روزنامه اعتماد در مطلبی نوشت: در تاریخ ایرانِ باستان کمتر نامی چنین باوقار و هیبت به گوش می رسد که در آن آوای اندیشه، شمشیر و سازندگی همزمان طنین انداز باشد و شاپور از آن جمله است. او نه تنها شاهی بزرگ از دودمان ساسانی بود، بلکه به تعبیر سنگ نوشته ها فرزند مزداپرستِ ایزدتبار اردشیر بود و از همان آغاز نگاهش نه به یک پادشاهی که به جهان شاهی دوخته شده بود. در روزگاری که دودمان اشکانی به خواب فرسودگی فرو رفته و ایران زمین به جولانگاه خاندان های نیرومند محلی و یورش های خارجی بدل شده بود، اردشیر بابکان در نبردی که بیشتر رنگ جهان بینی داشت تا صرفا سیاسی، پرچم قیام برافراشت. در این قیام فرزند او شاپور نه کودکی خام که جوانی [احتمالا 16 تا 18ساله] همراه، همدل و هم سلاح پدر بود. او در کنار پدرش اردشیر بابَکان نخستین طعم نبرد، سیاست و فرماندهی را چشید و در سایه همان نبردها پخته و پرورده شد. سنگ نوشته های نقش رجب و کتیبه کعبه زرتشت با آب وتاب تمام از او یاد کرده اند. در نقش رجب، جایی که اردشیر تاج شاهی را از دستان اهورامزدا می گیرد شاپور در هیاتی جوان در پشت پدر ایستاده با چهره ای محجوب اما استوار این تصویر خبر از جانشینی می دهد که نه به زور که به شایستگی در صف ایستاده است. اردشیر در سال های پایانی سلطنتش دانسته بود که شاهی اش تنها با جانشینی نیرومند ادامه خواهد یافت. از همین رو به تدریج شاپور را وارد دایره قدرت کرد. به روایتی، برخی شاهان تابع یا ساتراپ های غرب ایران، در همان دوران، به شاپور باج و گزیت می دادند. او در اداره استان ها، مدیریت جنگ ها و سرکوب شورش ها نقشی محوری یافت. اگر اردشیر شاه بنیان گذار شاهنشاهی ساسانی بود شاپور شاه سازنده و توسعه دهنده آن بود و این نکته پیش از آنکه رسما به تخت بنشیند نزد نخبگان و سرداران شناخته شده بود. شاپور پیش از آنکه شاه شود، شاهزاده ای دیوانی و رزمی بود، مردی که در سنگ نوشته هایش از پزشکان، دبیران، موبدان و معماران یاد می کند از همان آغاز نشان داد که جهان او فقط میدان نبرد نیست؛ بلکه میدان اندیشه، هنر، دین و فرهنگ نیز هست. شاید به همین دلیل در سده های پسین حتی دشمنانش از او با احترام یاد کردند و نامش در کنار شهریارانی چون کوروش و داریوش در ردیف بزرگان آمد. در باب جانشینی او اما اختلاف هایی هم هست؛ روایت طبری از رقابت شاپور با یکی از برادرانش می گوید که در میانه لشکرکشی اردشیر به گرگان با شورش و اختلاف همراه شد؛ اما چه آن ماجرا درست باشد یا نه دست کم می دانیم که انتقال قدرت آسان و بی حاشیه نبوده است. حتی در کتیبه های شاپور، گرچه خود را شاهنشاه ایران و انیران می نامد؛ اما همواره یاد می کند که پدرش اردشیر زنده بود و بر تخت پادشاهی او را نشاند؛ این نکته افزون بر ادب رسمی گواهِ انتقال مشروع و نهادینه قدرت است. لحظه نشستن شاپور بر تخت شاهی احتمالا در حوالی سال 240 میلادی بود که نه فقط یک انتقال قدرت که آغاز دورانی تازه بود. شاپور [در زمان به تخت نشستن باید مردی جوان در حدود 30 تا 35ساله است] از همان آغاز چشم به امپراتوری روم دوخت، مرزهای غربی را به دقت ارزیابی کرد و مناسبات با کانون های