این روز ها، همه با هم تنها یک واژه را تکرار کردیم: ایران . نامی که انگار دوباره در دل ها زنده شد. هنرمندانی که در کنار مردم ایستادند و از وطن و برای وطن خواندند. آن ها نشان دادند هنر، تنها برای ستایش زیبایی نیست، بلکه می تواند فریاد حقیقت و امید باشد؛ صدایی که با هر نت و هر شعر، دوباره وطن را به ما یادآوری کرد. علاج در وطن در این 37 روز، آن قدر از محسن چاوشی و آثارش گفته و شنیده ایم که کمتر نیازی به معرفی اش باقی مانده. با این حال، آواز خواندن چاوشی در این روز های خاص، نه اتفاق عجیبی بود و نه دور از انتظار؛ او پیش تر هم بار ها نشان داده بود که تا چه اندازه دل در گروی وطنش، ایران دارد؛ وطنی که برایش هم آواز خوانده، هم اشک ریخته، هم فریاد کشیده. چاوشی که همیشه چه با بهانه و چه بی بهانه برای ایران خوانده، حالا در این روز های تلخ، با صدای خاص و گیرایش، قطعه ای را خلق کرد که به صدای ماندگار این جنگ تبدیل شد. علاج آهنگی که با شعری از کاظم بهمنی ساخته شد و در اوج جنگ، حال و هوای تازه ای به مردم بخشید. کاظم بهمنی بعد ها از فضای نوشتن این شعر نوشت؛ اینکه چاوشی از او خواسته بود مستقیم و بی واسطه با مردم سخن بگوید: چاوشی اصرار داشت که کاظم! خطاب به مردم بنویس! بگو هرچی بزنن ما هم جواب می دیم، یه چیزی بگو دلشون قرص شه. بگو نترسن. این سروصدا ها بیشتر واسه نفوذیاس! بگو خدا هوامونو داره... پیچیده اش نکن؛ ساده و صریح بنویس که همه بفهمن. و همین سادگی و صداقت بود که علاج را به یکی از صدا های رسای آن روز ها تبدیل کرد. آهنگی که خشم و امید را هم زمان فریاد می زد و از همان بیت اول، موضعش را روشن بیان می کرد: مردم، علاج در وطن است؛ دنیا فقط لب و دهن است/ این جنگ، جنگ تن به تن است.../ آزادگان کل جهان، فکری برای تربیت اقوام برده دار کنید... برای تو بمیرم ای ایرانم صدای سالار عقیلی که برای ایران خوانده را احتمالاً زیاد شنیده اید. همان آهنگی که عقیلی در آن می گوید: فدای اشک و خنده تو دل پر و تپنده تو/ فدای حسرت و امیدت ر هایی رمنده تو... در چند روز مانده به تمام شدن جنگ 12روزه، عقیلی دوباره ایران را موضوع خود قرار داد و این بار با اندوه دلسوزی برای ایران خواند. حتی در نام این قطعه که برای تو بمیرم ای ایرانم است هم، دلسوزی و دل نگرانی برای ایران دیده می شود. عقیلی با صدای بمش این نگرانی را این گونه می خواند: چه کرده اند با دلت ایرانم که نام تو که می رود دلم خون است/ از این زمانه سهم ما فقط غم بود از این زمانه تا ابد دلم خون است/ چه رفته است بر سرت ایرانم تو مثل من دل پر از غمی داری/ که خواب خوش به چشممان نمی آید چه سرگذشت تلخ و مبهمی داری در ادامه، او از آمادگی اش برای فدا کردن جانش در راه وطن می گوید؛ از دل خونی که نمی خواهد بیشتر از این شاهد رنج ایران باشد: برای تو بمیرم ای ایرانم که بیش از این غم تو را نبینم من/ بگیر جان مانده مرا ای جان که درد و ماتم تو را نبینم من قطعه با یادی از مردمانی ادامه پیدا می کند که جان خود را برای این آب و خاک داده اند؛ کسانی که برای