حملات اخیر اسراییل به سوریه و آینده خاورمیانه در صدر اخبار این روزهای جهان قرار دارد. علیرضا قندریز تحلیلگر مسائل بین الملل در روزنامه هم میهن در اینباره نوشت: تحرکات نظامی اسراییل در بلندی های جولان ممکن است در نگاه نخست شبیه به تلاشی دیگر برای گسترش اشغالگری و زمینه سازی برای الحاق بخش های تازه ای از خاک سوریه به جولان اشغالی تلقی شود اما به نظر می رسد که با توجه به نگرش متفاوت دونالد ترامپ در دوره اخیر ریاست جمهوری اش، تلاش برای درک این گونه رفتارهای اسراییل در چارچوب الگوهای کلاسیک رئالیستی، کافی نیست. طلیعه های آغاز یک سپهر نوین روابط منطقه ای در خاورمیانه کم و بیش در حال سرزدن است. دست کم در سخنان رییس جمهور آمریکا، هدف گذاری مبهم اما مشخصی برای آنچه فردای خاورمیانه خوانده قابل تشخیص است؛ خاورمیانه ای که به جای تداوم خصومت ساختاری، بر اساس استانداردها و تعریف خاص یک تاجر نشسته بر اریکه قدرتمندترین رهبر جهان، قرار است نویدبخش گذار به سوی همکاری و همگرایی سودآفرین باشد. البته کمتر ناظری ممکن است ادعا کند شخص پرزیدنت ترامپ و یا حتی مشاوران او نظریه پرداز هستند یا حتی عنایت و تمایل و توجهی به الگوی نظری (آکادمیک) خاصی دارند و براساس آن فردای منطقه را قواره زده اند. ولی صرف نظر از اینکه آیا حرف های ترامپ را یک استراتژی مدون حمایت می کند یا نه؛ قدرت هژمون جهانی و رییس دولتش جدی تر از آن است که پژوهشگرانِ نکته سنج چشم خود را بر تبیین سیاست های او و سنجش آینده منطقه در ذیل اثرات این سیاست ها ببندند. تحلیلگر مستقل بایستی بتواند مناسب ترین لنز نظری را برای تبیین سیاست های متحول سیاستمداران انتخاب کند تا از میان آن، بر رفتارهای سیاسی و شواهد میدانی نظر بیندازد و وضعیت را تشریح نماید. در ادبیات نظری روابط بین الملل، دو مفهوم کلیدی منطقه گرایی Regionalism و منطقه ای شدن Regionalization به دقت از یکدیگر تفکیک شده اند. اولی جنبشی آگاهانه، از بالا به پایین و عمدتاً هدایت شده توسط دولت ها و نهادهای بین دولتی است؛ دومی اما فرآیندی پویاتر، از پایین به بالا و مبتنی بر داینامیک های بازار، شبکه های تجاری و پیوندهای اجتماعی است. آنچه گهگاه در اظهارات و آرزوهای دونالد ترامپ درباره صلح در خاورمیانه و آینده غزه و… بیان می شود را شاید بتوان ایده های خاص و مبهمِ نزدیک به الگوی منطقه گرایی نامید و تلاش کرد تا بر پایه نظریه های کارکردگرایی و نئوکارکردگرایی (Haas, 1958) آن را صورت بندی نمود. دیدگاهی که در آن همکاری فنی و اقتصادی در یک حوزه خاص می تواند با اثر سرایتی Spillover به حوزه های دیگر نیز گسترش یابد و در نهایت منجر به ادغام منطقه ای Integration Regional شود. هرچند ابعاد عملی و علنی این سناریو از آرزو و افسانه و سخنرانی ترامپ فراتر نرفته است، اما در حرف های رییس جمهور آمریکا، افقی نشان داده می شود که در آن گویی همه بازیگران منطقه ای در صورت الحاق و پذیرش قواعد بازی، بنا است سهمی از زمین بازی داشته باشند؛ مشروط بر اینکه به جای جنگ و ستیز مستمر، منافع مشترک، همگرایی را پیش گیرند. از این منظر، چنانچه طرح ابراهیم از کلماتی روی کاغذ که عمدتا تأثیری در زیست عمومی مردم منطقه نداشته به ایده ای عملی برای بازسازی منطقه با سرمایه عربی و تخصص اسراییلی ارتقا پیدا کند و با موفقیت اجرا شود، می تواند الگویی قابل تکرار برای سایر مناطق بحران زده هم فراهم سازد. دست کم انگاره ای که به نظر می رسد دکترین خاورمیانه ای ترامپ باشد بر اساس آنچه رفت قابل صورت بندی است. بحث پیرامون مناقشات تکنیکی این ایده و امکان اجرایش از حوصله این یادداشت فراتر است اما نمی توان انکار کرد که موانع هویتی و سازه انگارانه obstacles constructivist در برابر تحقق چنین شرایطی در منطقه خاورمیانه که میراث دار گذشته و رو در رو با حالی، ملتهب و خونین است بی هیچ تردید کاملاً واقعی اند، اما در گمان طراح عملگرا و سوداگر این ایده که بیش از آنکه سیاستمدار و نظرپرداز باشد، همه عمر تاجری اهل اقدام و عمل بوده است، قابل مدیریت و تغییرند به ویژه اگر پای چرخش چند تریلیون دلار ذخایر