دینی و فرهنگی را سازمان داد؛ اما هیچ یک از این تحرکات در خلأ پدید نیامد! بلکه همه از تجربه هایی بود که از پدر و از صحنه های جنگ و از نبض سیاست آموخته بود. شاپور آنگاه که بر تخت نشست، تنها وارث تاج و تخت اردشیر نبود؛ وارث رویایی بود که ایران را بار دیگر کانون تمدنِ جهانی می خواست. در بهار سال 243 میلادی درحالی که تنها 3 سال از پادشاهی شاپور می گذشت گوردیان سوم امپراتور جوانِ روم با رویای پا جا پای اسکندر مقدونی نهادن به سوی فرات لشکر کشید؛ شاپور خود فرماندگی جنگ را به عهده گرفت و از تیسفون به میدان شتافت؛ لشکر ایران و سپاه روم در نزدیکی شهر میسیکه (فلوجه در عراق کنونی) به هم رسیدند و در نبرد مَشیک ایران و روم به هم تاختند و رومیان چنان در هم کوبیده شدند که امپراتورشان نیز به دست ایرانیان کشته شد و آرزوی اسکندر شدن را به گور برد. کتیبه های ایرانی به صراحت می نویسند: او را بکشتیم و رومیان را در فرات غرق کردیم. اگرچه منابع رومی تاب آوری این حقارت و کشته شدن امپراتورشان را نداشتند با تحریف گفتند: مرگ گوردیان مفلوک بر اثر خیانت و کشته شدن توسط همراهانش بود. پس از این شکست، رومیان دیگر رمقی برای جنگ نداشتند، امپراتور مارکوس یولیوس فیلیپوس ملقب به فیلیپ عرب که جانشین گوردیان شده بود، ناگزیر به صلح آمد؛ نه به شیوه دیپلمات که مانند باج گزار. شاپور در نقش رستم با افتخار نوشت که او زانو زد، باج داد و فرمان بردار شد. امیران و افسران رومی تاب این حقارت را برنتافتند و نهایتا در سال 249 میلادی یکی از ژنرال های برجسته فیلیپ عرب به نام گایوس دسیوس که به سوی دانوب فرستاده شده بود تا شورش های محلی را فرونشاند از سوی سپاهیان خود به عنوان امپراتور اعلام شد و در نبردی در نزدیکی ورونا در روم، در جنگی خونش را بریخت. دسیوس تنها دو سال (249-251 میلادی) امپراتور بود و سرانجام در نبرد با گوت ها کشته شد و این چرخه کوتاه مدت ژنرال های رومی که امپراتور می شدند در سال 253 میلادی شکست و یکی از قوی ترین ژنرال های تاریخ روم به نام والِریَن امپراتور روم شد. والرین، برای بازیابی هیبت رومی و خاموش کردن آتشِ بی اعتمادی در دل لژیون ها، چاره ای جز رویارویی با ایران ندید. امپراتور مغرور گمان می برد با یک یورش حساب شده، این شاهِ موبدزاده را به عقب خواهد راند، پس در سال 260 میلادی با سپاه مجهز و بسیار بزرگ 70 هزارنفری به منطقه ای به نام ادسا در منطقه ای که امروز مرز میان ترکیه و سوریه است شتافت و ازسوی دیگر شهریار ایران نیز سپاه بدان جا کشید و ایرانیان و رومیان به هم تاختند؛ فرجام این جنگ آن شد که خیال پردازی های امپراتور و سپاهش با نبوغ نظامی شاپور فرو بریزد و والریان را واداشت تا نخستین امپراتور تاریخ روم باشد که اسیر می شود! آری رومیان شکست سختی از ایرانیان خوردند و امپراتورشان و بسیاری از سناتورها و ژنرال هایشان و [شاید] رقمی بین 50 تا 60هزار سرباز رومی به اسارت دست شاپور درآمدند. شهریار ایران دستور داد صحنه اسارت امپراتور روم در نقش رستم در زیر آرامگاه داریوش بزرگ هخامنشی حجاری شود. نقش برجسته اسارت والرین در نقش رستم نمایانگر پیروزی شاپور اول بر امپراتور