دیدن آزادی ایران، سوختند و رفتند و خانه هایی که برای ساختن آبادی، ویران شدند. عقیلی این بار نه تنها از عشق به وطن می گوید، بلکه باور دارد که همین عشق، دوباره ما را از دل خاک بلند خواهد کرد، حتی اگر بار ها بر زمین بیفتیم: چه مردمان عاشقی که جان دادند به عشق دیدن کمی آزادی/ چه سینه ها که سوخت و چه خانه هایی خرابه شد به خاطر آبادی/ گلوله عشق را ز پا نیندازد به عشق تو هزار بار می میریم/ اگرچه رود خون به پا شود از ما به شوق تو دوباره پا می گیریم برای تو بمیرم ای ایرانم صرفاً یک قطعه موسیقی نیست؛ موسیقی ای است که ایرانی ها می توانند با آن تا همیشه برای ایران نگرانی شان را بخوانند. فردوسی سرود، راغب خواند صدها سال پیش، فردوسی در شاهنامه، یکی از ارزشمندترین و ایرانی ترین کتاب های این مرز و بوم، شعری سرود که هنوز هم زنده و ماندگار است. شاید بتوان گفت یکی از ماندگارترین ابیات شاهنامه در ذهن و زبان مردم این بوده: چو ایران نباشد تن من مباد بر این بوم و بر زنده یک تن مباد همه سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم این بیت بخشی از شعری طولانی تر است که در آن فردوسی با بیانی حماسی و عاطفی، به اهمیت حفظ ایران و استقلالش اشاره می کند. این شعر، قرن هاست که نمادی از وطن پرستی و عشق به ایران در ادبیات فارسی است. حالا در روزگار ما، راغب، هنرمندی از نسل امروز، همین شعر را با صدایی که از جان و دل برآمده، خوانده است؛ گویی می خواهد یادمان بیاورد ما هستیم، کسانی که نفس کشیدنشان به نام ایران گره خورده است. جهان ستم همایون شجریان، با صدای متفاوتش، پاسخی دیگر به جهان و مردم داد. قطعه ای منتشر کرد با نام جهان ستم ؛ آهنگی که روایتی شاعرانه از درد، رنج و امید بود. خودش درباره این اثر نوشت: جهانِ ستم، سروده ای است اجتماعی و انسان دوستانه. از غبار جان های زخم خورده و درهم شکسته، این قطعه به دنیا آمده؛ از صدای آزادهایی که در وحشت اسیرند و فریادهایی که در نیستان ستم، به زنهار برمی خیزند... در جهان ستم ، همایون شجریان دو شاعر از دو نسل متفاوت شعر فارسی را به گفت وگو با هم نشانده است؛ گفت وگویی میان بیدل دهلوی با غزلیات پیچیده و استعاری اش و هوشنگ ابتهاج، شاعری از دوران ما با بیانی صریح و سوگوار. این همنشینی، با صدای آشنای همایون، به ترکیبی تبدیل شده که تلخی جهان را تصویر می کند؛ اما در دل همان تلخی، تسکینی پنهان دارد؛ همان امیدی که هنر اصیل همیشه به انسان هدیه می دهد. او در آغاز، با انتخاب بیتی از بیدل، تصویری شاعرانه از رنج انسان ها در جهانی پر از ستم می سازد: غباریم زحمت کش بادها به وحشت اسیرند آزادها جهان ستم چون نیستان پر است ز انگشت زنهار فریادها... اما اوج اندوه، آنجاست که شعر ابتهاج آغاز می شود؛ جایی که درد را می توان حتی در تن شاعر احساس کرد: دردی ست چون خنجر یا خنجری چون درد همزاد خون در دل… ابری ست بارانی ابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو دارد... جهان ستم روایتی است از همان حقیقت تلخی که قرن هاست بشر با آن روبه رو بوده؛ حقیقتی که همایون شجریان، با صدای خود، آن را دوباره به یادمان آورد؛ تا فراموش نکنیم انسان بودن، یعنی دیدن رنج دیگران و امید بستن به روزهایی که در آن، هیچ دلی جز با مهر و زیبایی زندگی نکند. من اینجا دنیا اومدم، همین جا هم باید بمیرم جنگ تمام شد، اما صدای خواننده ها خاموش نشد. فرزاد فرزین بار دیگر برای ایران خواند و ترانه اش، یادآور حس وحال روزهایی شد که دو هفته از پایانشان می گذشت. این بار، نام اثرش ساده بود: ایران ؛ نامی که به تنهایی نشان از دلبستگی این خواننده به وطن دارد. فرزین از همان دهه نخست فعالیتش، همیشه پای نام ایران ایستاده است؛ از خلیج فارس و واسه آبروی مردمت بجنگ تا مدال ، مرز و پروژه بزرگ منو بشناس که در آن با 40 خواننده دیگر، یک صدا از ایران خواندند. اما این بار، ترانه اش رنگی دیگر داشت؛ نگاهی عمیق و احساسی به وطن، با واژه هایی ساده اما صادقانه که شنونده را در دل خود فرو می برد. او از ماندن و نرفتن گفت، از خاکی که با هیچ چیز در دنیا معامله نمی شود و از ایستادن، حتی اگر جهان روبه رویمان باشد: امشب فقط به آسمون تو خیره م از پیش تو هیچ جایی نمی رم من اینجا دنیا اومدم همین جا هم باید بمیرم... در دل این ترانه، وطن تصویر می شود؛ وطنی که هنوز بزرگ و تماشایی است، وطنی که بوی شرف می دهد، حتی اگر غبار غم روی آن نشسته باشد. او از خاکی می گوید که روح آرش هنوز در آن زنده است و از مردمی که شاید چیزی نداشته باشند، اما هوای همدیگر را دارند. فرزین به روزهایی اشاره می کند که سخت بودند، اما تازه نیستند؛ روزهایی که مردم با دستان خالی اما سری افراشته، از دلشان عبور کردند. او یادآوری می کند: تموم غصه هاتو رو دوشمون کشیدیم ولی سر خم نکردیم ما مثل این روزا رو کم ندیدیم... این ترانه، دوباره نام ایران را صدا زد؛ همان نامی که این روزها، برایمان معنایی عمیق تر یافته است. ایرانِ علی در روزهایی که جنگ تازه آغاز شده بود و دل ها در شوک و حیرت بود، محمد معتمدی یکی از نخستین خوانندگانی بود که صدای خود را به ایران بخشید؛ با قطعه ای که هم از عشق به علی (ع) می گوید و هم از دلبستگی به وطن. انتشار این اثر درست در روزهای نزدیک به عید غدیر خم، بی دلیل نبود. گویی ترکیب تقویمی این روزها با داغ سرزمین، الهام بخش ساخت قطعه ای شد که ایران را سرزمین عاشقان امیرالمؤمنین(ع) می داند و ولایت را تکیه گاه وطن. از همان آغاز، شعر با حال وهوای عرفانی آغاز می شود: من و مستی ز جام حیدر شده هستی به نام حیدر... این عاشقانه مذهبی، با تکرار واژه هایی مانند مستی ، ندهم دل به جز تو دلبر و ننهم سر به کوی دیگر ، حال وهوایی از تسلیم مطلق و شیدایی مذهبی دارد؛ گویی تمام هستی شاعر در دستان علی است و دیگر جایی برای دل سپردن نمانده است. اما این تنها یک شعر مذهبی نیست. معتمدی در ادامه، صدایش را به غیرت ملی آغشته می کند: وطنم مهد عاشقانت علی شیر خدا... و کمی بعدتر، از ایران به عنوان سرزمینی جاوید در پناه ولایت یاد می کند: به ولای شاه مردان جان گرفته ملک ایران در پناه شیر یزدان تا ابد مرز دلیران وطن