ایران نوشت: علم و دموکراسی شباهت های زیادی دارند همان طور که وجه تمایزشان هم بسیار است. در نظام های دموکراتیک نمایندگان منتخب افکار عمومی را بازنمایی می کنند و در جهان علم نظریه ها طبیعت را بازنمایی می کنند. اما هر دو نهاد، امکان تغییر بازنمایی های مستقر را دارند؛ همان طور که در دموکراسی می توان نماینده ای را که دیگر بازنمای افکار عمومی نیست، تغییر داد، در علم نیز هر نظریه علمی باید پیوسته، برتری خود را نسبت به رقبایش اثبات کند. این گشودگی برای تغییر مهم ترین تمایز دموکراسی از سایر رژیم هاست و در علم نیز فرآیند جایگزینی نظریات به شکل مدنی و به دور از تنش اتفاق می افتد. علم دموکراتیک جهان علم هم به نوعی دموکراتیک است؛ چراکه هر نظریه تثبیت شده ای، قابل زیر سؤال بردن است، درست همانند دموکراسی در نظام حکمرانی. شباهت دیگر آنها، تلاش برای دوری از امیال شخصی است. همان طور که در دموکراسی، برای جلوگیری از حکمرانی سلیقه ای، پارلمان شکل گرفته است، در علم نیز مفهوم مشاهده به معنای توافق عینی بر سر چیزی است که به میل و سلیقه بیننده وابسته نیست. هر دو این مکانیسم ها، مانع از پافشاری بر یک رأی مقدس و تجدیدناپذیر می شوند. اگر افکار عمومی در دموکراسی بخواهد چیزی تغییر کند، این امکان وجود دارد و اگر شواهد در جهان علم نادرستی چیزی را اثبات کنند، آن نظریه کنار گذاشته می شود. به همین دلیل، هم دموکراسی و هم علم، فرآیندهایی پایان ناپذیرند؛ همان طور که کارل پوپر می گوید، هر دو جست وجویی ناتمام دارند. انقلاب تکنوساینس از نظر تاریخی، شکل گیری علم جدید و دموکراسی های مدرن باهم هم پوشانی دارند. دموکراسی های جدید نیازمند علومی مانند آمار، فرآیندهای نظرسنجی و ابزارهای سرشماری هستند که علم و فناوری این زیرساخت ها را فراهم می کنند. امروزه، تقریباً هر مسأله ای که جامعه و دموکراسی های نوین با آن روبه رو هستند (مانند مسائل زیست محیطی، تغییرات اقلیمی، فناوری های زیستی و هوش مصنوعی)، یک مسأله علمی تلقی می شود و این ادعا وجود دارد که علم می تواند برای آنها راه حل پیدا کند. این درهم تنیدگی به حدی است که مفهوم حکمرانی و علم به تکنوساینس تبدیل شده اند. دموکراسی بی سرنشین! رابطه علم و دموکراسی همیشه خوب پیش نرفته است و گاه پر چالش شده است؛ تخصصی شدن دموکراسی و دوری از عامه مردم، یکی از مهم ترین چالش ها ست که به دلیل تخصصی شدن علم اتفاق افتاده است. راه حل هایی که دولت ها برای مسائل خود ارائه می دهند، فنی تر شده و این امر باعث شده عموم مردم نتوانند صورت مسأله ها را به خوبی درک کنند و بر آنها نظارت داشته باشند. در نتیجه، وابستگی دموکراسی به شهروندان کاهش یافته است. چالش مهم دیگر در مورد رابطه بین علم و دموکراسی مربوط می شود به ظهور عصر پساتحقیق یا اخبار جعلی که باعث تضعیف اقتدار علم شده است. مطالعات علم، جعبه سیاه علم را رمزگشایی کرد و نشان داد که علایق و منافع دانشمندان بر کار علمی تأثیرگذار است و این امر، اقتدار سنتی علم را شکست و به جایی رسید که امروز اگر کسی بگوید دانشمندان دروغ می گویند یا علم مانند سایر حوزه ها تحت تأثیر منافع برخی اشخاص است تعجبی ندارد مانند اظهارات دونالد ترامپ در مورد گرمایش زمین یا واکسن کرونا. کلید