روم است. شاپور سوار بر اسب باوقار و اقتدار در مرکز قرار دارد، والرین زانو زده و در حال تسلیم به شاهنشاه ایران است در کنار آن ها فیلیپ عرب ایستاده و نمایانگر صلح پیشین است. این تصویر، نمادی از برتری ایران بر روم و پایان یک دوران است. قرارگیری نقش برجسته زیر آرامگاه داریوش بزرگ نیز نشانگر پیوند تاریخی و مشروعیت شاهان ساسانی با شاهنشاهی هخامنشی می تواند باشد که عظمت ایران را در تاریخ ثبت کرده اند. روایت دروغ غربیان از دوران اسارت امپراتور و رومیان در ایران هیچ چیز برای وجدان رومی خوارکننده تر از آن نبود که ببیند شاهنشاه ساسانی نه تنها ارتش روم را درهم شکسته بلکه امپراتورِ زنده را نیز در زنجیر کشیده است! از همین رو مورخان بیزانسی در قرون بعدی آن واقعه را نه به مثابه یک گزارش تاریخی که بسان اسطوره ای معکوس نوشتند؛ اسطوره ای از تحقیر، خشم و تخلیه روانی یک امپراتوری زخم خورده! در برخی متون بیزانسی همچون آثار زوسیموس و یوحنا مالالاس شاپور، شاهنشاه ایران؛ در مقام فاتحی ظالم، قسی القلب و تحقیرگر تصویر می شود. در کتاب هایشان گفتند: شهریار ایران امپراتور رومی را چون بندگان دربار به صف ایستاند و پا بر پشت او نهاد تا بر اسب سوار شود و او را در سوارشدن و پیاده شدن از اسب به جای تخت به زانو درآورد! برخی دیگر ادعا کرده اند که پیشنهاد رومیان برای بازخرید امپراتور ازسوی شاپور رد شد تا تحقیر رومیان کامل شود! حتی روایت هایی از کندن پوست والرین و پر کردن آن با کاه و آویختن در بارگاه شاپور نیز در این میان نقل شده است؛ افسانه هایی بیش از آنکه مبتنی بر سند باشند حاکی از ضمیر ناخودآگاه یک تمدن شکست خورده است. جالب آنجاست که حتی در همین منابع بیزانسی نیز جزییات این وقایع همواره در پرده ای از ایهام و افراط است. نه نام راویان نخستین روشن است نه شاهدی بر تکرار مستقل روایت ها در میان منابع هم عصر یافت می شود. تحقیر امپراتور به عنوان یک استعاره و نه یک گزارش، در ذهن مورخان رومی تداوم می یابد؛ گویی سرنوشت والرین را باید نه با ابزار تاریخ نگاری بلکه با روانکاوی فهم کرد! حتی چیزی در حدود 1000 سال بعد در قرون 14 و 15 میلادی بسیاری از نقاشان آن دوران این ستمِ پادشاه ایران بر امپراتور روم را نقاشی کرده اند! یعنی روح غربی این شکست را بسان یک تراژدی [سوگ نامه] غم بار حتی پس از هزار سال همواره به یاد داشته است و دستمایه هنرمندان غربی می شده است. در دهه های اخیر، تاریخ نگاری نوین غربی که بیش از تخیل به سند اتکا دارد بازخوانی انتقادی دقیقی از این واقعه عرضه کرده است. پژوهشگرانی چون ریچارد فرای، یوزف ویزه هوفر و دانیل پاتس با بررسی شواهد باستان شناسی، کتیبه های پارتی و ساسانی و نیز بافت تاریخی دوره به این نتیجه رسیده اند که روایت های بیزانسی از سرنوشت والرین حاوی مبالغه، انتقام روانی و افسانه پردازی اند. شواهدی چون کتیبه شاپور در نقش رستم به روشنی از پیروزی در جنگ ادسا یاد می کنند و تصریح دارند که امپراتور و همراهانش به اسارت درآمدند، اما هیچ گونه اشاره ای به تحقیر یا شکنجه نیست. ازسوی دیگر شواهد میدانی از حضور اسیران رومی در جنوب غربی ایران حکایت