جاویدم، ایران شعر، وطن را خانه عشق و ارادت می بیند و آن را برتر از هفت آسمان می داند. این ترانه، بیشتر از یک سرود دینی یا ملی است؛ هم زمان یک دعای جمعی است برای حفظ سرزمین و یک عهد درونی با باورهای دینی مان. ندهم دل به جز تو دلبر / ننهم سر به کوی دیگر فقط یک مصرع نیست، بلکه نوعی بیعت است؛ بیعتی هم زمان با مولا و با خاکی که در آن بزرگ شدیم. به سادگی از ایران بخوان آرون افشار را شاید بیشتر با ترانه های عاشقانه اش بشناسیم؛ خواننده ای جوان که از سال 1396 وارد دنیای حرفه ای موسیقی شد و هنوز در ابتدای مسیر خود قرار دارد. اما این روزها، آنچه اهمیت دارد نه تجربه یا سبک خواننده است، بلکه دل مهم است و دلِ آرون افشار هم با ایران بود. با تمام شدن جنگ، او قطعه ای منتشر کرد با نام ایران ؛ ترانه ای که از یک سو عشق و افتخار به وطن را فریاد می زند و از سوی دیگر، زخمی بودن این سرزمین را به زبان می آورد. افشار با لحنی پرشور می خواند: ای ایران ایران ایران، من عاشق مردم پاک توام… ای ایران ایران ایران، دلبسته به ریشه و خاک توام... در این ترانه، هم تعلق به خاک و ریشه هست، هم خستگی از جفایی که بر این سرزمین رفته: ای مهد تمدن و عشق و وفا ای خسته از این همه ظلم و جفا... و جایی دیگر، با لحنی غیورانه، دشمن را خطاب قرار می دهد و از آمادگی اش برای دفاع از ایران می گوید: من قاتل دشمن خاک توام، ایران ایران... قطعه با یادی از مرزهای ایران به پایان می رسد: قسم به مرز و بوم تو، قسم نرسید به تو دست عبث… به خلیج تا به همیشه فارس، قسم وطنم، ای پاره تنم، ایران... ایران آرون افشار، شاید از پیچیدگی های ادبی یا موسیقی کلاسیک دور باشد، اما با زبانی ساده، رسا و احساسی صادقانه بیان شده است. بیشه شیران وطن در امتداد همین صداهای برخاسته از دل مردم، بنیاد فرهنگی هنری رودکی نیز پروژه ای موسیقایی با عنوان آفاق بی پایان تولید کرده است؛ اثری که تلاش دارد در روزگاری پر از اندوه و التهاب، لحظه ای از هم دلی و امید را به یادمان بیاورد. آفاق بی پایان تنها یک نماهنگ نیست؛ پاسخی است هنرمندانه و شریف به روزهایی که نام ایران، بار دیگر بر زبان ها جاری شده؛ نه در قاب جشن و افتخار، بلکه با طعم نگرانی، دلسوزی و عشق. این اثر با آهنگسازی حسام صدفی نژاد، خوانندگی سید محسن حسینی و شعری از علی محمد مؤدب، نگاهی عاطفی و درعین حال غرورآمیز به ایران دارد. شعری که ایران را خانه می داند؛ خانه ای که پرچمش عشق است، بیشه اش جای شیران و سروهایش، نماد ایستادگی. در این نماهنگ، تصویرهایی از سرزمین مان در کنار موسیقی و شعر قرار می گیرد تا ایران را نه صرفاً جغرافیایی خاکی، بلکه موجودی زنده، سربلند و ریشه دار به تصویر بکشد. مؤدب در شعر خود از زبانی استفاده کرده که ترکیبی از حماسه و عاطفه است؛ از دل همین مردم، برای دل همین مردم: خانه ام را دوست دارم، خانه خورشیدهاست پرچمش عشق است و در آفاق بی پایان رهاست و در ادامه، وطن را همچون درختی می بیند سبز و بارور که شاخه هایش به سوی فتحِ شادی ها نشانه رفته اند. منبع: فرهیختگان |