تواند در مسیر شناخت، پرسش و ترمیم نارسایی ها اثر بگذارد. اما اینکه ادعا شود یک فیلم به تنهایی عامل فروپاشی خانواده ها یا فساد اخلاقی است، نه از منظر فرهنگی پذیرفتنی است، نه از منظر روان شناسی. شریفی در ادامه، به درجه بندی سنی فیلم هایی چون پیرپسر به عنوان سازوکاری برای مدیریت حساسیت های احتمالی اشاره می کند و در عین حال یادآور می شود که سینمای ایران در گذشته بارها فرصت گفت وگو و پیشگیری اجتماعی را با برخوردهای شتاب زده با فیلم های آسیب محور از دست داده است: فیلمی مانند خانه پدری کیانوش عیاری و پیش از آن عروس آتش خسرو سینایی، سال ها پیش هشدارهایی را درباره برخی مناسبات و خشونت های خانگی مطرح کردند که اگر همان موقع دیده و فهمیده می شدند، شاید در شهرهایی که هنوز برخی روابط تعصب آلود قربانی می گیرند، امروز شرایط متفاوتی داشتیم. پرسش من این است: واقعاً چه حجمی از خشونت می تواند در یک فیلم به نمایش درآید که از حجم آن در صفحات حوادث بیشتر باشد؟ انکار؛ واکنش پیش فرض همان طور که شریفی اذعان دارد، آثار با ارزش هنری آینه ای از واقعیت های جامعه اند، اما مسأله اینجاست که عده ای آن را عامل بروز همان آسیب ها می دانند. این جابه جایی نقش بازتاب دهنده و بازتولیدکننده آسیب در ذهن برخی از ما از چه مکانیزم روانی یا فرهنگی ناشی می شود؟ شریفی پاسخ می دهد: گاهی یا نمی خواهیم واقعیت ها را ببینیم، یا آگاهانه می کوشیم بخشی از آن را تطهیر کنیم؛ و چون تابِ رویارویی با حقیقت را نداریم، به مکانیزم انکار پناه می بریم و این، جز افزودن بر تیرگی، حاصلی ندارد. او به پدیده تعمیم های شناختی هم اشاره می کند: درک ناقص از نماد و استعاره، نبود سواد سینمایی و تعمیم نادرست نمونه ها در مواردی، باعث می شود برخوردها احساسی و سطحی باشد. خاطرم هست در زمان اکران فیلم شوکران ، جامعه پرستاران معترض شدند که تصویر پرستار مخدوش شده، در حالی که در بخش دوم فیلم، شخصیت سیما ریاحی دقیقاً به عنوان زنی تنها و آسیب دیده ترسیم می شود. به باور او، بدون حضور مشاوران و منتقدان آگاه در نهادهای تصمیم گیر، سوءبرداشت از آثار هنری اجتناب ناپذیر خواهد بود: ما به کارشناسانی نیاز داریم که بتوانند لایه های روان شناختی، نمادین و روایی آثار را درست تفسیر کنند. وگرنه همیشه با موج هایی از تفسیرهای شخصی و تحریف شده مواجه خواهیم بود. یک فیلم، یک مسئولیت به باور شریفی، فیلم هایی مانند پیرپسر نه تهدید، بلکه فرصت اند: فیلم با مخاطب خود گفت وگو می کند و او را با تضادهایش روبه رو می سازد. شخصیت غلام باستانی (با بازی درخشان حسن پورشیرازی) ممکن است در نگاه اول منفور به نظر برسد، اما حضور او ضروری است تا قهرمان داستان (علی، با بازی حامد بهداد) به آگاهی برسد. مسیر فیلم، در واقع مسیر آگاهی جمعی است. فیلم ابتدا ما را با این واقعیت روبه رو می کند که در پیشگاه خودمان مسئولیم، و سپس، به سمت مواجهه ای درونی با گذشته و آن بخش های صُلب و حل نشده روان مان سوق می دهد. درست است که پایان، تلخ و تراژیک است، اما والایی آن در این است که تماشاگر را وادار به تأمل می کند؛ جایی که هرکدام از ما می توانیم خود را به جای یکی از چهار کاراکتر اصلی بگذاریم و تضادها و تناقض هایی را که در روان فردی و جمعی مان وجود دارد، بازشناسیم. فیلم، در نهایت، این آینه را پیش روی ما می گذارد: تو مسئول خودت هستی و مسئول هستی در برابر گذشته و در قبال آینده. او تأکید می کند: نمی توان با تفسیرهای سطحی و ساده انگارانه به چنین آثاری پاسخ داد. هر فیلمی، بویژه آثاری که تم اجتماعی و روانی دارد، نیازمند درک زمینه ای و تحلیل چندلایه هستند. اینکه بگوییم به پدر توهین شده یا فیلم مروج بی بندوباری است نه تنها ساده سازی خطرناکی است، بلکه مانع دیده شدن حقیقت می شود. درست است که پیرپسر اثری نمادگراست، اما در عین حال باید از افراط در تفسیرهای نمادین پرهیز کرد. برخی دوستان آن قدر در پی نمادسازی های عجیب و غریب اند که هر شخصیت را بدل به معادلی برای فلان فرد یا فلان جریان می کنند. با داستان یک خانه طرف هستیم و پدر و دو پسری که با هم مسأله و تضاد دارند. در پایان، شریفی هشدار می دهد که نادیده گرفتن ظرفیت های فرهنگی و هنری، خود به عاملی برای تشدید آسیب ها بدل می شود: ببینید، زاینده رود برای مردم اصفهان فقط یک رودخانه نبود، مجالی بود برای تخلیه روانی، در پناه آب و آثار هنری، بویژه موسیقی. به اعتقاد من با خشک شدن آن بستر طبیعی و فرهنگی، نوعی آزردگی در روان جمعی پدید آمد و دیدیم که بحران هایی نیز در پی آن رخ داد. حرفم این است که هنر مثل زاینده رود است. اگر سرچشمه و جریان هنر را قطع کنیم، روان جامعه خشک می شود، ریشه عمده بزهکاری ها در نبود تخلیه روانی، گفت وگو و آگاهی است. سینما، فرصتی برای پالایش روان شریفی معتقد است که سینمای جدی، اگر درست دیده شود، می تواند کارکردی روان درمانگرانه نیز داشته باشد. او به مفهوم کاتارسیس یا والایش در روان کاوی اشاره می کند: ما در مواجهه با درام های قدرتمند و در تلاقی با شخصیت ها مفهوم همذات پنداری را تجربه می کنیم. از بعضی شخصیت ها متنفر می شویم، از بعضی خوشمان می آید و در نهایت شروع می کنیم به اندیشیدن درباره خودمان. به فکر کردن که الان من کدام یک از این شخصیت ها هستم؟ چرا فلان شخصیت را دوست داشتم؟ چرا از فلان شخصیت تنفر داشتم و این حس ها و سؤال ها باعث می شود به خودمان برگردیم و این روند به نوعی تراپی است. این یعنی سینما می تواند به شکل غیرمستقیم، ما را با خودمان روبه رو کند. او حتی از تجربه تماشای پیرپسر در سالن سینما می گوید: در چهار باری که فیلم را دیدم، در هر نوبت بالای 80 درصد تماشاگران تا دقایقی بعد از پایان فیلم روی صندلی ها مانده بودند. این به خاطر انرژی حسی عجیبی است که فیلم منتقل می کند. فیلمی که سه ساعت طول می کشد، اما نه خسته می کند و نه تمام می شود. چون در ناخودآگاه مخاطب ریشه می دواند. |