دارند. شاهنشاه ایران، شاپور ساسانی برخلاف تصویر خشنی که در منابع بیزانسی از او تلاش شده تا به وجود بیاید در واقع رفتاری عمل گرایانه و خردمندانه با اسیران پیش گرفت. او از شکست دشمن سرمایه ای برای توسعه زیرساختی کشور ساخت و به جای انتقام کشی آنان را در خدمت تمدن خود بهره گرفت و به احتمال بسیار به درستی نزدیک امپراتور والرین نه در زندان و شکنجه بلکه در نوعی حبس اَشرافی یا نظارت درباری زیست و سپس جان باخت. مهم ترین نمود این بهره گیری شاپور ساسانی از امپراتور در بند و اسیران رومی در ساخت بند قیصر در شوشتر تجلی یافت؛ سدی با پل های قوسی شکل و سازه های آبی گسترده که اسیران رومی به ویژه مهندسان نظامی و فنی آنان طراحی و اجرا کردند. این بند بخشی از یک سیستم آب رسانی پیشرفته بود که هنوز هم آثار آن در زمین و فهرست یونسکو برجای مانده است. دومین میدان بهره گیری از این اسیران، در تاسیس و آبادانی شهر گندی شاپور [جندی شاپور] بود؛ شهری در خوزستان که بعدها یکی از مراکز علمی، پزشکی و دینی جهان ساسانی و حتی اسلامی شد. پزشکان، معماران و صنعتگران رومی در طراحی و ساختار اولیه این شهر نقش ایفا کردند بعدها نیز این سنت با پیوند پزشکی یونانی، سریانی و ایرانی، در قالب مدرسه گندی شاپور به اوج رسید؛ مدرسه ای که پایه گذار ترجمه متون پزشکی به پهلوی و سپس عربی شد و میراثی ماندگار در تاریخ دانش پدید آورد. اسیران رومی در زمینه های دیگر نیز به کار گرفته شدند: صنایع فلزکاری، شیشه گری، نقش برجسته سازی و حتی نگهبانی از مرزهای شرقی ایران؛ شماری از آنان در لشکرهای کمکی یا به عنوان کارگران ماهر در ساخت قلعه ها، جاده ها و بناهای سنگین نظامی به کار گرفته شدند. شواهدی از نفوذ هنر رومی در نقش برجسته های ساسانی به ویژه در بیشاپور و فیروزآباد حاکی از اثرگذاری هنر اسیران بر سبک تصویری عصر شاپور است. از منظر فرهنگی نیز، برخی از این اسیران در مناطقی چون شوشتر، اهواز و گندی شاپور اسکان یافتند. محله هایی که به نام رومیه یا رومیان شناخته می شدند نشان از حضور جمعیت هایی دارد که به تدریج در ساختار اجتماعی ایران جذب شدند. با این حال برخی عناصر چون زبان، رسم، یا حافظه تاریخی شان تا مدت ها باقی ماند؛ گویی رومی مغلوب اما زنده در دل ایران مأوا یافته بود. شاپور برخلاف بسیاری از پادشاهان فاتح آن اسیران را نه به قتلگاه و شکنجه گاه که به کارگاه و میدان ساخت وساز روانه کرد. در واقع او مغز و بازوی مهندسان دشمن را به جای شمشیرشان به خدمت گرفت. در تحلیل این رخداد تاریخی نکته ای بنیادین رخ می نماید؛ شاپور تنها به پیروزی نظامی رضایت نداد او آینده را نگریست و توانست دشمن شکست خورده را به ابزاری در مسیر آبادانی ایران بدل کند، او انتقام را در قالب خِرَد و بهره وری مجسم ساخت و این خود نشانگر درکی راهبُردی از مفهوم پیروزی است. بدین سان از خاکستر یک جنگ بنای آگاهی، زیرساخت و علم سر برآورد و از اسارت یک امپراتور، عزت یک تمدن. چنین بود که ایران در روزگار شاپور نه تنها میدان دار نبرد که میدان دار معنا و معماری تمدن نیز شد. نویسنده: علی نیکویی، دکترای پژوهش هنر و کارشناس ارشد تاریخ ایران باستان |