فرارو السید شبل، تحلیلگر ار شد مسائل خاورمیانه در المیادین به نقل از المیادین، اکثریت قریب به اتفاق تحلیل گران بر این باورند که صعود احمد الشرا به قدرت در دمشق را نمی توان حاصل یک جنبش واقعی داخلی دانست؛ بلکه این تحول، بیش از هر چیز، بازتاب توافقات پشت پرده و تلاقی منافع قدرت های خارجی بود که زمینه را برای پیشروی بی مانع هیئت تحریر الشام به سوی پایتخت سوریه فراهم کرد. اسراییل و رؤیای فرات؛ پروژه ای فراتر از مهار حزب الله مفهوم تسهیل تنها به کنار گذاشتن نیروهای روسی، کارشناسان ایرانی یا سایر بازیگران خارجی محدود نمی شد؛ بلکه سازماندهی گروه های مسلح و حمایت از آن ها برای تصرف مناطق حساس و راهبردی را نیز دربر می گرفت. در این فرآیند، نقش ترکیه در ایجاد یک فضای امن و مساعد و تسهیل انتقال نیروهای مسلح و مخالفان به مناطق نزدیک مرزهای خود کاملاً محوری بود. همچنین، نمی توان از نقش تعیین کننده آمریکا چشم پوشید؛ ایالات متحده از پایان دوران اوباما، با تثبیت پایگاه های نظامی در خاک سوریه، هماهنگی گسترده با نیروهای مخالف، جلوگیری از درگیری میان آن ها و تشدید تحریم ها و محاصره اقتصادی علیه دولت اسد، سهم عمده ای در شکل دهی معادلات جدید سوریه ایفا کرد. در آن برهه، یعنی پیش از فروپاشی کامل نظام، حضور آشکار یا نقش مستقیم اسراییل برای هیچ یک از بازیگران اصلی بحران سوریه قابل قبول نبود. شرایط آن زمان ایجاب می کرد که تحولات سوریه همچنان به عنوان امتداد یک خیزش مردمی و بخشی از موج موسوم به بهار عربی در افکار عمومی تصویر شود. در چنین فضایی، هرگونه دخالت اسراییل چه به صورت علنی و چه پشت پرده می توانست نتیجه معکوس به بار آورد و روند سرنگونی نظام اسد را با موانع جدی روبه رو سازد. در این میان، اگرچه سرنگونی نظام سوریه به نقطه اشتراک منافع بازیگران اصلی از جمله ترکیه، آمریکا و اسراییل تبدیل شده بود و نقش برخی کشورهای عربی نیز در این معادله قابل انکار نیست، اما اهداف هر یک از این بازیگران به هیچ وجه یکسان نبود. از منظر ایالات متحده، اولویت اصلی، وارد کردن ضربه ای راهبردی به محور مقاومت و قطع ارتباط جغرافیایی ایران با نیروهای مقاومت در عراق و حزب الله لبنان بود. در سوی دیگر، ترکیه بر مبنای راهبرد گسترش نفوذ منطقه ای خود و با هدف جلوگیری از شکل گیری هرگونه پروژه کردی منسجم، که سوریه می توانست نقطه آغاز آن باشد، عمل می کرد. از نگاه اسراییل ، اهداف به مراتب فراتر از صرفاً خنثی سازی سوریه یا قطع حمایت این کشور از حزب الله تعریف می شد. تل آویو چشم به تحقق پروژه ای گسترده تر دوخته بود: مقابله با نفوذ فزاینده ترکیه در سوریه، پیگیری رؤیای دیرین توسعه جغرافیایی تا کرانه های فرات و ایجاد یک پیوند زمینی با کردها. چنین سناریویی می تواند آرمان تشکیل دولت کردی مستقل را که نتیجه آن تجزیه ساختار ملی عربی خواهد بود، به مرز واقعیت نزدیک تر کند. در نتیجه، اسراییل پس از سقوط نظام سوریه، در انتظار بهره برداری تدریجی از تحولات نماند و نقش کلیدی ترکیه در شکل دهی به این روند را نیز چندان جدی نگرفت. همزمان با پیشروی مخالفان و ورود آن ها به دمشق، اسراییل موجی از عملیات هوایی گسترده و هدفمند را آغاز کرد تا زیرساخت های راهبردی ارتش سوریه را به طور کامل از بین ببرد و خطوط قرمز جدیدی را با آتش و بمباران در جغرافیای جنوب این کشور ترسیم کند؛ خطوطی که عبور از آن ها برای دولت جدید تقریباً ناممکن به نظر می رسید. به این ترتیب، نگاه اسراییل به جغرافیای 185 هزار کیلومتر مربعی سوریه با رویکردهای منطقه ای که بر حفظ تمامیت ارضی این کشور تأکید داشتند، در تضاد آشکار قرار گرفت. کریدور داوود؛ پروژه اسراییل برای تغییر ژئوپلیتیک سوریه بر این اساس و در پرتو مسیری که پس از دیدار دونالد ترامپ و احمد الشرع ، رییس جمهور جدید سوریه به میزبانی محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی ترسیم شد ؛ مسیری که به کاهش تحریم ها و تضعیف اثر قانون قیصر انجامید، در کنار رفت وآمدهای مکرر تام باراک به دمشق و تأکید او بر اینکه تنها مسیر نیروهای قسد به دمشق منتهی می شود، می توان از هماهنگی بازیگران منطقه ای و بین المللی به این جمع بندی رسید که حفظ یکپارچگی سوریه، ضرورتی راهبردی تلقی می شود؛ البته فقط به این شرط که حرکت سوریه کاملاً در چارچوب سیاست های آمریکا و پروژه صلح ابراهیمی تعریف و محدود گردد. در همین راستا، دولت کنونی سوریه نیز بدون تردید راه گفت وگو با اسراییل را در پیش گرفت؛ به گونه ای که رییس جمهور این کشور صراحتاً از اهداف و دشمنان مشترک سخن گفت و نمایندگان دو طرف نیز بارها، از جمله در آخرین نشست خود در باکو دیدار کردند و به توافق هایی در حوزه امنیتی دست یافتند. حاصل این تماس ها، این تصور را در ذهن رییس جمهور سوریه تقویت کرد که می تواند با آزادی عمل بیشتری در جنوب کشور حضور داشته باشد. این گشایش در مناسبات با اسراییل، همراه با پیام های تام باراک به نیروهای قسد، به معنای پذیرش ضمنی بازگرداندن اقتدار دمشق بر سراسر خاک سوریه از جمله استان سویدا تلقی شد. اما تحولات میدانی خیلی زود این تصور را نقش بر آب کرد. حمایت آشکار اسراییل از جامعه دروزی، که از سویدا فراتر رفت و حتی قلب دمشق را دربرگرفت از جمله با انجام بیش از 200 حمله به کاخ ریاست جمهوری، ستاد کل ارتش و دیگر اهداف کلیدی گویای نگاه متفاوت تل آویو نسبت به تحولات سوریه بود. مقامات اسراییلی به صراحت اعلام کرده اند که وضعیت جنوب سوریه همچنان تابع ملاحظات امنیتی تل آویو باقی خواهد ماند و پروژه اسراییل چیزی فراتر از صرف حسن همجواری با دولت دمشق است؛ سیاستی که بر حمایت ویژه از دروزی ها و کردها متمرکز شده است. اگر این رویکرد را در چارچوب ایدئولوژیک تحلیل کنیم، ادعای حمایت از کردها و دروزی ها در واقع در راستای همان ایده اسراییل بزرگ قابل ارزیابی است؛ ایده ای که در مورد سوریه با عنوان کریدور داوود مطرح می شود. پیام های چندلایه تل آویو؛ هشدار به ترکیه، فشار بر دمشق در این میان نباید از نظر دور داشت که ادعای اسراییل مبنی بر حمایت انسانی از اقلیت ها در سوریه، با واقعیت اقدامات نظامی و امنیتی این رژیم در تضادی آشکار قرار دارد؛ رژیمی که در ظاهر دغدغه تأمین امنیت دروزی های سویدا را مطرح می کند، اما در غزه مرتکب جنایاتی نظیر قحطی سازی، اعدام های جمعی و کشتار بی تمایز کودکان و غیرنظامیان می شود. از این رو، مداخله اسراییل در سویدا را باید بیش از هر چیز تلاشی هدفمند برای ارسال پیام های چندلایه و تثبیت نقشه تازه ای از نفوذ ژئوپلیتیک دانست؛ نقشه ای که تل آویو قصد عقب نشینی از آن را ندارد و آن را به اصول انسانی ترجیح می دهد. بدیهی است که ایالات متحده هیچ مانعی جدی بر سر راه پیشبرد این پروژه ایجاد نمی کند. حتی اگر دونالد ترامپ در هماهنگی با عربستان و ترکیه بر حفظ یکپارچگی سوریه و تقویت دولت کنونی تأکید کرده باشد، این موضع هرگز به معنای مخالفت با طرح های توسعه طلبانه اسراییل در سوریه نیست؛ به ویژه آنکه دونالد ترامپ پیش تر حاکمیت اسراییل بر بلندی های جولان و قدس را به رسمیت شناخته و آمادگی خود را برای شناسایی این حاکمیت در کرانه باختری نیز اعلام کرده بود. بر این اساس، می توان گفت نخستین هدف پیام های تل آویو از مداخله در سوریه، ارسال هشدار به ترکیه است تا پروژه آنکارا برای گسترش نفوذ در این کشور با شکست مواجه شود؛ چرا که حل مسئله دروزی ها و تثبیت سیطره دولت احمد الشرع بر سویدا، می تواند زمینه را برای حل و فصل پرونده کردها در شرق فرات نیز هموار کند. دومین مخاطب این پیام ها، دولت احمد الشرع است که به روشنی دریابد هیچ تضمینی برای امنیت یا آزادی عمل در جنوب سوریه وجود ندارد و تعامل اسراییل لزوماً به معنای پذیرش کامل حاکمیت دمشق نیست و در نهایت، این پیام خطاب به جهان عرب است تا روشن سازد که پیوستن به توافقات ابراهیم و روند عادی سازی با اسراییل، لزوماً به معنای دستیابی به روابط متوازن و متقابل نخواهد بود؛ چراکه تمام معادلات منطقه، صرفاً بر اساس منافع و ملاحظات امنیتی و راهبردی اسراییل تعریف می شود و نه چیز دیگر. |