فرارو ناپلئون بناپارت؛ هیچ وقت فکر نمی کردم این خبر را من به شما بدهم اما به قول قائم مقام فراهانی روزگار است این که گه عزّت دهد گه خوار دارد / چرخِ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد . البته که منظور نظر حقیر مصرع دوم این بیت پرمغز است. عباس رفت. دلش شکست. انقدر اذیتش کردید که بی خبر هم رفت. دلش شکسته بود. به کسی نگویید اما آخرین باری که دیدمش، یک نخ سیگار هم از من گرفت. البته سیگار برای من نبود، برای راننده تاکسی بود در جیب من جا ماند. آخرین تصویری که از عباس دارم این بود که یکه و تنها خیابان ملل متحد را به سمت سردر باغ ملی می رفت تا خودش را در شلوغی های خیابان سپه گم و گور کند. وقتی نامه خداحافظی اش را به من می داد، ازم قول گرفت تا وقتی در افق دیدم به یک نقطه سیاه تبدیل نشده، آن را باز نکنم. اما چون من چشم هایم ضعیف است و عینکم را نزده بودم، یکی دو متر که از من فاصله گرفت، تبدیل به نقطه شد و من با چشمانی اشکبار نامه را باز کردم. متن این نامه فقط در عینک دودی پیدا می شود و حتی کاظم، اسماعیل و مجید هم نسخه ای از آن را ندارند. متن نامه وزیر اسبق امور خارجه که به نوعی حکم استعفای او را دارد، از این قرار است: ناپلئون عزیز همه چیز از مصاحبه با فاکس شروع شد. هیچ وقت در تاریک ترین دالان های ذهنم به این فکر نمی کردم حاج حسین شریعتمداری را ناراحت کنم. می دانی که ما همسایه ایم. ما این ور خیابان فردوسی ایم و دخمه حاج حسین آن طرف فردوسی است. علقه خاصی بین ما بوده و هست. بعد از این که دیدم حاج حسین را ناراحت کردم، قلبم ترک خورد. صدای شکستنش را کل وزارتخانه شنیدند. ناراحتش کردم چون گفتم محو اسراییل از روی نقشه سیاست ما نبوده و نیست. من که وزیر خارجه بودم نمی دانستم سیاست ها چیست. حاجی می دانست. از این که قبل گفتگو، جواب ها را با حاج حسین چک نکردم، هیچ وقت خودم را نمی بخشم. البته نه این که نمی خواستم چک کنم، قطعی برق کار دستمان داد. رویم نمی شود توی چشم های شهلایش نگاه کنم. حاج حسین هیچی، امیرحسین را هم ناراحت کردم. من چطور توانستم دو نسل از نیروهای اصیل دلسوز انقلاب را ناراحت کنم؟ اصلاً مگر می شود؟ شاید اگر من نباشم همه حالشان بهتر باشد. قربان تو عباس |