ملی دولت های عربی منطقه و قدرت نظامی سهمگین آمریکا هم برای پیشبرد آن در میان باشد. در چشم اندازی تئوریک، دو محرک کلیدی برای موفقیت چنین ایده ای برجسته هستند و در صورت تحقق می توانند وضعیت را از موانع امنیتی عبور دهند: الف. تنیدگی اقتصادی؛ از طریق افزایش تجارت درون منطقه ای، سرمایه گذاری خارجی و شکل گیری بازارهای مشترک Milner & Mansfield 1999 ب. حمایت قدرت هژمون؛ چه در قالب حمایت نظامی حاد و غیربسط یافته برای گشایش عاجل گره های کور، چه در هیئت کنترل امنیتی و میانجیگری دیپلماتیک اگر سیاست ترامپ آنچه باشد که ترسیم شد، نمی توان تصور کرد؛ متحدی مثل اسراییل بتواند با ایجاد تنش های جدید مانعی در برابر تحقق آن به وجود بیاورد. تلاش برای اشغال سرزمینی بیشتر سوریه یا تحریک برای تجزیه آن کشور یا تعمیم اشغال و اقدام برای تجزیه هر دولت-ملت دیگری در منطقه، چنان تکانه های ژئوپلیتیکی شدیدی ایجاد می کند که باعث خواهد شد، ایده صلح و بازسازی و ثروت سازی ترامپ در منطقه به افسانه ای غیرقابل تحقق بدل شود. گسترش اشغال سرزمین توسط اسراییل در خاک سوریه با منطق کلان استراتژی ایالات متحده و اهداف مشخص پرزیدنت ترامپ در دوره جدید هم راستا نخواهد بود. از این منظر، اسراییل به جای تمرکز بر تهدیدسازی صرف و تغییر مرزهای فیزیکی، ممکن است به دنبال بازآفرینی ترتیبات ژئوپلیتیکی در پیرامون خود باشد؛ ترتیباتی مبتنی بر اقلیم های هویتی و ائتلاف های پیرامونی با گروه هایی چون دروزها، مارونی های لبنان، یا حتی برخی علویان در سوریه؛ بدون دستکاری جدید ارضی و ایجاد تغییر مرزی دگرباره. این شکل از رهیافت، امکان تطبیق استراتژی امنیت ملی اسراییل که در طول پنجاه سال گذشته تماماً تهاجمی و به شکلی افراطی از منظر امنیتی رئالیستی بوده است را با وضعیت نوین و دکترین ترامپ فراهم می سازد. به این ترتیب نه کشوری تجزیه شده نه تحولی در جغرافیای دولت های مستقر به وجود می آید اما در همان حال نوار پیرامونی امنیتی دور اسراییل هم با شکلی مستحکم و کمتر تنش آمیز ایجاد خواهد شد. بلوک اقلیمی متحد در شرایط نوین منطقه ای درحالی که تجزیه ارضی و تغییر متعینی در ابعاد جغرافیای سیاسی منطقه ایجاد نمی کنند و به تکانه های تولد دولت - ملت های جدید نمی انجامید اما با ایجاد اقلیم های هویتی با حاکمیت های دوفاکتو و هم پیمان با اسراییل به آن کشور برای کاهش تهدیدات در حاشیه مرزهایش کمک کرده و در عین حال، نقشی در معماری جدید منطقه ای ایفا می کند. شواهدی هست که نشان می دهد به رغم بیانیه ها و اظهار نظرات شدید و غلیظ، نهایتاً رهبری دولت جدید سوریه و حامی اصلی آن، ترکیه که رییس جمهورش، ارتباط بسیار گرمی با شخص ترامپ دارد؛ به این خواسته امنیتی اسراییل در چارچوب سیاست های رییس جمهور آمریکا، رضایت خواهند داد. تنش های اخیر که منجر به تضعیف لایه های تندروی ضد دورزی، در ائتلاف حاکم بر سوریه خواهد شد می تواند حتی زمینه ساز پیوستن الشرع به پیمان ابراهیم بشود! تحولات خاورمیانه، از مصالحه کردی/ترکی تا تحولات سوریه و… همگی بوی یک تغییر پارادایمی را می دهند؛ روندی که ممکن است بهزودی، چارچوب نظری غالب برای درک مسائل منطقه را دگرگون سازد. کشوری چون ایران، بایستی آماده باشد تا به رغم تطبیق منافعش با تحولات در حال ظهور بتواند فرهنگ استراتژیک 1977 Snyder, خود را تطبیق دهد و اصول ملی اش را در برابر امواج قدرتمند دگرگونی ساز چنان حفظ نماید که در حاشیه تحولات و منزوی از فرصت های منطقه ای قرار نگیرد. عدم موفقیت برای تطبیق منافع راهبردی کشور با وضعیت به شدت در حال تغییر منطقه، ممکن است ایران را با چالش هایی روبه رو کند که حتی شاید بنیادهای بقاء ملی و امنیت داخلی را نیز به مخاطره بیندازد. برای روبه رو شدن با چنین شرایطی هم بازنگری در نوع حکمرانی داخلی به منظور بالابردن پیوستگی ملی و رضایت عمومی لازم است و هم داشتن یک برنامه توسعه جامع و متناسب با پتانسیل ژئوپلیتیک کشور و هم اتخاذ یک دیپلماسی مبتکرانه و فعال به منظور جلوگیری از انزوا و حاشیه ای شدن Marginalization در منطقه ای که در آستانه تحول سپهری قرار گرفته است…! |