فهم جهان هیبریدی برونو لاتور، نظریه پرداز فرانسوی، معتقد است مدرنیته با دوگانه سازی هایی مثل علم/سیاست، طبیعت/فرهنگ و مردم/جامعه، تلاش دارد ساختار روشنی از جهان ارائه دهد، در حالی که در عمل با واقعیت های هیبریدی و درهم آمیخته مواجه ایم که در آن، علم و قدرت و فرهنگ و اقتصاد بطور هم زمان در حال شکل دادن به یکدیگرند. در این زمینه، تغییر ساختار قدرت در تولید علم و فناوری نقطه عطفی مهم است. در گذشته، دولت های مدرن (خصوصاً از طریق ارتش) پیشران علم بودند و تحقیقات از بالا به صنعت و جامعه سرریز می شد. اما اکنون این مدل تغییر کرده است؛ دیگر دولت ها نیستند که تعیین می کنند چه فناوری توسعه یابد، بلکه بازیگران خصوصی و کارآفرینان هستند که مسیر آینده را شکل می دهند و دولت ها را به دنبال خود می کشند. نماد این دگرگونی، رابطه بین ترامپ و چهره های شاخص سیلیکون ولی مانند ایلان ماسک و مدیر اوبر است. وقتی تکنولوژی بازیگر سیاست می شود ترامپ در جریان ریاست جمهوری اش، نه با دانشمندان یا مقامات رسمی، بلکه با کارآفرینان فناوری وارد گفت وگو شد. به مدیر ایرانی الاصل اوبر گفت: دمت گرم، تو یک کارآفرین موفقی، برو با ایران هم مذاکره کن . ایلان ماسک هم از ضرورت تشکیل حزب سوم در آمریکا سخن گفته است که نشانه ای روشن از بازترکیب ساختار قدرت در جهان معاصر است؛ نشانه ای از آن که مرز میان تکنولوژی ، سرمایه ، سیاست و ایدئولوژی فرو ریخته است. در این وضعیت، دیگر نمی توان به مدل کلاسیک دانشمند می گوید و سیاست مدار تصمیم می گیرد تکیه کرد. ما با الگوهای جدیدی از سیاست مواجه ایم که در آن تکنولوژی است که نه فقط ابزار سیاست، بلکه خود بازیگر سیاسی است. وقتی فردی مانند ایلان ماسک نه فقط در صنعت بلکه در سیاست، فرهنگ، ارتباطات، فضا، حمل ونقل و حالا حتی ساختار حزبی آمریکا نقش ایفا می کند، باید بپذیریم که نسبت علم و دموکراسی وارد فاز تازه ای شده است. مدل مفهومی هم سازی که توسط شیلا جاسانوف مطرح شده، درک عمیق تری از این وضعیت به ما می دهد. بر اساس این مدل، علم و نظم اجتماعی بطور متقابل و هم زمان یکدیگر را شکل می دهند؛ یعنی نه علم بی طرف و نه نظم سیاسی صرفاً عنصری خارجی برای علم است؛ این دو درهم تنیده اند. برای مثال، هوش مصنوعی تشخیص چهره که ابتدا فقط برای مردان سفیدپوست، دقت بالا داشت، نشان می دهد که علم و فناوری چگونه می توانند نظم اجتماعی خاصی را بازتولید کنند. این مثال ها نشان می دهد که دیگر نمی توان از چهارچوب های دوگانه و سلسله مراتبی علم و قدرت دفاع کرد. مسأله اصلی امروز این است: چگونه مدل هایی طراحی کنیم که این درهم تنیدگی را بپذیرد، مشارکت عمومی را جدی بگیرد و به جای واگذاری قدرت، آن را بازتوزیع کند. اگر روزگاری موتور محرک علم، دولت رفاه یا ارتش بود، امروز موتور محرک آن، سرمایه گذاران خطرپذیر و میلیاردرهایی مثل ایلان ماسک هستند که نه فقط در تکنولوژی، بلکه در سیاست هم نقشه های تازه دارند. دعوت به تأسیس حزب سوم صرفاً یک بازی انتخاباتی نبود؛ بیانیه ای است درباره آینده قدرت؛ درباره اینکه چه کسی آینده علم، سیاست و جامعه را طراحی خواهد کرد. دکتر حسین شیخ رضایی استاد فلسفه علم و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران |